eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
226 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ □﴿ شِیخ‌جَعفرمُجتَهد؎«ره»﴾: ◇خـــوٰاندن دُعـٰا؎ فـَرج، مُقارن بٰـــا هَر بـــٰانگ "الله اکبـــر" درهنـــگٰام أذٰان ؛ ⇇« صُبـــح، ظُهـــر ومَغـــرب»، ۔۔۔۔ آثٰـار عَجیبـے دٰارد.⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
1612069240-107571-760 (1).mp3
زمان: حجم: 3.6M
🌺 🔈 صوت: علی فانی 🙏 التماس‌دعای فرج «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱۰۲ یک هفته گذشت. علی و فاطمه خیلی کار داشتن.فقط چند روز به مراس
جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۰۳ فاطمه چندبار صداش کرد، ولی علی حتی صداش هم نشنید.اون شب علی خونه نرفت.فاطمه میدونست مدتیه که بیشتر از قبل شرمنده ست ولی نمیدونست چکار کنه که حالش بهتر بشه. چندبار باهاش تماس گرفت، ولی علی جواب نمیداد.شب بعد هم خونه نرفت.روز دوم با پویان تماس گرفت.ولی پویان هم ازش خبری نداشت. شب سوم شد، بازهم علی خونه نرفت.فاطمه نگران بود. روز سوم به تمام بیمارستان ها و درمانگاه ها رفت ولی خبری از علی نبود. کمی خیالش راحت شد، که حداقل سالمه.به هرجایی که فکر میکرد ممکنه رفته باشه و هرجایی که قبلا باهم رفته بودن،سر زد.ولی خبری از علی نبود. خسته و نگران به خونه برگشت. سر سجاده نشسته بود و برای علی دعا میکرد.تلفن همراهش زنگ خورد.زهره خانوم بود.سعی کرد سرحال صحبت کنه. -سلام مامان گلم. -سلام دخترم،کجایی؟ -خونه. -مهمان نمیخواین؟ فاطمه موند چی بگه.با مکث گفت: -بفرمایید. -شام درست کردم.با بابات و امیررضا و محدثه میایم،باهم بخوریم. -زحمت کشیدی مامان جونم.من یه چیزی درست میکردم. -زحمت نیست.یه ساعت دیگه میرسیم. چندبار دیگه هم با علی تماس گرفت ولی جواب نداد.پیام داد که *مامان و بابا دارن میان خونه مون.جان فاطمه بیا.نمیخوام متوجه بشن. ولی علی جواب نداد. مطمئن شد اصلا پیام شو ندیده.وگرنه وقتی فاطمه جان خودشو قسم داد،حتما علی جواب میداد. پدر و مادرش و امیررضا و محدثه رسیدن. فاطمه سعی میکرد مثل همیشه سرحال و پرانرژی باشه.چندبار سراغ علی رو گرفتن ولی هربار،یا بحث رو عوض میکرد یا یه چیزی میگفت که هم دروغ نشه،هم متوجه قضیه نشن. حاج محمود گفت: _فاطمه،علی کی میاد؟ گرسنه مونه. -علی شاید دیر بیاد.غذارو میارم،براش نگه میدارم. بلند شد بره تو آشپزخونه،حاج محمود گفت: _مگه علی کجاست؟! -رفت بیرون. -کجا رفت؟ رفت بیرون چکار کنه؟ فاطمه نمیدونست چی بگه.همه فهمیدن مشکلی هست.زهره خانوم گفت: _دعواتون شده؟! -نه مامان جان،چه دعوایی! حاج محمود گفت: -پس چی شده؟ فاطمه با مکث گفت: _چند وقته..علی..بیشتر از قبل از.. گذشته، شرمنده ست. -تو چی گفتی بهش؟ -هیچی. حاج محمود عصبانی شد.... 💥ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱۰۳ فاطمه چندبار صداش کرد، ولی علی حتی صداش هم نشنید.اون شب علی
جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۰۴ حاج محمود عصبانی شد. -سر هیچی اونقدر شرمنده تر شد که از خونه رفت بیرون؟! -من هیچی از گذشته نگفتم. رفت تو آشپزخونه و روی صندلی نشست.حاج محمود بلند شد و جلوی اپن آشپزخونه ایستاد. -کی رفته؟ فاطمه نمیخواست بگه. -بابا جونم،خودمون حلش میکنیم. حاج محمود فهمید خیلی وقته.دوباره گفت: -از کی؟ به اجبار گفت: -چهار شب پیش. حاج محمود تعجب کرد. -تو الان چهار شبه اینجا تنهایی؟!!! -بابا،اجازه بدید خودمون حلش میکنیم. -میدونی کجاست؟ -نه. -پس چجوری میخوای حلش کنی؟ -زمان درستش میکنه.علی ففط یه کم وقت میخواد تا با خودش کنار بیاد.فقط همین. امیررضا هم بلند شد و عصبانی گفت: _اگه زیاد طول بکشه چی؟ یک ماه،دو ماه،یک سال،دو سال؟ -من منتظرش میمونم. -تو به آدم بی مسئولیتی که چهار روزه ولت کرده،رفته... فاطمه پرید وسط حرفش و گفت: _امیر،علی برمیگرده.اینکه شرمنده ست یعنی بی مسئولیت و بیخیال نیست. مدتی همه سکوت کردن. زهره خانوم پیش فاطمه رفت و گفت: _درست نیست اینجا تنها بمونی.برو وسایل ضروری تو بردار،بریم خونه ما. -نه مامان جون،میخوام همینجا منتظرش بمونم. -دخترم،وقتی بیاد ببینه نیستی میفهمه خونه ما هستی،میاد اونجا دنبالت. -میخوام وقتی میاد،خونه باشم. حاج محمود گفت: _مادرت درست میگه.پاشو بریم..یه یادداشت براش بذار که نگرانت نشه. -بابا،خواهش میکنم... حاج محمود جدی گفت: -پاشو. -حداقل شام بخوریم،بعد. زهره خانوم گفت: -میریم خونه ما میخوریم. مجبور شد آماده بشه. چیزهایی که برای دو روز آینده لازم داشت، برداشت.یه ظرف غذا برای علی جدا کرد و تو یخچال گذاشت.کاغذ و خودکار برداشت و نوشت: *سلام علی جانم.من خونه بابا هستم. نگران من نباش.خیلی دوست دارم. مراقب خودت باش.فاطمه قاب عکس علی هم برداشت، یه کم نگاهش کرد و تو ساکش گذاشت. همه به رفتارهای فاطمه نگاه میکردن. همه میدونستن علی و فاطمه چقدر به هم علاقه دارن ولی گذشته،دست از سر علی برنمیداشت. یک هفته دیگه هم گذشت.... 💥ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 💠 حضرت آیت الله بهجت(ره) در خصوص نماز شب می فرمایند: در تعبدیات، کوه کندن از ما نخواسته اند، سخت ترینش نماز شب است.که در حقیقت تغییر وقت خواب است نه اصل بی خوابی، بلکه نیم ساعت زودتر بخواب تا نیم ساعت زودتر بیدار شی، نماز شب مفتاح توفیقات است. ✨️ شب مرکب عارفان وعاشقان خداست و سحرخیزی وشب زنده داری اهمیت فراوانی درمسیر قرب الهی دارد. 🌸 هرگنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب وذکر سحری بود 🌸 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹سربلند ی ابراهیم ♥️آرامش اسماعیل 🌹امیدواری هاجر ♥️عطر عرفه 🌹وبرکت عید قربان ♥️رابرای شما آرزو مندم 🌹زندگیتون به زیبا یی گلستان ابراهیم ♥️وپاکی چشمه زمزم 🌹تقدیم به شما خوبان شبتون بخیر ♥️عید سعید قربان مبارک باد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2