9.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داروخانه معنوی
نامه ۷۳ به معاويه 🎇🎇🎇#نامه۷۳ 🎇🎇🎇🎇 🔴افشای سيمای دروغين معاويه پس از ياد خدا! من با پاسخ هاي پ
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
نامه ۷۳ به معاويه 🎇🎇🎇#نامه۷۳ 🎇🎇🎇🎇 🔴افشای سيمای دروغين معاويه پس از ياد خدا! من با پاسخ هاي پ
نامه ۷۴
پيمان ميان ربيعه و يمن
🎇🎇🎇#نامه۷۴ 🎇🎇🎇🎇
مبانی صلح و سازش مسلمين
اين پيمان نامه اي است كه مردم (يمن) و (ربيعه) آن را پذيرفته اند، چه آنان كه در شهر حضور دارند يا آنان كه در بيابان زندگي مي كنند، آنان پيرو قرآنند، و به كتاب خدا دعوت مي كنند، و به انجام دستورات آن فرمان مي دهند، و هر كس كه آنان را به كتاب خدا بخواند پاسخ مي دهند، نه برابر آن مزدي خواهند، و نه به جاي آن چيز ديگري بپذيرند، و در برابر كسي كه خلاف اين پيمان خواهد، يا آن را واگذارد، ايستادگي خواهند كرد، بعضي بعض ديگر را ياري مي دهند، همه متحد بوده و به خاطر سرزنش سرزنش كننده اي، يا خشم خشم گيرنده اي، يا خوار كردن بعضي، يا دشنام دادن قومي، اين پيمان را نمي شكنند. بر اين پيمان، حاضران و آنها كه غايبند، دانايان و ناآگاهان، بردباران و جاهلان، همه استوارند، و عهد و پيمان الهي نيز بر آنان واجب گرديده است كه (همانا از پيمان خدا پرسش خواهد شد) و علي بن ابيطالب آن را نوشت.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
۳ روز انتظار تا عید بزرگ غدیر خم
هر روز یک فضیلت ،
فضیلت شماره : ۶۷
------------------------------
#روز_شمار_غدیر
#عید_غدیر
#امیرالمومنین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
_بِہ قَلـــــبم﴿ ⇇ســـــوره کُوثـــــر𑁍﴾
نـــِــوشتنـــــد۔۔۔
□دِلـــــم رٰا بَنـــــده⇦ قَنبـــــرنـــِــوشتند؛
بہ کـــــو؎عـــــٰاشقے،
◇دَر لــُـــوح سیـــــنہ
صَـــــد و دَه مرتـــــبہ ¹¹⁰« حیــــــُدرﷺ»
□نِـــــوشتنـــــد✿➛
#باباعلی
#عید_غدیر
#غدیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱۱۲ _یعنی چی؟!! من ازش شکایت میکنم. نمیذارم قسر در بره.بچه های د
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱۱۲ _یعنی چی؟!! من ازش شکایت میکنم. نمیذارم قسر در بره.بچه های د
#رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۱۱۳
علی خندید و گفت:
-حالا برنامه ت چیه؟
-اول باید یه وکیل خوب پیدا کنم.بعد پرونده های اشتباهات جناب دکتر رو جمع کنم.
-همکارهات شهادت بدن کافی نیست؟
-اونا میترسن حقوق شون قطع بشه. یادشون رفته روزی رسان یکی دیگه ست نه بیمارستان...دنیا رو به آخرت ترجیح دادن...دکتر مستان سال ها قبل دکتر من بوده و اشتباهاتش فقط دیروز و امروز نیست.ولی تا حالا هیچکس بهش اعتراض نکرده.
-پویان کمکت میکنه.معمولا پرونده ها میره بخش اداری دیگه.
-آره ولی تا جایی که بتونم درگیرش نمیکنم. چون آتش اخراج دامن اونم میگیره.
روز بعد به بیمارستان رفت.بعد تعویض لباس،خانم پناهی گفت:
_دیروز بعد از شیفت ما،آقای رستمی بچه شو ترخیص کرد.
فاطمه بی تفاوت گفت:
-دکتر مستان چرا اجازه داد؟!
-اون براش فرقی نداره.یه مریض کمتر، بهتر...تو به آقای رستمی گفتی بچه شو ببره،مگه نه؟!
با خونسردی نگاهش کرد.
-جناب دکتر براشون مهم نبود.شما چرا براتون مهمه!!
-دکتر مستان خبر نداره اینجا یکی داره زیر آب شو میزنه.مطمئن باش اگه بفهمه راحتت نمیذاره.
فاطمه پوزخند زد و گفت:
_آقای دکتر حواس شونو جمع کنن تا بهانه دست کسی ندن.
با تهدید گفت:
_میدونی اگه بهش بگم کار تو بوده چی میشه؟
صاف تو چشم های خانم پناهی نگاه کرد و باآرامش گفت:
_شما مدرکی دارید که میگید کار من بوده؟
خانم پناهی چیزی نگفت و فاطمه رفت. ولی از همون روز کارشو شروع کرد. طوری که کسی متوجه نشه پرونده های بیماران دکتر مستان رو بررسی میکرد.
برای مراسم استقبال هر شبش آماده بود.روی مبل منتظر نشسته بود.علی به خونه برگشت.سر میز شام فاطمه گفت:
_حاج آقا موسوی بهت سلام رسوندن.
-رفته بودی مؤسسه؟
-بله.ازشون خواستم یه وکیل خوب و کاربلد و با وجدان و پرآوازه بهم معرفی کنن.
-خوب و کاربلد و باوجدان قبول ولی پرآوازه دیگه چرا؟
-میخوام دکتر مستان با شناختن وکیلم حساب کار دستش بیاد.
خندید و گفت:
_از دست تو فاطمه.
بعد از شام کیکی که خودش درست و تزیین کرده بود،روی میز جلوی علی گذاشت.
-چه کیک خوشگلی!
یه کم مکث کرد.به فاطمه نگاه کرد.
-جواب آزمایش تو گرفتی؟!!
-بله،بابای مهربان،مبارک باشه.
علی هم لبخند زد ولی خیلی زود لبخندش تمام شد.به فکر فرو رفت و به دست هاش نگاه میکرد.
-علی جانم؟
به فاطمه نگاه کرد که خوشحالیش از چشم هاش هم معلوم بود.
-چیشد؟!! خوشحال نشدی؟!!!
-تا حالا اینقدر برام جدی نبود.خوشحالم ولی نگرانیم بیشتره.
-طبیعیه عزیزم.پدر خوب همیشه نگرانه.
علی با شیطنت گفت:
_حالا کی معلوم میشه که دختر باباست؟
-آخی عزیزم.چند سال باید منتظر دختر بمونی،چون سه ماه دیگه معلوم میشه که پسر مامانه.
-خواهیم دید.
یک ماه گذشت.
فاطمه پرونده ای که علیه دکتر مستان جمع کرده بود به وکیل داد.
-مدارک خوبیه ولی بازهم اگه چیزی پیدا کردید،بیارید.
-حتما.
-دادخواست رو تنظیم میکنم.
یک ماه دیگه هم گذشت...
💥ادامه دارد...
✍دومیـن اثــر از؛
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2