امروز جمعه
قضای #نماز_آیات
بعد از هر نماز قضا خواندن دعای فرج(الهی عظم البلا...) برای سلامتی و فرج و مقدر شدن ظهور آقا جانمون حضرت مهدی (روحی لک الفدا) اجباری است🌹🌹🌹
سلام عزیزانم
وظیفه خودم دونستم یه نکته را خدمتتون عرض کنم و بعد برم راهپیمایی
اهمیت امروز اینقدر زیاده که خود آفا تشریف آوردن و تصویری از مردم خواستن که در راهپیمایی شرکت کنند
امر ولی واجبه
اون افرادی که سالها در هیئتهای امام حسینﷺ اشک میریختند و میگفتند کاش بودیم و به صدای هل ناصر ینصرنی مولامون جواب میدادیم الان موقع امتحانه
الان آقا تشریف آوردن و ندای هل من ناصر ینصرنی سر دادن
همگی باهم شرکت میکنیم تا به آقا جانمون حضرت مهدی عجل الله ثابت کنیم ما اوامر نایبشون را اطاعت میکنیم
پس آماده تشریف فرمایی ایشون هستیم
ان شاء الله
داروخانه معنوی
نامه ۳۱ به حضرت مجتبیﷺ 🎇🎇 #نامه۳۱ 🎇🎇🎇 فراز آخر)جايگاهزنوفرهنگپرهيز در امور سياسي كشور از مش
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
نامه ۳۱ به حضرت مجتبیﷺ 🎇🎇 #نامه۳۱ 🎇🎇🎇 فراز آخر)جايگاهزنوفرهنگپرهيز در امور سياسي كشور از مش
نامه ۳۲
به معاويه
🎇🎇 #نامه۳۲ 🎇🎇🎇
افشايسياستاستحماريمعاويه
اي معاويه! گروهي بسيار از مردم را به هلاكت كشاندي، و با گمراهي خود فريبشان دادي، و در موج سركش درياي جهالت خود غرقشان كردي، كه تاريكيها آنان را فرا گرفت، و در امواج انواع شبهات غوطه ور گرديدند، كه از راه حق به بيراه افتادند، و به دوران جاهليت گذشتگانشان روي آوردند، و به ويژگيهاي جاهلي خاندانشان نازيدند، جز اندكي از آگاهان كه مسير خود را تغيير دادند، پس از آنكه تو را شناختند از تو جدا شدند، و از ياري كردن تو به سوي خدا گريختند، زيرا تو آنان را به كار دشوار واداشتي، و از راه راست منحرفشان ساختي. اي معاويه! در كارهاي خود از خدا بترس، و اختيارت را از كف شيطان درآور، كه دنيا از تو بريده و آخرت به تو نزديك شده است.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅
_کـــٰاش دِل،
⇇ مُستـــحق گـــوشِہ نـــگٰاهے بشَـــود..
◇قِسمتـــم رؤیـــت آن
╰─┈➤
« مـ🌙ٰــاهِ الــٰـهـے بشـَــود»
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
#جمعه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #بانوی_پاک_من قسمت_پنجاه_و_هشت روز ها به تندی میگذشت و من روز به روز بیشتر درگیر کار و
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان #بانوی_پاک_من قسمت_پنجاه_و_هشت روز ها به تندی میگذشت و من روز به روز بیشتر درگیر کار و
#رمان
#بانوی_پاک_من
قسمت_پنجاه_و_نه
با دایی یکم از این در و اون در حرف زدیم تا لیدا رفت حاضر شد و اومد.
نگاهم به دایی بود اما حواسم به لیدا که به مامانش گفت:مامان،زهرا کارتون داره.
زن دایی ازم خداحافظی کرد و رفت تو خونه.
وای زهرا توروخدا بیا فقط ببینمت لعنتی.
این دل تنگم داره نصفه میشه از نبودنت.
انقدر خودتو ازم مخفی نکن من به دیدنتم راضیم.
اه کارن خجالت بکش اون خواهر زنته نه عشقت که اینطوری دربارش فکر میکنی.
خیلی زود دست لیدا رو گرفتم و رفتیم.
تو راه خیلی ساکت بود.
پرسیدم:خانممون چرا ساکته؟
_از دست زهرا ناراحتم.
آره همینه موضوعی که میخواستم بحث رو بکشونم بهش.
_چرا؟چیشده؟
_نمیدونم چه مرگشه هرموقع تو میای میره تو اتاقش مثل موش قایم میشه.هرچی بهش میگم زشته بیا بیرون میگه نه راحت ترم اینجوری حوصله چادر سر کردن ندارم.
خب بگو دختر حسابی تو که تنبلیت میشه چادرسرت کنی پس چرا میندازی رو سرت؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:حالا چرا ناراحتی؟
_عه آخه زشته عزیزمن.تو با خودت نمیگی این دختره چرا انقدر خودشو میگیره و نمیاد بیرون موقعی که من میام؟
راستش آره لیدا کنم محتاج یک بار نگاهشم بخدا اما نمیتونم حرفی بزنم.
چون اولین کسی که متهم میشه خود منم.
_بیخیال عزیزمن.فکرشو نکن.
دیگه تا خونه حرفی نزدیم.شبم بدون شام خوابیدم.اینجوری راحت تر بودم.
تقریبا دوماه گذشت و من برای دیدن زهرا هی باید میرفتم دم دانشگاهشون تا یک ثانیه نگاهش کنم.چند بار دیگه هم با همون پسره دیدمش که بدتر اعصابم خورد شد و سر لیدای بیچاره خالی کردم.
یک بارم پسره با یک دختری دیگه اومد پیش زهرا و براش دسته گل آورد.
کاش میدونستم اون دسته گلو تو سرش خراب کنم عوضی.
هربار که عصبی میشدم از دست زهرا و پسره نکبت،سر لیدا یا کارمندای شرکت خالی میکردم اونام طفلیا صداشون درنمیومد مخصوصا لیدا.
منو خیلی دوست داشت وصبوری میکرد.
منم تاجایی که میتونستم بهش احترام میگذاشتم و خوب باهاش رفتار میکردم.یک روز که همه خونه مادرجون دعوت بودیم سر میز شام،لیدا یکهو حالش بدشد و دوید طرف دستشویی.
اون شب بازم زهرا نبود و درس رو بهونه کرده بود.
رفتم پیش لیدا،بقیه هم نگران شدن و اومدن.
_چرا اومدین چیزی نشده که خوبم.
مادرجون رفت جلو و آروم لپشو بوسید.
_قربون نوم و بچه خوشگلش بشم؟
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2