#رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۴۲
حاج آقا با لبخند نگاهش کرد و گفت:
_ما که از خدا میخوایم.تا حالا هزار بار بهت گفتیم،خودت همیشه میگفتی نه.. حالا کسی هم درنظر داری یا بریم سراغ مورد هایی که مامان برات پیدا کرده؟
مهدی سرشو انداخت پایین و با خجالت گفت:
_خانم نادری.
حاج آقا جاخورد.یاد افشین افتاد.
دو روز بعد بازهم افشین رفت مؤسسه. وقتی سوالهاشو پرسید و جواب گرفت،
حاج آقا گفت:
_افشین جان میتونم یه سوال خصوصی ازت بپرسم؟
-بفرمایید حاج آقا.
-تا حالا کسی بوده که بخوای باهاش ازدواج کنی؟
افشین موند چی بگه.
نمیدونست اگه بگه عاشق فاطمه ست حاج آقا درموردش چه فکری میکنه.
حاج آقا خنده ای کرد و گفت:
_رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون.. اگه دوست داری درموردش حرف بزنی، من گوش میدم.
افشین به دستهاش نگاه میکرد.
-فعلا نه...شاید یه وقت دیگه ای بگم.
حاج آقا سکوت کرد.نفس بلندی کشید و با ناراحتی گفت:
_باشه،هرجوری خودت راحتی.
با خودش گفت ولی خدا کنه اون موقع دیر نشده باشه.
مادر مهدی با زهره خانوم تماس گرفت.. و برای هفته بعدش قرار خاستگاری گذاشتن.
شب خاستگاری رسید.
افشین نماز مغرب مسجد بود.بعد از نماز با حاج آقا صحبت میکرد که مهدی نزدیک شد.با افشین احوالپرسی کرد.به حاج آقا گفت:
_خانواده تو ماشین منتظرن.
افشین گفت:
_مزاحمتون نمیشم.فردا میام مؤسسه درمورد بقیه ش صحبت میکنیم.
به مهدی گفت:
_خبریه؟ تیپ دامادی زدی؟
مهدی لبخندی زد و گفت:
_اگه خدا بخواد میخوام قاطی مرغا بشم.
افشین هم خندید و گفت:
_مبارک باشه.
-البته فعلا خاستگاریه.اگه جوابشون مثبت بود،برای عقد حتما دعوتت میکنم.
-پسر به این خوبی،از خداشون هم باشه.
-اینجوری هام نیست افشین جان.تا حالا به بهتر از من جواب رد دادن.
-سراغ دختر شاه پریون رفتی؟
-آره تقریبا..میشناسی شون،خانم نادری.
حاج آقا به افشین نگاه میکرد.لبخند افشین خشک شد.رنگش پرید.حاج آقا به مهدی گفت:
_شما برو،من الان میام.
مهدی خداحافظی کرد و رفت.حاج آقا گفت:
_من ازت پرسیدم که اگه قصدت برای ازدواج با خانم نادری جدیه،مهدی رو منصرف کنم.ولی تو حتی نخواستی درموردش حرف بزنی.حالا هم چیزی معلوم نیست.بسپر به خدا.ان شاءالله هرچی خیره پیش میاد.
افشین با خودش گفت
*مهدی پسر خیلی خوبیه.حتما فاطمه بهش جواب مثبت میده.خدایا پس من چی؟ حواست به من هست؟
اینبار پدر حاج آقا صداش کرد.
-چشم،الان میام.
به افشین گفت:
_افشین جان،آخرشب باهات تماس میگیرم.حتما جوابمو بده..فعلا خداحافظ.
حاج آقا رفت.افشین همونجا نشست.....
💥ادامه دارد...
✍دومیـن اثــر از؛
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
#نماز_شب🌙🌔
أگـــر بخـــوٰاهیـــد..
بہ جــٰـایے بـِــرسیـــد،
بـــٰاکار حُـــوزه و دانـــشگٰاه مُشکلتـــٰان
حَـــل نمےشَـــود،
این فَـــقط بہ شُمــٰـاعلّـــم مےدَهـــد؛
آنـــکِہ مُشکل شُمــٰـا رٰا
حَـــل مےکُـــند،
سجــّـاده نمــٰـازشـَــب أســـت..!
•آیــّـتﷲجـــوٰاد؎آمـُــلے•
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
5.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅
#استوری
⇠﴿چہ شَـــود آهـــویَـــت بـــٰاشَـــم...﴾↳
#دهه_کرامت
#امام_رضا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
حسین طاهری | کانال بروزمداحی f7f9903d-f9fa-47b6-9763-017585d867ae.mp3
زمان:
حجم:
7.6M
⇦آقـــآجـــون قُربـــونتـــَم
....آخـِــہ مــَـن مهمـــونتـَــم⇨
#دهه_کرامت
#میلاد_امام_رضاع
🎤#حسین_طاهری
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
⇦آقـــآجـــون قُربـــونتـــَم ....آخـِــہ مــَـن مهمـــونتـَــم⇨ #دهه_کرامت #میلاد_امام_رضاع 🎤#ح
﴿ألسّـلام؏َـلّیکیـٰــاعلّےبنِموسَےألرضـٰــاﷺ ﴾
2.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2