رنگ و نامها؎ هفت⁷ آسمان چيست؟!
¹_نام آسمان دنيا «رفيع» و بہ رنگ
«آب و دود» است.
²_نام آسمان دوم «فيدوم» و بہ
رنگ «مس» است.
³_نام آسمان سوم «ماروم» و بہ
رنگ «صورت» است.
⁴_نام آسمان چهارم «ارفلون» و بہ
رنگ «نقره» است.
⁵_نام آسمان پنجم «هيعون» و بہ
رنگ «طلا» است.
⁶_نام آسمان ششم «عروس» و بہ
رنگ «ياقوت سبز» است.
⁷_نام آسمان هفتم «عجماء» و بہ
رنگ «درّ سفيد» است.
📚بحارالانوار،علل الشرايع،عيون الاخبار
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅
□أز حــــٰـاج قـــٰــاسم پــُـرسیدَنـــــد :
بِهتـــــرین دُعــٰـــا چیـــــست؟
◇گُفـــــت : شَهـٰـــــادت!
⇠⇠گـــُــفتند:
«خُب عـــٰــاقبت بِخیـــــر؎ کہ بِهتـــــر أســـــت»
◇◇حــــٰـاج قــٰـــاســم گـُــــفت :
⇦«ممـــــکُن أســـــت کسے،
عــــٰـاقبـــــت بِخیـــــر شـَــــود ۔۔
ولے شَهیـــــد نَشـــــود!!!⇨
◈ولےکسےکہ شَهیـــــد بِشـــــود ۔۔
حَتمـــــاً ،↡↡
﴿عـــٰــاقبـــــت بِخیـــــر هَـــــم مےشَـــــود.﴾✿⤹
#حاج_قاسم
#شهیدانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
فردا دوشنبه ختم انعام داریم هر کس مایله شرکت کنه وارد لینک زیر بشه .هم میتونید سوره رو کامل بخونید ه
سلام عزیزانم
خدا را شکر با توکل بر خدا و عنایت حضرت حجت عج الله 《80》ختم انعام به نیابت از انبیاء مرسلین و امامین صدیقین شریفین وملائکه مقربین وهمه مسلمین مسلمات و مومنین و مومنات مخصوصا گذشتگان این گروه به نیت سلامتی و فرج و ظهور آقا جانمون در گروه خوانده شد
ان شاءالله که این ختمها مورد رضایت خداوند متعال قرار بگیره و مولامون حضرت مهدی عج الله این هدیه را از همگی ما قبول کنند
و ان شاءالله برای حاجت روایی و عاقبت بخیری همه شرکت کنندگان دعا کنند🌹
_آمین❤️
داروخانه معنوی
خطبه ۲۲۳ فراز ۳ تلاوت يا ايها الانسان... 🎇🎇🎇 #خطبه۲٢٣ 🎇🎇🎇 دنياشناسي به حق مي گويم كه دنيا تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۲۲۳ فراز ۳ تلاوت يا ايها الانسان... 🎇🎇🎇 #خطبه۲٢٣ 🎇🎇🎇 دنياشناسي به حق مي گويم كه دنيا تو
خطبه ۲۲۳
فراز ۴
تلاوت يا ايها الانسان...
🎇🎇🎇 #خطبه۲٢٣ 🎇🎇🎇
🔵 انسانورستاخيز
آنگاه كه زمين سخت بلرزد، و نشانه هاي هولناك قيامت تحقق پذيرد، و پيروان هر ديني به آن ملحق شوند، و هر پرستش كننده به معبود خود، و هر اطاعت كننده اي به فرمانده خود رسد، نه چشمي بر خلاف عدالت و برابري در هوا گشوده، و نه قدمي برخلاف حق، آهسته در زمين نهاده مي شود، در آن روز چه دليلهايي كه باطل مي گردد، و عذرهايي كه پذيرفته نمي شود! پس در جستجوي عذري باشيد كه پذيرفته شود، و دليلي بجوييد كه استوار باشد، و از دنياي فاني براي آخرت جاويدان توشه بردار، و براي سفر آخرت وسائل لازم را آماده كن، و چشم به برق نجات بدوز، و بار سفر بربند.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿أمیـــــرألمؤمنــین عــــلّےﷺ𑁍⇨﴾
●بـــٰــا آمُـــــرزش خـــــٰواهے،
⇦خــُـــود رٰا خُـــــوشبـــــو کــــُـنید۔۔۔
↭ تــــٰـا بـــــو؎ بـَــــدِگـــــنٰاهـــــٰان،
◇◇شُـمـــــا رٰا رُســـــوا نکـُــــند.✿⤹⤹
#بابا_علی
#امیرالمومنین
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و پنجم✍ بخش چهارم 🌸وقتی بهش گفتم دست منو گرفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و پنجم✍ بخش چهارم 🌸وقتی بهش گفتم دست منو گرفت
#رمان "
#رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_شصت و ششم ✍ بخش اول
🌸حالا به هر طرف نگاه می کردم غم بود و چهره های در هم ، ما با این که مشکلات زیادی داشتیم هر وقت دور هم جمع می شدیم از ته دل خوشحال و راضی بودیم ولی حالا انگار سالهاست از اون خوشحالی فاصله گرفتیم ….
🌸حتی مرضیه هم دیگه تو خونه ی ما راحت نبود چون عمه دائم اونو سرزنش می کرد به خاطر اینکه وقتی کارخونه شلوغ شده بود هر دو پسرای اون غیب شده بودن و ما متوجه شدیم که نه اسماعیل اون روز برای برادراش نگران شده و نه وقتی که مرضیه شنیده بود که چه حادثه ای پیش اومده اسمی از بچه هاش برده بوده …. این شد که همه به اینکه اونا از جریان خبر داشتن و به ما نگفتن شک داشتن ، ولی تو اون موقعیت نمی شد چیزی رو ثابت کرد و به قول ایرج حالا هم اگر ثابت می شد می خواستیم چیکار کنیم …..
🌸ما الان به مرضیه بیشتر از همیشه احتیاج داشتیم و حتی به اسماعیل ….
ایرج هنوز گیج بود و نمی دونست باید چیکار کنه از صبح تا شب سرشو با دخترا گرم می کرد ، وقتشو با علیرضا خان می گذروند و یا می خوابید ….. اغلب روزا که من از بیمارستان بر می گشتم خواب بود ….
🌸می دونستم با تمام اتفاقاتی که افتاده اونا در حق من چقدر خوبی کرده بودن….. و حالا من هر چی داشتم از وجود اونا بود ، توی اون زمان که راه به جایی نداشتم از من نگهداری کردن به فکرم بودن و از همون اول مثل عضوی از خانوادشون با من رفتار کردن ………..
در واقع غیر از محبتی که نسبت به اونا احساس می کردم حالا وظیفه ی من بود که دوباره شادی رو به اون خونه برگردونم …..ولی خوب چطور و چگونه؟ ……..
🌸یک روز از سر کار اومدم خونه…… روز پر کاری داشتم و خیلی خسته بودم ، اول رفتم سراغ عمه داشت نهار رو حاضر می کرد ….بغلش کردم و گفت : چه یواش اومدی نفهمیدم ….گفتم شما خوبین گفت چه خوبی؟؟ هستم دیگه ……….
بعد رفتم یک سر به علیرضا خان بزنم و بهش نوید بدم …
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2