eitaa logo
داروخانه معنوی
6.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
رنگ و نامها؎ هفت⁷ آسمان چيست؟! ¹_نام آسمان دنيا «رفيع» و بہ رنگ  «آب و دود» است. ²_نام آسمان دوم «فيدوم» و بہ رنگ «مس» است. ³_نام آسمان سوم «ماروم» و بہ رنگ «صورت» است. ⁴_نام آسمان چهارم «ارفلون» و بہ رنگ «نقره» است. ⁵_نام آسمان پنجم «هيعون» و بہ رنگ «طلا» است. ⁶_نام آسمان ششم «عروس» و بہ رنگ «ياقوت سبز» است. ⁷_نام آسمان هفتم «عجماء» و بہ رنگ «درّ سفيد» است. 📚بحارالانوار،علل الشرايع،عيون الاخبار «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅ □أز حــــٰـاج قـــٰــاسم پــُـرسیدَنـــــد : بِهتـــــرین دُعــٰـــا چیـــــست؟ ◇گُفـــــت : شَهـٰـــــادت! ⇠⇠گـــُــفتند: «خُب عـــٰــاقبت بِخیـــــر؎ کہ بِهتـــــر أســـــت» ◇◇حــــٰـاج قــٰـــاســم گـُــــفت : ⇦«ممـــــکُن أســـــت کسے، عــــٰـاقبـــــت بِخیـــــر شـَــــود ۔۔ ولے شَهیـــــد نَشـــــود!!!‌⇨ ◈ولےکسےکہ شَهیـــــد بِشـــــود ۔۔ حَتمـــــاً ،↡↡ ﴿عـــٰــاقبـــــت بِخیـــــر هَـــــم مےشَـــــود.﴾✿⤹ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
فردا دوشنبه ختم انعام داریم هر کس مایله شرکت کنه وارد لینک زیر بشه .هم میتونید سوره رو کامل بخونید ه
سلام عزیزانم خدا را شکر با توکل بر خدا و عنایت حضرت حجت عج الله 《80》ختم انعام به نیابت از انبیاء مرسلین و امامین صدیقین شریفین وملائکه مقربین وهمه مسلمین مسلمات و مومنین و مومنات مخصوصا گذشتگان این گروه به نیت سلامتی و فرج و ظهور آقا جانمون در گروه خوانده شد ان شاءالله که این ختمها مورد رضایت خداوند متعال قرار بگیره و مولامون حضرت مهدی عج الله این هدیه را از همگی ما قبول کنند و ان شاءالله برای حاجت روایی و عاقبت بخیری همه شرکت کنندگان دعا کنند🌹 _آمین❤️
داروخانه معنوی
خطبه ۲۲۳ فراز ۳ تلاوت يا ايها الانسان... 🎇🎇🎇 #خطبه۲٢٣ 🎇🎇🎇 دنياشناسي به حق مي گويم كه دنيا تو
خطبه ۲۲۳ فراز ۴ تلاوت يا ايها الانسان... 🎇🎇🎇 ٢٣ 🎇🎇🎇 🔵 انسان‌ورستاخيز آنگاه كه زمين سخت بلرزد، و نشانه هاي هولناك قيامت تحقق پذيرد، و پيروان هر ديني به آن ملحق شوند، و هر پرستش كننده به معبود خود، و هر اطاعت كننده اي به فرمانده خود رسد، نه چشمي بر خلاف عدالت و برابري در هوا گشوده، و نه قدمي برخلاف حق، آهسته در زمين نهاده مي شود، در آن روز چه دليلهايي كه باطل مي گردد، و عذرهايي كه پذيرفته نمي شود! پس در جستجوي عذري باشيد كه پذيرفته شود، و دليلي بجوييد كه استوار باشد، و از دنياي فاني براي آخرت جاويدان توشه بردار، و براي سفر آخرت وسائل لازم را آماده كن، و چشم به برق نجات بدوز، و بار سفر بربند. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿أمیـــــرألمؤمنــین عــــلّےﷺ‌𑁍⇨﴾ ●بـــٰــا آمُـــــرزش‌ خـــــٰواهے، ⇦خــُـــود رٰا خُـــــوشبـــــو‌ کــــُـنید۔۔۔ ↭ تــــٰـا بـــــو؎ بـَــــدِگـــــنٰاهـــــٰان‌، ◇◇شُـمـــــا رٰا رُســـــوا نکـُــــند.✿⤹⤹ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و پنجم✍ بخش چهارم 🌸وقتی بهش گفتم دست منو گرفت
" "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و ششم ✍ بخش اول 🌸حالا به هر طرف نگاه می کردم غم بود و چهره های در هم ، ما با این که مشکلات زیادی داشتیم هر وقت دور هم جمع می شدیم از ته دل خوشحال و راضی بودیم ولی حالا انگار سالهاست از اون خوشحالی فاصله گرفتیم …. 🌸حتی مرضیه هم دیگه تو خونه ی ما راحت نبود چون عمه دائم اونو سرزنش می کرد به خاطر اینکه وقتی کارخونه شلوغ شده بود هر دو پسرای اون غیب شده بودن و ما متوجه شدیم که نه اسماعیل اون روز برای برادراش نگران شده و نه وقتی که مرضیه شنیده بود که چه حادثه ای پیش اومده اسمی از بچه هاش برده بوده …. این شد که همه به اینکه اونا از جریان خبر داشتن و به ما نگفتن شک داشتن ، ولی تو اون موقعیت نمی شد چیزی رو ثابت کرد و به قول ایرج حالا هم اگر ثابت می شد می خواستیم چیکار کنیم ….. 🌸ما الان به مرضیه بیشتر از همیشه احتیاج داشتیم و حتی به اسماعیل …. ایرج هنوز گیج بود و نمی دونست باید چیکار کنه از صبح تا شب سرشو با دخترا گرم می کرد ، وقتشو با علیرضا خان می گذروند و یا می خوابید ….. اغلب روزا که من از بیمارستان بر می گشتم خواب بود …. 🌸می دونستم با تمام اتفاقاتی که افتاده اونا در حق من چقدر خوبی کرده بودن….. و حالا من هر چی داشتم از وجود اونا بود ، توی اون زمان که راه به جایی نداشتم از من نگهداری کردن به فکرم بودن و از همون اول مثل عضوی از خانوادشون با من رفتار کردن ……….. در واقع غیر از محبتی که نسبت به اونا احساس می کردم حالا وظیفه ی من بود که دوباره شادی رو به اون خونه برگردونم …..ولی خوب چطور و چگونه؟ …….. 🌸یک روز از سر کار اومدم خونه…… روز پر کاری داشتم و خیلی خسته بودم ، اول رفتم سراغ عمه داشت نهار رو حاضر می کرد ….بغلش کردم و گفت : چه یواش اومدی نفهمیدم ….گفتم شما خوبین گفت چه خوبی؟؟ هستم دیگه ………. بعد رفتم یک سر به علیرضا خان بزنم و بهش نوید بدم … ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2