eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
225 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
نامه ۴۲ به عمر بن ابي سلمه 🎇🎇🎇#خطبه۴۲ 🎇🎇🎇🎇 روش‌دلجويي‌در عزل‌و‌نصبها پس از ياد خدا و درود! هم
نامه ۴۳ به مصقله بن هبيره 🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇 سخت‌گيري‌در‌مصرف‌بيت‌المال گزارشي از تو به من دادند كه اگر چنان كرده باشي، خداي خود را به خشم آوردي، و امام خويش را نافرماني كردي، خبر رسيد كه تو غنيمت مسلمانان را كه نيزه ها و اسبهاشان گرد آورده، و با ريخته شدن خونهايشان به دست آمده، به اعرابي كه خويشاوندان تواند، و تو را برگزيدند، مي بخشي. به خدايي كه دانه را شكافت، و پديده ها را آفريد، اگر اين گزارش درست باشد، در نزد من خوارشده، و منزلت تو سبك گرديده است، پس حق پروردگارت را سبك مشمار، و دنياي خود را با نابودي دين آباد نكن، كه زيانكارترين انساني، آگاه باش، حق مسلماناني كه نزد من يا پيش تو هستند در تقسيم بيت المال مساوي است، همه بايد به نزد من آيند و سهم خود را از من گيرند. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
۶۳ روز انتظار تا عید بزرگ غدیر خم هر روز یک فضیلت ، فضیلت شماره : ۷ ------------------------------ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅ ◇روز ايـــــجٰاد كِہ؛ ⇇" حَـــقّ " خِلقت دُنيـــــآ مےكَـــرد۔۔ پَسِ پـــَــرده⇩⇩ ﴿ عَـــــلےﷺ﴾ بود تمٰاشــــٰـا مےكَـــرد۔۔ ⇇بَلـــكہ أز آيـــنہ، ﴿ كُنـــــتُ نَبيّـــــاً چُو نَـــــبي۔۔ ﴾ ⇦سِيـــّــر دَر آبُ و گِـــل؛ ◇_« آدَم و حَـــــوّا۔۔‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ »مےكَـــرد۔۔➩ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ ﴿آیـــّت الله حقّ شنٰاس (ره)𑁍﴾ : ...ببینیـــد ⇩⇩⇩ ⇦ چِقـــدر، نَهے أز فحشـٰــاء و مُنکـــر مےکُـــند، ⇇بہ همـٰــان أنـــدازه ۔۔ ↶نمــٰـازتــٰـان قَبـــول شُـــده أســـت.↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
‍ #رمان #بانوی_پاک_من قسمت_هشتاد_و_هشت صبح روز بعد با محدثه رفتم بیمارستان. دکتر گفت دیشب زهرا به
‍ ‍ قسمت_هشتاد_و_نه "زهرا" از وقتی چشمام رو باز کرده بودم همه چی عوض شده بود. زندگی، کارن، محدثه، حتی خودم.. خیلی خوشحال بودم که کارن اینهمه تغییر کرده و دیگه مثل قبل نیست. وقتی همه میومدن ملاقاتم مثل پروانه دورم میچرخید و قربون صدقه ام میرفت. عمه هنوز هم کینه ای نگاهم میکرد، آناهید هم که اصلا نیومده بود. مهم نبودن هیچکدومشون. مهم شوهرم بود که هوامو داشت. محدثه رو هم ندیده بودم اجازه نمیدادن بیارنش تو. آتنا طفلی همش میگفت و میخندید میخواست خوشحالم کنه اما نمیدونست از اون لحظه ای که چشمام رو باز کردم و کارن رو دیدم خوشحالم. نه دردی داشتم نه ضعفی. جواب آزمایشام که اومد مرخص شدم و برگشتم به خونه ام. اولین کاری که کردم خلوت کردن با دختر نازم بود. بزرگ و خواستنی شده بود و من چقدر خوشحال بودم که بعد دوماه میبینمش. درسته یکم غریبی میکرد اما برام فرقی نداشت بازم عادت میکنه بهم. اون شب یکی از بهترین شبای زندگیم بود کنار همسرم و دخترم. خدا رو صد هزار مرتبه شکر میکردم که از زندگیم راضیم و دیگه چیزی کم ندارم. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2