eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.8هزار ویدیو
224 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ ﴿رَســـــول‌خُـــدٰاﷺوآلہ𔘓⇉﴾ ⇦هَـــرجـــٰا دَر حقّـــت بـَــد؎ کـَــردند... ◇◇ بـــدٰان آن شَخـــص، ↶تــٰـا قـَــدرَت را نـــدٰانـــد ، □ أز دُنیـــآ نـــمےرَود ..↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ ﴿امــٰـام کٰاظـــمﷺ𔘓↷﴾ مُـــؤمن همــٰـانند ↡↡ ⇇دو² کـَــفہ تـــرٰازوست ؛ هَـــرگاه بہ ⇦ایمــٰـانش أفـــزوده گـــردد ، بہ ⇦بـــلٰایش نیـــز أفـــزوده مےگــَـردد . «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
نامه ۳۱ به حضرت مجتبیﷺ 🎇🎇 #نامه۳۱ 🎇🎇🎇 ۸ _معيارهاي‌روابط‌اجتماعي اي پسرم نفس خود را ميزان ميان
نامه ۳۱ به حضرت مجتبیﷺ 🎇🎇 🎇🎇🎇 🌾9) تلاش‌در‌جمع‌آوري‌زاد‌وتوشه بدان راهي پر مشقّت و بس طولاني در پيش روي داري، و در اين راه بدون كوشش بايسته، و تلاش فراوان، و اندازه گيري زاد و توشه، و سبك كردن بار گناه، موفّق نخواهي بود، بيش از تحمّل خود بار مسئوليّتها بر دوش منه، كه سنگيني آن براي تو عذاب آور است. اگر مستمندي را ديدي كه توشه ات را تا قيامت ميبرد، و فردا كه به آن نياز داري به تو باز ميگرداند، كمك او را غنيمت بشمار، و زاد و توشه را بر دوش او بگذار، و اگر قدرت مالي داري بيشتر انفاق كن، و همراه او بفرست، زيرا ممكن است روزي در رستاخيز در جستجوي چنين فردي باشي و او را نيابي. به هنگام بي نيازي، اگر كسي از تو وام خواهد، غنيمت بشمار، تا در روز سختي و تنگدستي به تو باز گرداند، بدان كه در پيش روي تو، گردنه هاي صعب العبوري وجود دارد، كه حال سبكباران به مراتب بهتر از سنگين باران است، و آن كه كند رود حالش بدتر از شتاب گيرنده ميباشد، و سرانجام حركت، بهشت و يا دوزخ خواهد بود، پس براي خويش قبل از رسيدن به آخرت وسائلي مهيّا ساز، و جايگاه خود را پيش از آمدنت آماده كن، زيرا پس از مرگ، عذري پذيرفته نميشود، و راه باز گشتي وجود ندارد. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ ﴿امـــآم‌حَسن‌عَسکر؎ﷺ𑁍﴾ □عبــٰـادت بہ بسيــٰـار؎ِ ⇦ روزه و نمـٰــاز نيســـت !!! همانـٰــا عبـٰــادت ↡↡ ⇇أنـــديشيـــدنِ بسيـٰــار، ◇◇ دَر كــٰـار خُـــدٰاونـــد أســـت.✿⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ «بو؎ سجٰاده خونین کـــَسے مےآیـــَد» ؛ ⇇قـــٰاتل مُـــولٰایمـــٰان ↶شَمشیـــر صیـــقّل مےدَهـــد..💔↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #بانوی_پاک_من 🌹قسـمـت چهـل و دوم از کنار اتاق زهرا که رد شدم صدای هق هق گریشو شنیدم. یک لحظه
