داروخانه معنوی
مبلغ فطریه چقدر است ؟
سوال :
مقدار فطریه برای هر نفر چه مقدار است و چه چیزی باید به عنوان فطریه پرداخت شود؟ این سؤال یکی از مقلدان از دفتر آیتالله خامنهای در آستانه عید سعید فطر است.
آیتالله خامنهای:
درباره فطریه سال ۱۴۰۴ فرمودند:
مکلف باید برای خودش و کسانی که نان خور او هستند، هر نفری یک صاع (تقریباً سه کیلو) گندم یا جو یا خرما یا کشمش یا برنج یا ذرت و مانند این ها به مستحق بدهد و اگر پول یکی از این ها را هم بدهد کافی است.
بر این اساس مبلغ زکات فطره امسال (۱۴۰۴) به قیمت گندم برای هر نفر، حداقل «هفتاد و پنج هزار تومان» است.
آیتالله مظاهری:
مبلغ فطریه برای قوت غالب گندم را حدود هفتاد تا هشتاد هزار تومان اعلام کرد. در خصوص سایر مواد غذایی با توجه به اینکه قیمت آنها در شهرهای مختلف متفاوت است مؤمنین میتوانند معادل مقادیر مذکور را براساس قیمت محل زندگی خود بپردازند.
آیتالله سیستانی:
فطریه امسال را بر این اساس اعلام کرد: مبلغ فطریه بدل از آرد یکصد هزار تومان و برای فطریه بدل از برنج ایرانی پانصد هزار تومان و فطریه بدل از برنج غیر ایرانی، دویست هزار تومان است.
آیتالله شبیری زنجانی:
درباره فطریه امسال بیان کرد: شخصی که پرداخت زکات فطره بر او واجب است باید برای خودش و کسانی که نانخور او هستند، هر نفری یک صاع تقریبا ۳ کیلو و ۶۰۰ گرم از خوراکیهای رایج در منطقه خود مانند گندم، برنج و… یا مبلغ آن را به عنوان فطریه بپردازد.
آیتالله مکارمشیرازی:
زکات فطره بر مبنای قوت غالب گندم را مبلغ ۸۰ هزار تومان و بر مبنای قوت غالب برنج، مبلغ سیصد هزار تومان اعلام کرد. کفاره روزه غیر عمد مبلغ ۲۰ هزار تومان است که باید به صورت نان تهیه و پرداخت شود، همچنین کفاره روزه عمد مبلغ یک میلیون و دویست هزار تومان است.
آیتالله نوری همدانی؛
فطریه را بر اساس قیمت گندم ۸۰ هزار تومان، برنج ایرانی حدود ۴۵۰ هزار تومان و برنج غیر ایرانی ۲۰۰ هزار تومان اعلام کرد. در ضمن اگر در منطقه محل سکونت اجناس ذکر شده قیمت دیگری دارد باید به قیمت منطقه خود محاسبه کنند. کفاره غیر عمد برای هر روز ۲۰ هزار تومان و کفاره عمد برای هر روز یک میلیون و دویست هزار تومان است
#فطریه
#عید_فطر
#احکام
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
﴿ أمیـــرألمؤمنیـــن𔘓⇉﴾
هنـــگٰام تَصميـّــم بـــركٰارهـــٰا؎زشـــت ،
◇ مَـــرگ را بہ يــٰـاد آوَريـــد كہ⇩⇩⇩
⇦نــٰـابـــود كـُــننده لـــذّت هـــٰا و
⇦شِكـــننده شَهـــوت هــٰـا و
⇦قَـــطع كــُـننده آرزوهـٰــاســـت .
#حدیث
#سخن_بزرگان
#تلنگر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
﴿اُستٰاد فٰاطمےنيٰا رحمة اللّہعلّیہ﴾:
أز أوليـــاء الٰهـےسينِہ بہ سينِہ
يک¹ يــٰـادگار؎ دٰارم كہ⇩⇩⇩
⇦ عَمـــل بہ آن بـــركٰات فـــرٰاوانے دٰارد.➺
«مـ🌙ــاه مُبــٰـارک رمضـــآن𑁍»
اين ضيـٰــافت الـــٰهے را بــٰـا ،
يک¹ «زيـــٰارت #جامعه_كبيره»
....بہ آخـَــر برسٰـــانيد.
