﷽ #احکام_رقص
💬سوال
حکم رقصیدن مرد برای مرد و رقصیدن زن برای زن چیست؟ رهبری
ــــــــــــــــــــــ
✍پاسخ
رقص مرد بنابر احتیاط واجب حرام است و رقص زن برای زنان اگر عنوان لهو بر آن صدق کند مثلا اینکه مجلس زنانه تبدیل به مجلس رقص شود محل اشکال است و احتیاط واجب در ترک آن است؛ در غیر آن صورت هم اگر بگونه ای باشد که باعث تحریک شهوت شده یا مفسده ای داشته باشد یا همراه با فعل حرام (مثل موسیقی و آواز حرام) باشد یا مرد نامحرمی باشد حرام است.
و در حکم فوق تفاوتی بین مجلس عروسی یا غیر آن نیست و شرکت در مجالس رقص هم اگر به عنوان تایید کار حرام دیگران باشد و یا مستلزم کار حرامى باشد جایز نیست، در غیر اینصورت اشکالی ندارد.
استفتائات #آيت_الله_خامنه_ای
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
☝️📰 #عکس_نوشت📰☝️
#احکام_متفرقه
منظور از "مفسده" که در انجام کاری گفته میشود، چیست؟
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#ویدیو
خدای خوبم
بر هر خیری که بر من نازل میکنی
محتاجم!
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
42.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴
توصیه موکد میکنم این فیلم(کلیپ) که در مورد گروه تکفیری تروریستی داعش ساخته شده را تا انتها مشاهده کنید همچنین بازنشر حداکثری نمایید تا آنهایی که دم از زن ، زندگی ، آزادی میزنند ببینند و به خود بیایند
🔴 نشر حداکثری 🔴
#حجاب
#امنیت
#لبیک_یا_خامنه_ای
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 چقدر خوبه که «حجاب» رو اینطور تبیین کنیم، نه سطحی و مقایسه کردن زنان با آبنبات و ماشین، یا توجیه اینکه حجاب سبب زیبایی میشه!
@ Manavi_2
رمان #سارا
قسمت صد و هفتادم
سر تکان می دهم.
-تو این که تو مقصری هیچ شکی نیست اما...
نگاه باریک شده اش میان بغض به خنده می اندازتم و می گویم:-خوب خودت گفتی...
ضربه ی آرامی به گونه ام می زند.
-دوست دارم یه روز حسابی از خجالتت در بیام!
چشمانم گرد می شوند.
-منظورت که کتک زدنم نیست؟
با دهانی بسته می خندد و به علامت تایید سرش را بالا پایین می کند.
چه غلط ها...
والا که منِ دو کیلویی زدن دارم؟ مرا فوت کند، می روم آن دنیا، زدن که جای خود دارد.
-به نظر خودم اونقدر ها هم خشونت لازم نیستم!
با حالت بامزه ای سرتکان می دهد و موهایم را بهم می ریزد و می گوید:- کی از تو نظر خواست دختر جون!
بزور موهایم را از زیر دستانش فراری می دهم.
-اع ارسلان...
نوک بینی ام را که می خواهد بکشد صدای بلندی از شکمم بلند می شود با چشمان گرد شده که نگاهم می کند سریع رفع و رجوع می کنم.
-بخدا صدای قار و قور شکمم بود گشنمه تو هم یک تن وزنته خودتو هوار کردی رو من...
لب می گزم و آرام تر می گویم: خوب بهم فشار اومد!
با چهره ی سرخ شده از خنده از رویم بلند می شود.
-زنگ میزنم غذا بیارن برامون!
من هم بلند می شوم.
-نصفه شبی از کجا غذا بگیریم دو تا تخم مرغ میزنم باهم می خوریم دیگه.
باخنده سر تکان می دهد و می گوید:- باشه فقط مواظب باش نسوزونیشون!
به نگاه دلخورم می خندد و دوباره از غفلتم سواستفاده می کند و سرم را زیر بغلش می زند و میان جیغ جیغ های من می گوید:-اصلا خودم درست می کنم شما بشین تماشا کن.
-اگه تا اونجا سالم موندم چشم تماشاتون می کنم!
به جواب پر از حرصم می خندد و بدون اینکه به روی خودش بیاورد به همان صورت مرا جیغ جیغ کنان با خودش تا آشپزخانه می کشاند و در آشپزخانه بغلم می کند و روی جزیره می نشاند.
برایش چشم غره می روم و دستم را روی گردنم می گذارم.
-خیلی بدجنسی دردم گرفت خوب!
بی خیال می خندد و به سمت یخچال می رود.
-با سوسیس تخم مرغ که موافقی!
-حالا اگه موافق نباشم چی میشه؟
سوسیس و تخم مرغ را از یخچال بر می دارد و در حالی که به سمتم می آید می گوید:- خورد کردن سوسیس ها با تو...
برای سر پایین افتاده اش که در حال گذاشتن سوسیس ها روی کانتر است دهن کجی می کنم.
-سارا...
با هشدار که صدایم می زند ثابت می کند که همه ی اجزای بدنش چشم دارند، ان هم چشمان فعالی که گذارشات لازم را بدون کم و کاست به او می رسانند!
-قرار بود من تماشا کنم ها...
فقط سر تکان می دهد و مشغول آشپزی می شود و چند دقیقه ی بعد مانند یک کدبانو میز کوچک درون آشپزخانه را می چیند با سرش اشاره می کند که بفرما کوفت کن!
