eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
225 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا دَر بـــنـــــد کـَــــسےبــــٰـاش کہ⇩⇩⇩ ⇦ در بـــنـــــدِ ⇠⇠ «حُـــسیــــ➶ــــــنﷺ» أســـــت... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
‹یاس‌فاطمی›صدیقی دلم‌برات‌تنگ‌میشه! - ‹یاس‌فاطمی›.mp3
زمان: حجم: 3.6M
بدیـــــامو حـــــتے یبـــــاربہ روم‌نیـــــاورد؎؛⇇⇇حسیـــــنﷺ! کربلایی‌مهدی‌صدیقی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا دیـــــوٰانـــہ کــَـــرد مـــــٰا رٰا ⇩⇩⇩ ⇦⇦رقـــــص پــَـــرچـــمـــــت ۔۔۔ ↶↶رو؎ گـُــــنبـــد↷↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۳۹ 🍃به روایت حانیه🍃 ساعت 9 با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم.دوب
🌺 🌺قسمت ۴۰ 🍃به روایت حانیه🍃 6 جلسه از کلاسا گذشته بود و من جواب خیلی از سوالام رو گرفته بودم. . . . رو تخت فاطمه نشسته بودم و با ناخنام بازی میکردم. فاطمه_خب من حاضرم بریم؟ پالتوم رو برداشتم ، شالم رو جلو کشیدم و رو به فاطمه گفتم: _بریم.. . . با اینکه تازه اواسط دی بود هوا حسابی سرد بود و پالتو نازک من کفایت نمیکرد. تو دلم به خودم فحش میدادم که چرا پیشنهاد دادم پیاده بریم. وقتی رسیدیم دم موسسه دوییدم تو بدون اینکه منتظر فاطمه باشم از پله ها رفتم بالا. در زدم و بدون سلام علیک دوییدم سمت شوفاژ.بعد از اینکه گرم شدم تازه متوجه بچه ها شدم برگشتم سمتشون دیدم دارن بهم میخندن. خدا رو شکر فاطمه سادات نبود و آبروم پیش اون نرفت. _ چیه خب ؟ سردم بود. با اومدن فاطمه سادات بچه ها دست از خندیدن به من برداشتن و رفتن برای سلام و علیک منم به تبعیت از بقیه رفتم جلو. فاطمه سادات_خب بچه ها اگه کسی سوال داره بپرسه.امروزو میخوایم سوالا رو جواب بدیم. منم که منتظر فرصت سریع گفتم _من من فاطمه سادات_بگو عزیزم _ مگه نمیگید نماز آدم رو از گناه دور میکنه؟ پس چرا این همه ادم نماز میخونن گناه هم میکنن؟ چرا هیچ تاثیری نداره؟ فاطمه سادات_خیلی سوال خوبیه. بچه ها مشکل ما اینه که نمازامون نماز نیست، نمازی که شده پانتومیم برای پیدا کردن وسیله ها، نمازی که فرصتی برای ایده های بکر و تصمیم گیری هاس.نمازی که گمشده هامونو توش پیدا میکنیم ، به نظرتون اینا نمازه؟ نمازمون اگه نماز بود میشد مصداق عن الفحشا و المنکر. میشد کیمیا و مس وجودمون رو طلا میکرد ، میشد عشق، دوا، آرامش..تو نماز فکرمون پیش همه هست غیر از خدا، تازه خوندش هم که ماشالا. ده دقیقه مونده قضا بشه تازه یادمون میوفته باید نماز بخونیم بعدشم اگه سرعتی که تو نماز داریم رو تو مسابقه دو داشته باشیم تو مسابقات جهانی مدال طلا میگیریم. آره قربونت برم نماز میخونیم ولی نماز داریم تا نماز ..... طبق همیشه حرفاش منطقی بود و منم تصمیمی که برای گرفتنش دو دل بودم رو قطعی کردم. بعد از کلاس خاله مرضیه زنگ زد و گفت که شب اونجا دعوتیم و من و فاطمه هم از کلاس بریم خونشون . فاطمه_زنگ بزنم بابا بیاد دنبالمون؟ _ نه.نخند عه. میریم خودمون. فاطمه_ دوباره منو جا نذاری وسط کوچه بدویی تو خونه. _ نه بیا بریم فاطمه_پس زود بریم تا هوا تاریک نشده. _فاطمه فاطمه_جونم؟ _من تصمیمو گرفتم. میخوام نماز بخونم... فاطمه با ذوق دستاشو زد به هم و گفت _ این عالیه. لبخندی به روش زدم ولی تو دلم نگران بودم، نگران این که نتونم نماز واقعی بخونم، نتونم نمازی بخونم که خدا ازش راضی بشه، که نمازم بشه مسخره بازی. کل راه تا خونه با سکوت طی شد وقتی رسیدیم هوا یکم تاریک شده بود زنگ در رو زدیم و وارد شدیم. خاله مرضیه اومد به استقبالمون و بعد از این که مهمون آغوش پرمهرش شدیم گفت _ بدویید که کلی کار داریم. . . فاطمه_خب دیگه مامان اینم از سالاد ، دیگه؟ خاله مرضیه_هیچی دیگه برید استراحت کنید. _ خاله...کلی کاری که میگفتید این بود؟ خاله مرضیه_ اره دیگه. با فاطمه راهی اتاقش شدیم.تازه ساعت 5 بود و مامان اینا اگه خیلیم زود میخواستن بیان ساعت 7 میومدن. _ فاطمه؟ میشه نماز خوندنو بهم یاد بدی خیلی یادم نیست؟ فاطمه _اره عزیزم حتمااااا. فاطمه باذوق رفت و دوتا سجاده با چادر آورد و سجاده هارو پهن کرد رو زمین. یکی از چادرا رو سرش کرد و اون یکی چادر رو به طرف من گرفت، با تردید بهش نگاه کردم با دیدن لبخندش دلم گرم شد. فاطمه دونه دونه ذکرای نماز رو برام یادآور شد، یاد نمازای زورکی افتادم که تو مدرسه میخوندیم، خوشبختانه حافظم خوب بود و خیلی زود ذکر ها و طریقه نمازخوندنو یادم اومد . با شنیدن صدای الله اکبر ، آرامشم بیشتر شد و متاسف تر شدم برای سالهایی که این خدایی که تازه به لطف امیرعلی و فاطمه و فاطمه سادات شناخته بودم رو ستایش نمیکردم. با تموم شدن اذون بدون اینکه منتظر حرفی از جانب فاطمه بشم قامت بستم. _ سه رکعت نماز مغرب میخوانم به سوی قبله عشق قربت الله. الله اکبر....... ,,,,,نماز عشق میخوانم قربة الله,,,,, ادامه دارد.... نویسنده؛ ح سادات کاظمی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۴۰ 🍃به روایت حانیه🍃 6 جلسه از کلاسا گذشته بود و من جواب خیلی از سوا
🌺 🌺قسمت ۴۱ 🍃به روایت حانیه🍃 صدای زنگ در نشانگر اومدن مامان اینا بود. وای که این نماز چقدر آرامش بخش بود از آرامش,شنیده بودم ولی هیچ وقت درکش نمیکردم،وقتی به این فکر میکنی که پیدا کردی خودت بایستی و باهاش صحبت بکنی این ناب‌ترین حسه دنیاس. انگار یه پشتیبان و پناهگاه داری. با ذوق و شوق تمام، سجاده رو جمع کردم و چادر رو تا کردم و دوییدم تو پذیرایی. با دیدن مامان پریدم بغلش و گفتم مامان نماز خوندم. با دیدن اشکای مامان اول ذوقم کور شد ولی بعد فهمیدم که اشک شوق بوده. اون شب نماز خوندنم رو همه بهم تبریک گفتن و خوشحال ترین فرد جمع فکر کنم امیرعلی بود. خاله مرضیه_خب بچه ها بیاید بریم سفره رو بندازیم. _ چشم. . . _ای وای بابا من گوشیمو جا گذاشتم. وایسید یه لحظه. بابا_ بدو بدو. _ چشم. سریع درو باز کردم و دوییدم پایین. زنگ درو زدم.... فاطمه_جونم خانوم حواس پرت. _ فاطی گوش... فاطمه_ بله.تشریف بیارید داخل بی حواس خانوم. _ خب درو بزن......... در باز شد. فاطمه دم در ورودی وایساده بود با یه پلاستیک آبی _ مرسی نفس. فاطمه_اینم برای شماست. و بعد پلاستیک رو به طرف من گرفت. _ چیه ؟ فاطمه_ یه هدیه. ببخشید ولی دوبار ازش استفاده کردم. داخل پلاستیک همون سجاده و چادر نمازی بود که باهاش نماز خوندم. _ ولی فا... فاطمه_خب دیگه مصدع اوقاتم نشو سرده. _ مرسی فاطمه _ بهش برسی _ همچنین فاطمه_ فدامدا _ بابای فاطمه_ خدانگهدارت یه مکث کوچیک کردم و حس خوبی به این کلمه داشتم، بهم یادآوری میکرد که یه پشتیبان خوب و محکم دارم. _ خدانگهدار ادامه دارد..... نویسنده؛ ح سادات کاظمی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 امام خمینی (ره) اهمیت ویژه‌ای برای نماز شب قائل بودند و آن را از جمله عوامل مهم در نزدیکی به خداوند و تهذیب نفس می‌دانستند. ایشان معتقد بودند که نماز شب باید با خلوص نیت و برای رضای خدا خوانده شود و نباید با اهداف دنیوی آمیخته شود. همچنین، امام خمینی (ره) خود از جمله کسانی بودند که در تمام طول عمر خود، حتی در دوران تحصیل و مبارزه، به خواندن نماز شب مقید بودند و ترک نشده است. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2