eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
225 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅ «عـــــلّےﷺ‌𔘓»امـــــٰام‌مــَـــن‌أست‌۔۔ ⇇وبہ روز‌حَســـــرتِ‌خَـــــلق! _میـــٰــان‌سینه‌نـَــــدٰارم‌غَمے …! ╰➤ ﴿شَـــــعَف‌دٰارم﴾𑁍➺ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ ذٰات‌ِهَـــــرکس‌‌درقیــــٰـامت‌↓↓↓ ⇇نــَـــقش‌ِپـــــیشٰانےاوست۔۔۔ □نــــَـقش ِ پـــــیشٰانےمـــٰــا بــــٰـاشَد ، ﴿غــُـــلٰام ِحِیـــــدرمﷺ𑁍➛﴾ . «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزانم ان شاءالله امسال هم مثل سال گذشتہ تصمیم داریم کہ غذا پخش کنیم ان شاءالله از امروز شماره کارت مےگذارم هر کس تمایل داشت پول واریز کنہ برا؎ مشارکت در این امر مهم و ان شاءالله مثل سال گذشتہ اسامے بہ همراه عریضہ در حرم علے بن موسے الرضاﷺو حرم امام حسینﷺانداختہ میشہ و توصیہ ایی کہ دارم اینہ کہ حتما با نیت این کار را انجام بدید اینقدر خبر حاجت روایے داشتیم برا؎عید غدیر کہ برا؎خودمم شگفت انگیز بود چندین نفر پیام دادن کہ بہ نیت خانہ دار شدن بوده ہه برآورده شده وتعداد بالایے شفا گرفتن و بهبود؎ در بیماریشون و..... البته من پیشنهاد مےکنم نیت همگیمون ظهور آقا جانمون باشہ🌹 شماره کارت👇👇👇
6104 3386 2549 6803
بانک ملت زهرا حیدریان روی شماره کارت بزنید کپی میشه
داروخانه معنوی
واریزی تا الان
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ □دو² دریـــٰا را، ⇠چِہ زیبـــٰا آفَـــریـــدنـــد ... ﴿عـــلّےﷺ𔘓﴾ را کُفـــو ﴿زهـــرٰا ۜ 𑁍﴾ ⇇آفــَـریـــدنـــد «کــَـبوتر بـــٰا کــَـبوتر بــٰـاز بـٰــا بـــٰاز» ◇◇شُـــده هستے⇩⇩⇩ ⇦ أز ایـــن پِیـــونـــد آغـــآز➛ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
جذاب و آموزنده ✍قسمت ۸۵ پویان به حاج محمود که با لبخند نگاهش میکرد،نگاه کرد.حاج محمود هم به پویان دست داد و تبریک گفت. پویان از اینکه افشین با همچین خانواده خوب و مهربانی میخواست وصلت کنه،خوشحال شد. حاج محمود و امیررضا کنارهم نشسته بودن و باهم صحبت میکردن.افشین بهشون نزدیک میشد که حاج محمود متوجه ش شد.سؤالی و با تعجب و اخم به افشین نگاه میکرد. امیررضا رد نگاه پدرش رو گرفت، وقتی افشین رو دید،تعجب کرد.افشین با احترام سلام کرد.حاج محمود هنوزم همونجوری نگاهش میکرد و سرد جواب سلام شو داد. امیررضا گفت: _سلام،شما از طرف عروس دعوت شدید یا داماد؟ از حاج محمود چشم گرفت و به امیررضا نگاه کرد. -سلام،از طرف داماد دعوت شدم. -با داماد چه نسبتی دارید؟ از اینکه امیررضا با خشم و نفرت نگاهش نمیکرد و با احترام باهاش حرف میزد،هم شرمنده شد و هم امیدوار. پویان نزدیک رفت و گفت: _افشین بهترین دوست منه،برادرمه. تعجب و ناراحتی حاج محمود بیشتر شد و خیره نگاهش میکرد.افشین سرشو انداخت پایین.پویان و امیررضا هم به حاج محمود و افشین و همدیگه نگاه میکردن.افشین همونجوری که سرش پایین بود،گفت: _با اجازه. نگاهی به حاج محمود انداخت و بعد به امیررضا و رفت. پویان خواست چیزی بگه، ولی حاج محمود اونقدر ناراحت بود که هرچی میگفت بدتر میشد.افشین جایی که تو دید حاج محمود نباشه،نشست. پویان هم کنارش نشست. -پویان جان،من خوبم.برو به مهمونات برس. پویان با مکث بلند شد و رفت. ولی میدونست تو دلش چه خبره.افشین بغض داشت.یک سال از خاستگاری گذشته بود.شش ماه بود که هرروز میرفت جلوی مغازه حاج محمود.ولی حاج محمود همیشه باهاش سرد رفتار میکرد. خیلی از مهمان ها رفته بودن. افشین پیش پویان رفت و خداحافظی کرد.بعد پیش حاج محمود و امیررضا رفت،خداحافظی کرد و رفت. فاطمه و خانواده ش هم به خونه برگشتن. حاج محمود روی مبل نشست و به فاطمه گفت: _بشین. امیررضا گفت: _بابا،الان فاطمه خسته ست. فاطمه به حاج محمود و بعد به امیررضا نگاهی کرد.حدس زد قضیه چیه.حاج محمود جدی گفت: _بشین. فاطمه نشست و به پدرش نگاه میکرد. -تو چرا برای بهترین دوست افشین خواهری میکنی؟ فاطمه با آرامش شروع به تعریف کرد... 💥ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2