البته نگفت کوفت کنم ها؛ من فقط اینطور ترجمه اش کردم!
کلا مترجم بی تربیتی هستم...
شام را در سکوت و چهره ی در فکر فرو رفته اش می خوریم و بعد از جمع کردن آشپزخانه که باز هم من فقط تماشاچی بودم برای خواب به اتاقمان می رویم.
میان آغوشش که کشیده می شوم نفس راحتم را بیرون می دهم.
-ارسلان من خیلی دلهره دارم!
محکم پیشانی ام را می بوسد.
-من هستم...
-من از فامیلات میترسم! از اینکه نمی شناسمشون، تا حالا ندیدمشون و نمی دونم چه عکس العملی با دیدنمون نشون میدن می ترسم!
میان تاریکی اتاق چشم های براقش مانند نوری دلم را روشن می کند.
-من هستم!
نویسنده : رویا قاسمی
ادامه دارد...
🔴دانلود نسخه کامل رمان های #سارا و #سراب_خوشبختی 👇
http://nabz4story.blogfa.com/
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
رمان #سارا
قسمت صد و هفتاد و یکم
-سارا از پرواز جا می مونیم دِ جنب دختر!
اوف...
نگاه کلی به خانه می اندازم خوب همه چی درست است! شیرگاز رابستم، سیم تلویزیون و از پریز کشیدم لباس ها رو از ماشین دراوردم روی بند رخت اویزان کردم البته تا برگشتمان امیدوارم نپوسند!
دوباره با نگرانی به اطرافم نگاه می کنم و در کمال بیچارگی به این نتیجه می رسم که دلم نمی خواهد بروم فامیل های شوهرم را ببینممم!
-سارا...
نفس عمیقی می کشم و در حال پوشیدن پالتو از خانه خارج می شوم.
اولین بار است در قسمت درجه یک هواپیما نشسته ام و از این همه تبعیضی که در سفر های قبلیم به من و بقیه مسافرین شده اخم های درهم شده! اصلا طعم شکلات هایش هم با شکلات هایی که در هواپیماهای درجه دو یا سه می دادن و من چقدر هم با ذوق می خوردمشان فرق دارد!
خوب حداقل نوع شکلات هایتان با هم فرق نکند دیگر!
هر چه مهماندار ترگل ورگل و خوش بر و رو هم داشته اند دور هم جمع کرده اند! ماشالله چقدر هم جذاب و خوش قد بالا هستند البته چشم حسود به دور باشد!
من که اصلنش هم حسودیم نمی شود مخصوصا به آن مهناندار که چشم و ابروی مشکی دارد و نقش صورتش درست مثل نقاشی های منیاتوری ایرانیست!
به ارسلان که غرق در صفحات اقتصادی روزنامه است نگاهی می اندازم،پوف ما را باش با کی آمده ایم سیزده به در!
البته همان سرش در روزنامه باشد بهتر است من که از دیدن وجنات هم جنسانم سیر نمی شوم دیگر او که مرد است و جای خود دارد! بفهمد چه فکری در موردش می کنم تا یگ هفته حکومت نظامی اعلام می کند!
والا که از او بعید نیست...
از داخل کیفم آینه ی کوچکم که طرح کیتی دارد بیرون می کشم و خودم را درون آینه ارزیابی می کنم سرم را به اطرافم می چرخانم و با چشمانی چپ شده خودم را نگاه می کنم.
-چکار میکنی؟
آخر پرسیدن دارد! در حالی که با انگشتم نوک دماغم را بالا می دهم می گویم:-دارم خودمو نگاه می کنم.
جوابی نمی دهد. با انگشتم که روی نوک بینی ام است سرم را به چپ و راست هدایت می کنم و می گویم:-به نظرت دماغم احتیاج به عمل زیبایی نداره؟
سکوتش که طولانی می شود در همان حالت بر می گردم و با دیدن نگاه جدی و مواخذه گرش با صدایی که از ته چاه بیرون می آید می گویم:-نداره؟
نگاه جدی اش که طولانی می شود انگشتم را از روی نوک بینی ام بر می دارم و لب می زنم:-اها نداره.
نگاه تیز شده اش را از رویم بر می دارد و به ورق زدن صفحات روزنامه مشغول می شود تا چشمش را دور می بینم سریع آینه را بالا می گیرم و دوباره بررسی دماغم را از سر می گیرم در همان وضعیت مهماندار نقش و نگار مینیاتوری برایمان قهوه و کیک می آورد البته از قبل ارسلان سفارش داده بود! نگاهم روی دماغ خوش تراشش خشک می شود...
خوب چرا انقدر خوشگل بود؟ این چه وضعی است آخر؟ من هم دماغ خوشگل می خواهم خوب!
ارسلان مشغول صرف قهوه است و من به این فکر می کنم که موهای بلوند به من می آید یا نه؟
-میگم ار سلان موهامو بلوند کنم دوست داری؟
میان خوردن قهوه چنان به سرفه می افتد که دو مهماندار به سمتمان می آیند که من از هول اینکه نکند آن ها با دست های لطیفشان بر پشت همسرم بکوبم زودتر دست به کار می شوم و دو ضربه ی جانانه به پشتش می کوبم و چشم غره ی وحشتناکش را هم به جان می خرم!
نویسنده : رویا قاسمی
ادامه دارد...
📚 🤓
🔴دانلود نسخه کامل رمان های #سارا و #سراب_خوشبختی 👇
http://nabz4story.blogfa.com/
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2