🌹قسـمـت چهـل و ســوم وقتی از خواب بیدارشدم،مامانو دیدم که رو صندلی جلو میز لب تابم نشسته. باز اومده شکایت و گلایه و نصیحت..هوف _کاری داری؟ طلبکارانه نگاهم کرد وگفت:شد یک بار بگی مامان؟شد یک بار بگی شما؟شد یک بار دل مادرتو به دست بیاری؟شد یک بار با رضایت من کاراتو انجام بدی؟ از حرفاش خونم به جوش اومده بود. _حالام که بدون اجازه مادرت ازدواج کردی.اصلا مادر کیه؟مادر چیکاره است؟فقط بچه به دنیا بیاره و خلاص..آره؟؟ از رو تختم بلند شدم و روبروش ایستادم. حرفایی که اینهمه سال تو دلم مونده بود رو گفتم،اونم باصدای بلند. _مگه موقعی که من تو پارتی ها و مهمونیا سرگردون بودم شما اومدی به عنوان مادر دستمو بگیری ببری پیش خودت؟مگه منو پسرم صدا زدی که مامان بهت بگم؟مگه موقعی که با شوهرت به تیپ و تاپ هم زدین به من فکرم کردین؟مگه موقع طلاقت یک ذره به پسرت و خواسته اش اهمیت دادی که من به نظرت اهمیت بدم؟مگه موقعی که اومدیم ایران‌ کمکم کردی که کار یا خونه پیدا کنم؟فقط سرکوفت زدی!مثل همیشه.نپرسیدی خب پسر تو چته انقدر تو همی و ساکتی؟نپرسیدی چی عذابت میده که اینهمه پریشونی؟مادری کردی برام انتظار داری وظیفه فرزندیمو به جا بیارم؟موقعی که اومدیم ایران انقدر درگیر فکر ارث و میراثت بودی که راحتی پسرتو فراموش کردی. آره شیرین خانم اینام هست. من برای کسی که برام مادری نکرده احتراممو خرج نمیکنم.۹ماه حملم کردی که اونم دستت درد نکنه پاداشش رو خدا بهت میده. اصلا کاش به دنیام نمیاوردی اینجوری راحت تر بودم. اینجوری مجبور نبودم بخاطر راحتی و آسایشم ازدواج کنم و دختر مردمو بدبخت کنم. اگه مادرخوبی بودی برام نمیزاشتی چشمم دنبال هر کس و ناکس کشیده بشه و دنبال راحتی و امنیتم باشم. بعد زدن حرفام احساس راحتی کردم. بدون نگاه کردن به مامان از اتاق بیرون رفتم. رفتم تو حیاط تا بادی به سرم بخوره خنک بشم.خیلی داغ کرده بودم و دست خودمم نبود.۲۷ساله به دوش میکشم اینهمه دردودل رو. کم نیست!خسته شدم. کمی که قدم زدم حالم بهترشد و برگشتم تو اتاقم اما دیگه هیچکس نیومد پیشم. خوبه فهمیده بودن حالم خوب نیست گذاشتن تنهاباشم. الان واقعا به یکی احتیاج داشتم که باهاش حرف بزنم.کی بهتر از همسرم؟ همسر؟هه من اونو ازخودم رونده بودم مگه میشد برش گردوند؟ بیخیال شدم و گوشیمو کنار گذاشتم. کاش الکی دختره رو پابند نمیکردم.کاش این تصمیم احمقانه رو نمیگرفتم. من خودم تو زندگیم اضافیم زن دیگه چی بوده؟ کلافه دستی تو موهام کشیدم و رو تختم دراز کشیدم. انقدر فکر کردم که بالاخره خوابم برد. تو خواب دیدم یک خانم سفید پوش رو که صورتش معلوم نبود. تو باغ بزرگی بودیم.اومد جلو و دستمو آروم گرفت. نمیدونستم کیه اما آرامش خاصی بهم داد. منو دنبال خودش کشوند و منم رفتم.کمی که راه رفتیم یک جا ایستاد. وقتی برگشت سمتم نوزادی تو دستش بود که خیلی قشنگ و زیبا بود. نوزاد رو به من داد و آروم گونشو نوازش کرد. غرق زیبایی نوزاد بودم که صدای سم اسب هایی رو شنیدم. برگشتم که مردی تنومند رو سوار بر اسبی رخشان دیدم.ابهت خاصی داشت و نمیشد ازش چشم برداشت. صورت مرد هم نورانی بود. نزدیک ما شد و آروم از اسب پیاده شد‌. جلوتر اومد که یکهو ازخواب پریدم. با عرق سردی که به صورتم نشسته بود،نفس نفس میزدم.خواب عجیبی بود! ادامه دارد... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2