امسال از دوستان پیام داشتم که این اعمال را انجام دادند و نتیجه گرفتند و تمایل داشتند که باز در کانال قرار بدم
#شب_بیست_وهفتم_ماه_رمضان
#وسعت_رزق درشب ۲۷ ماه رمضان
✅ویژه امشب
در شب 《27 》ماه رمضان که لیلة التخطخة
مشهور است بیاورد هفت دانه جو و بر هر
دانه ای👈هفت 《7》دور تسبیح که عبارت از
《700》 مرتبه بوده باشد یا رزاق بگوید بعد از
نماز مغرب و عشاء بخواند و قبل از نصف
شب که مجموعا 《4900》 بار می شود و
همان هفت《7》 حبه جو را در میان کیسه
پول خود گذارد ابدا کیسه او از پول خالی
نباشد اگر بشمارد یا خالی کند برکت از
کیسه بیرون می رود.
📘منبع : گلهای ارغوان ج 1 ص 205
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#برکت_پول
مقداری نخ پنبه ای تهیه
کنید شب 《27》 رمضان یعنی امشب ،
بعداز نماز مغرب وعشا،
به نخ پنبه ای 《41》
مرتبه سوره قدر بخونید و هربار که سوره
قدر رو میخونید یدونه گره بزنید تا 《41》گره
با 《41》مرتبه سوره قدر تکمیل بشه ،حالا
این نخ رو اگه داخل کیسه برنج تون
بذارید برنج تون پربرکت میشه و اصلا
تمومی نداره ، میتونید چندتا از همین نخ
ها رو تهیه کنید و داخل هرچیزی که
دوست دارید تموم نشه بذارید، مثلا داخل
فریزر یخچال ،داخل جا میوه ای ،داخل
کیف پولتون و....معجزات نخ پنبه ای رو
ببینید.
💢 بعد از نماز مغرب و عشاء در شب
27 ماه رمضان بیاورد ریسمان نخی
( پنبه ) و 41 مرتبه سوره قدر یا سوره
توحید بخواند و بدمد و یک گره بر آن نخ
زند تا 41 مرتبه تمام شود جهت برکت
کیسه بسیار مجرب است سال به سال
تجدید نماید.
📘منبع : گلهای ارغوان ج 1 ص 206
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
نامه ۳۱ به حضرت مجتبیﷺ 🎇🎇 #نامه۳۱ 🎇🎇🎇 ۱۶)ارزشهایاخلاقي پسرم بدان كه روزي دو قسم است، يكي آن كه
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
نامه ۳۱ به حضرت مجتبیﷺ 🎇🎇 #نامه۳۱ 🎇🎇🎇 ۱۶)ارزشهایاخلاقي پسرم بدان كه روزي دو قسم است، يكي آن كه
نامه ۳۱
به حضرت مجتبیﷺ
🎇🎇 #نامه۳۱ 🎇🎇🎇
فراز آخر)جايگاهزنوفرهنگپرهيز
در امور سياسي كشور از مشورت با زنان بپرهيز، كه رأي آنان زود سست ميشود، و تصميم آنان ناپايدار است. در پرده حجاب نگاهشان دار، تا نامحرمان را ننگرند، زيرا كه سختگيري در پوشش، عامل سلامت و استواري آنان است. بيرون رفتن زنان بدتر از آن نيست كه افراد غير صالح را در ميانشان آوري، و اگر بتواني به گونه اي زندگي كني كه غير تو را نشناسند چنين كن. كاري كه برتر از توانايي زن است به او وامگذار، كه زن گل بهاري است، نه پهلواني سخت كوش، مبادا در گرامي داشتن زن زياده روي كني كه او را به طمع ورزي كشانده براي ديگران به ناروا شفاعت كند. بپرهيز از غيرت نشان دادن بيجا كه درستكار را به بيمار دلي، و پاكدامن را به بدگماني رساند.
كار هر كدام از خدمتكارانت را معيّن كن كه او را در برابر آن كار مسئول بداني، كه تقسيم درست كار سبب ميشود كارها را به يكديگر وا نگذارند، و در خدمت سستي نكنند.