⇇در أثـــر اين عَمـــل
اين ضيٰـــافت،
⤸⤸ چـــنٰان رنگين خوٰاهد شُد كہ؛
آثٰـــارش أز عُقـــول مٰا خـٰــارج أست⇉
و روز؎بہ كٰار خـــوٰاهد آمَد كہ
↶ آن روزهـــيچ چيـــز ديگر؎،
□□ بہ كٰار نخـــوٰاهد آمَـــد...↷
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
روی نوشته های آبی کلیک کنید👇
پی دی اف جامعه کبیره
صوت جامعه کبیره
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
نامه ۳۲ به معاويه 🎇🎇 #نامه۳۲ 🎇🎇🎇 افشايسياستاستحماريمعاويه اي معاويه! گروهي بسيار از مردم ر
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
نامه ۳۲ به معاويه 🎇🎇 #نامه۳۲ 🎇🎇🎇 افشايسياستاستحماريمعاويه اي معاويه! گروهي بسيار از مردم ر
نامه ۳۳
به قثم بن عباس
🎇🎇 #نامه۳۳ 🎇🎇🎇
هشدار از تبليغات دروغين ياران معاويه. در مراسم حج
پس از ياد خدا و درود،
همانا مامور اطلاعاتي من در شام به من اطلاع داده كه گروهي از مردم شام براي مراسم حج به مكه مي آيند، مردمي كوردل، گوشهايشان در شنيدن حق ناشنوا، و ديده هايشان نابينا، كه حق را از راه باطل مي جويند، و بنده را در نافرماني از خدا، فرمان مي برند، دين خود را به دنيا مي فروشند، و دنيا را به بهاي سراي جاودانه نيكان و پرهيزكاران مي خرند، در حالي كه در نيكي ها، انجام دهنده آن پاداش گيرد، و در بديها جز بدكار كيفر نشود. پس در اداره امور خود هشيارانه و سرسختانه استوار باش، نصيحت دهنده اي عاقل، پيرو حكومت، و فرمانبردار امام خود باش، مبادا كاري انجام دهي كه به عذرخواهي روي آوري، نه به هنگام نعمتها شادمان و نه هنگام مشكلات سست باشي. با درود.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
«استجــٰـابت دُعـــآ؎ همراه با صلّوات»
﴿آيّت الله العظمٰےجـــــوٰاد؎ آمُلے𑁍﴾
⇇حَضرت «أميرمؤمنــــٰـانﷺ𔘓⇉»
⤸در نَهج البلٰاغہ دٰارد کہ⇩⇩⇩
دُعايےكہ مےكُنيد صلّوات همراه آن بٰاشد،
بَرا؎ اينكہ خُدا اين صلّوات رٰا كہ؛
⇦يقيناً جـــوٰاب مےدَهـــد،
آن دوّمے رٰا هَم جـــوٰاب مےدَهـــد،
□اينچنين نيست كِہ؛
↶يکے¹رٰا قَبول كُند ديگر؎رٰا قَبول نكُند.↷
#نهجالبلاغه حکمت³⁶¹
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #بانوی_پاک_من قسمت_شصت _نوه چیه مادرجون؟ زندایی با ذوق گفت:مبارکه دخترم. لیدا با عصبا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان #بانوی_پاک_من قسمت_شصت _نوه چیه مادرجون؟ زندایی با ذوق گفت:مبارکه دخترم. لیدا با عصبا
#رمان
#بانوی_پاک_من
قسمت_شصت_و_یک
"زهرا"
_سلام صبح بخیر.
مامان با خوشحالی بوسم کرد و گفت:سلام به روی نشسته ات خانم.خوبی؟
از محبت و شادی بیش از حد مامان کپ کردم.نمیدونم چیشده که اول صبحی اینهمه خوشحاله.دلش خوشه ها.
_ممنون.
رفتم سمت دستشویی و دست و صورتمو شستم.
