eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
225 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
354.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شوخی کاربرها با وضعیت کنونی نتانیاهو «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡┅═════════════﷽══┅┅ «آیّت الله محمّدکـــوهستـــٰانے بهشَـــهر؎(ره)»:⇩⇩⇩ ⇦انســٰـان بــٰـایـــد عــٰـادت بہ ذکـــر؎ دٰاشـــتہ بـٰــاشـــد کہ؛ ↲↲در مـــوٰاقـــع حســٰـاسِ مَـــرگ و انتقـٰــال أز ایـــن عــٰـالـــم ، ⇠بتـــوٰانـــد طبـــق عـٰــادت هَمیـــشگے، .... آن ذِکـــر رٰا بگـــویـــد.➺ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
♡┅═════════════﷽══┅┅ «یــــٰـا أبـــــاعبــّـــداللهﷺ𔘓⇉» ↲↲نـُــوکـــرانت همہ⇩⇩⇩ ⇦ بـــٰا عِـــزتُ و آقــٰـا شُـــده‌أنـــد، کاش مــٰـا هَـــم ، ↶بہ غُـــلامے تُـــو قـٰــابـــل بشَـــویـــم..↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
حکمت ۲ 🎇🎇🎇#حکمت۲ 🎇🎇🎇🎇 ✅شناخت ضد ارزشها(اخلاقی) ✨وَ قَالَ ( عليه السلام ) : أَزْرَي بِنَفْسِهِ م
حکمت ۳ ✅شناخت ضد ارزشها(اخلاقی) 🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇 ✨وَ قَالَ ( عليه السلام ) : الْبُخْلُ عَارٌ وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ . ✅و درود خدا بر او فرمود: بخل ننگ، و ترس نقصان است. و تهيدستي مرد زيرك را در برهان كند مي سازد، و انسان تهيدست در شهر خويش نيز بيگانه است. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۲۹ چند ساعت بعد فاطمه به هوش اومد.تا یادش اومد کجاست و چه اتفاقی افتاده. یاد پدر و مادرش افتاد،یاد علی... گفت: {خدایا،پس امتحان سخت مون تمام نشده..کمکمون کن.} اول علی بعد زهره خانوم به دیدن فاطمه رفتن.نوبت حاج محمود شد.فاطمه آروم و بی حال گفت: -سلام بابا -سلام دخترم. -بابا -جانم؟ -یه چیزی بپرسم واقعیت میگین؟ -آره دخترم -دکتر چی گفته؟ -دکتر امیدواره با دارو خوب بشی.. -بابا،واقعیت؟ -فاطمه جان،عمر دست خداست. -دکتر چقدر گفت؟ حاج محمود سکوت کرد. -بابا -دکتر واقعا امیدواره. فاطمه ناراحت تر شد.با خودش گفت کاش علی رو امیدوار نمیکردن. چند روز گذشت و مرخص شد. بازهم به خونه پدرش رفت.حالش خوب نبود و مدام تو تخت استراحت میکرد. سردرد های فاطمه بیشتر و شدیدتر و طولانی تر شده بود. نصف شب بود. از درد بیدار شد.تحملش براش سخت شد.نمیخواست علی بیدار بشه.یه پتو برداشت و به حیاط رفت.پتو رو دور خودش پیچید و از درد گریه میکرد. زینب بیدار شد. زهره خانوم بعد از خواباندن زینب متوجه صدای ضعیفی از حیاط شد.وقتی پتو مچاله شده رو تو حیاط دید،تعجب کرد. خواست پتو رو برداره، متوجه فاطمه شد.فاطمه از درد زانو هاش بغل کرده بود و گوشه پتو رو به دندان گرفته بود تا هم صداش درنیاد و هم تحمل درد براش راحت تر بشه.زهره خانوم وقتی دخترشو تو اون حال دید، همونجا روی زمین نشست و گریه میکرد. دلش میخواست بمیره و این حال فاطمه رو نبینه. علی بیدار شد. وقتی جای خالی فاطمه رو دید،بلند شد. اطراف نگاه کرد،فاطمه نبود.به هال رفت، آشپزخونه،سرویس بهداشتی،همه جا رو گشت ولی فاطمه رو پیدا نکرد. به حیاط رفت. زهره خانوم رو که دید،خشکش زد.به پتو مچاله شده نگاه کرد.قلبش داشت می ایستاد.با دست های لرزان یه کم جابجاش کرد.وقتی فاطمه رو تو اون حال دید،به سختی نفس میکشید. آروم گفت: _فاطمه. فاطمه از درد چشم هاشو محکم روی هم فشار میداد.نه صدایی میشنید،نه چیزی میدید. علی بلند تر گفت: _فــــــــــــاطمــــــــــــــه. متوجه علی شد. چشم هاشو باز کرد.علی رو دید که داشت سکته میکرد.به سختی لبخند زد و گفت: _خوبم علی جان. حاج محمود هم بیدار شد، و سریع به حیاط رفت.علی و زهره‌خانوم فقط به فاطمه نگاه میکردن و هیچ کاری نمیتونستن انجام بدن.حاج محمود به فاطمه کمک کرد و به اتاق برد. بهش خواب آور داد، و بعد مدتی فاطمه خوابید.زهره خانوم تو آشپزخونه نشسته بود و گریه میکرد. حاج محمود بعد از دلداری دادن به زهره خانوم،پیش علی رفت. علی هنوز همونجوری.... 💥ادامه دارد... ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2