خويشاوندانت را گرامي دار، زيرا آنها پر و بال تو ميباشند، كه با آن پرواز ميكني، و ريشه تو هستند كه به آنها باز ميگردي، و دست نيرومند تو ميباشند كه با آن حمله ميكني. دين و دنياي تو را به خدا ميسپارم، و بهترين خواسته الهي را در آينده و هم اكنون، در دنيا و آخرت، براي تو ميخواهم، با درود.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
﴿آیـّــتالله مُـــجتبے تــهرٰانے𑁍⇉﴾
⇇یــِکے¹ أز عوٰامـــلِ اجــٰـابـــتِ دُعـــٰــا،
↶حـــبّ «أمیـــــرألمؤمنیـــنﷺ𔘓» أســت .↷
#باباعلی
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #بانوی_پاک_من🥀 قسمت_پنجاه_و_شش از خواب که بیدار شدم زهرا اومده بود.وقتی کادوشو دادم خیلی خو
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان #بانوی_پاک_من🥀 قسمت_پنجاه_و_شش از خواب که بیدار شدم زهرا اومده بود.وقتی کادوشو دادم خیلی خو
#رمان
#بانوی_پاک_من
قسمت_پنجاه_و_هفت
"کارن"
وقتی زهرا نبود انگار هیچکس نبود.سردرد بود،حالش خوب نبود،نیومد بیرون...
فکرم کلی مشغولش بود برای همین نفهمیدم جواب لیدا رو چی دادم.
از خونه دایی ک بیرون اومدم باز چشمم خورد به پنجره زهرا.
همه جا تاریک بود فقط یک ثانیه پرده تکون خورد.حس کردم نگاهم میکنه.
اروم گفتم:کاش میفهمیدم این حس احمقانه چیه که دارم بهت؟
سریع سوار ماشین شدم و تا خونه با سرعت روندم.
کسی بیدار نبود،منم با احتیاط رفتم تو اتاقم و خوابیدم.
اما قبلش یکپیام دادم به زهرا چون دلم آروم نمیگرفت.
"سلام زهراخوبی؟لیدا گفت سردرد داری و حالت خوب نیست امیدوارم بهتر بشی.مراقب خودت باش"
پیام رو فرستادم و خوابیدم.
این یک ماه مثل برق و باد گذشت و روز عروسیمون رسید.
اصلا ذوق و شوق نداشتم و فقط دلم میخواست زود بگذره.
چون به نظرم این مراسمهمش چرت بود.
تو این مدت عقدمون نه من شب پیش لیدا موندمنه اونپیش من.
نمیخواستموابستگی بیشتر بشه.
صبح رفتم دنبال لیدا و گذاشتمش ارایشگاه.خیلی خوشحال بود و ذوق داشت.
اما نمیدونم چرا تو دل من آشوب بود.
بعد از اینکه گذاشتمش رفتم ماشینی رو که خودم خریده بودم با وام شرکت،گذاشتم گل فروشی و خودمم رفتم خونه اول حمام کردم و بعد ناهار خوردم.
مامان و مادرجونم آرایشگاه بودن.
فقط خان سالار بود خونه.اومد پیشم و گفت:مبارکه پسرم خوشحالم داری سر و سامون میگیری.ببخش که بهت بدگذشت تو این مدت.من همه تلاشمو کردم که بهت خوش بگذره.
دست کشید به صورتش و گفت:اما انگار نشد.
دستشو گرفتم و گفتم:شما منو ببخشید که رفتار خوبی نداشتم.خودم میخواستم تو یک موقعیت خوب ازتون عذرخواهی کنم ولی نشد.شرمنده ام
خان سالار اومد جلو و پیشونیمو بوسید
_خوشبخت بشی باباجان.
یکم استراحت کردم و رفتم آرایشگاه و گفتم مدل موهامو خیلی خاص بزنه چون عروسیمه
خداییش هم عالی درست کرد موهامو.
کت شلوارمو خونه پوشیدم و ساعت۴رفتم دنبال لیدا.
بعدم رفتیم آتلیه و کلی عکس گرفتیم.
وقتی میخواستم بغلش کنم یا دستشو بگیرم حس خوبی نداشتم اما از روی اجبار انجام دادم.
دیدنشم تو لباس عروس با آرایش اصلا برام جذاب نبود.چون قبلا با آرایش دیده بودمش و برام عادی شده بود.
فقط برای تظاهر لبخندی زدم و گفتم:خیلی خوشگل شدی.
رسیدیم تالار و برعکس خواسته من زنونه مردونه جدا کرده بودن.
میگفتن اینجا خارج نیست و این حرفا.
اما نمیدونستن من محتاج یک لحظه نگاه زهرام.کاش میتونستم ببینمش.
اون شبم با همه قر و فراش تموم شد و من زهرا رو ندیدم.
رفتیم خونه خودمون و زندگی متاهلی من از همون لحظه که پامو گذاشتم تو خونه آغاز شد.
خودمو برای خیلی از مشکلات آماده کرده بودم و میدونستم که باید چه رفتاری داشته باشم اما بازم دلشوره داشتم و این دست خودم نبود.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2