تو آینه به خودم نگاه کردم و گفتم:آی زهرا خانم ببین گریه های شبونه ات چه بلایی سر چشمات آورده.خدا میبخشت یعنی که به شوهر خواهرت چشم داری؟یعنی خدا از این گناهم گذشت میکنه یا مجازاتم میکنه؟
بازم اشک به چشمام هجوم آورد اما مشت آبی به صورتم زدم تا التهابم کم بشه.
زهرا قوی باش تو هیچوقت به این عشق نافرجامت نمیرسی.
کارن و لیدا باهم خوشبختن،خوشبختیشون رو خراب نکن.
با حوله صورتمو خشک کردم و رفتم بیرون.
هوا داشت سرد میشد و من اصلا دوست نداشتم این هوای دلگیر وگرفته زمستون رومامان صبحانه مفصلی آماده کرده بود و عطا هم مشغول خوردن صبحانه بود.
دستاموزدم زیر بغلم و نشستم سر میز.
_مامان خبریه؟چیشده اینهمه سفره چیدین و خوشحالین؟
مامان اومد کنارم و همونطور که برام لقمه میگرفت گفت:آره خبریه.
_خب بگین منم بفهمم.حق خوشحالی ندارم؟
با ذوق گفت:داری خاله میشی دخترم.وای خدایا باورم نمیشه.
حرف مامان آب سردی بود که انگار روی سرم ریختن.
بچه لیدا و کارن..نفسم حبس شد تو سینه ام و خشکم زد به میز.
مامان داشت حرف میزد اونم باشوق و ذوق اما من هیچی نمیفهمیدم.
فقط یک سوال مدام تو ذهنم چرخ میزد.
من چجوری به بچه خواهرم بگم عاشق باباشم؟
با بهت از سر میز بلندشدم و رفتم سمت اتاقم.نمیخواستم به این فکر کنم که مامانم چه فکری میکنه وقتی این حالمو میبینه چون تو فکرم دیگه جایی برای این موضوع نبود.
بیشتر از یک ماه بود که کارن فکرمو مشغول خودش کرده بود.
خودمو نشونش نمیدادم و ازش دوری میکردم به هوای اینکه بهتر میشه و فراموشش میکنم اما بدترشد که بهتر نشه.
روز به روز پررنگ تر میشد جلو چشمام و منم نمیفهمیدم چطوری اینهمه شیفته یک پسر خارجی کافر بی دین شدم؟
من..زهرا..دختر مومن و نمازخون فامیل..به اصطلاح بقیه امل..عاشق مردی شدم که از دین و ایمان هیچی سرش نمیشه و تو زندگیش هزار تا کثافت کاری کرده و حالا شده شوهرخواهرمن.
اون روز خودمو تو اتاق حبس کردم و بازم به درگاه خدا التماس کردم که این حس لعنتیو از سرم بیرون کنه.
ازش خواستم خودش مراقب زندگی خواهرم باشه و بچه قشنگش سالم به دنیا بیاد.
دعاکردم هیچوقت ناامیدم نکنه و دست رد به سینه ام نزنه.
واقعا نمیدونستم چیکارکنم!نمیتونستم به کسی اعتماد کنم و حرف دلمو باهاش بزنم برای همین دردودلامو پای سجاده هرشب به خدا میگفتم.
زهرایی که تاحالا هیچ پسری براش جذابیت نداشت حالا یک پسر بی بندوبار بدجور دلشو برده بود.
نه بخاطر خوشگلیش،نه بخاطر خوشتیپیش،بلکه بخاطر رفتار سنگین و قلب مغرورش.
کارن فرداشب مهمونی گرفته بود بخاطر باردار بودن لیدا.
میدونستم دعوتیم اما بازم تصمیم گرفتم نرم.هرچند لیدا ناراحت میشد اما رفتن من مصادف میشد با دلتنگی زیاد و تازه شدن عشق نهفته ام.
خودمو با مجله و کتاب سرگرم میکردم تا کمتر بهش فکر کنم.
صبح که کلاس داشتم کارن به گوشیم زنگ زد.
اول خواستم جواب ندم اما بی احترامی دونستم این کارمو.
پس جواب دادم اما خیلی سرد و سنگین حرف زدم.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2