داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۶۲ 🍃به روایت حانیه🍃 _ امیرعلی امیرعلی_ بلی؟ _ بگو جونم امیرعلی_ جون
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت
🌺قسمت ۶۳
🍃به روایت امیرحسین🍃
روی کاناپه کنار پدر میشینم و شربت آلبالویی که مامان زحمتش رو کشیده بود رو برمیدارم.
مامان_زنگ زدم بهشون
_ به کی؟
مامان_ به مامان حانیه
کاملا میدونستم حانیه کیه ولی ترجیح دادم بگم_ حانیه؟
مامان_ اها. یعنی نمیدونی که کی رو میگم.
از دروغ متنفر بودم پس مجبور شدم بگم
_ خانوم موسوی؟
مامان_ خب حالا، خانوم موسوی
_ خب؟
مامان _ قرار شد فردا بریم خاستگاری
با شنیدن کلمه خاستگاری مقداری از شربت میپره تو گلوم و به سرفه میوفتم. بابا میزنه پشتم و یکم حالم بهتر میشه.
مامان_ مادر جان اگه میدونستم انقدر مشتاقی که زودتر زنگ میزدم .
اولش بیخیال مخالفت میشم اما بعدش خودمو به خاطر این فکر سرزنش میکنم
سریع میگم _ مامان من مشتاق چیه؟ نباید زنگ میزدید.
بابا_چرا ؟
_ پدر من شما که مخالف ازدواج من با یه خانوم مذهبی بودید.
بابا_ این که مذهبی نبود، مگه ندیدی حتی چادرم سرش نبود.
_ مگه هرکی چادر سرش نباشه مذهبی نیست؟ چه ربطی داره پدر من ؟
مامان_ دیگه زنگ زدم. الانم فقط باید بگی چی ؟
_ چشم.دیگه چی میتونم بگم؟
حالا بماند كه از خدام بود و البته تو دلم غوغا " واي خدايا، من چم شده؟"
مامان_ اميرحسين جان. مادر. خدايي دوسش نداري؟
سرمو پايين ميندازم.
مامان_ واه تو که از خداته دیگه چرا بدخلقی میکنی
_ ببخشید. شرمندم.
.
.
شكرلله حمدلله عفواًلله...
واقعا به نماز شب و سجده شكر احتياج داشتم. اينكه مونده بودم چجوري به مامان بگم كه از اين خانوم خوشم اومده وخودش پيشقدم شد، سجده شكر لازم بود. فقط خودمم نميدونم چرا يه دفعه اونجوري مخالفت كردم. كلا خوددرگيري دارم.سجاده رو جمع میکنم و دراز میکشم رو تخت. میخوام مرور کنم همه این چند وقت رو، از دربند تا اون شب مهمونی ، میخوام ببینم دقیقا کی دلم رو باختم؟ اما خودم هم این حس رو درک نمیکنم، منی که معیارم حجاب و چادر بود ، اما دوباره به خودم تشر میزنم ، مگه همه چی چادره ؟ این دختر، پاکی داشت که شاید تو خیلی از دخترای چادری نمیشد پیدا کرد .شاید همون روز اول تو دربند، یا نه شایدم مسجد با دیدن چادرش ،یا نه شایدم اون شب ، شایدم اصلا اون شب تو خونشون.
نمیدونم نمیدونم نمیدونم وای خدایا. اصلا به من چه. بیا خل شدم رفت.
💓تو آن تك بيت نابي كه غزل هايم به پايش سجده افتادند....
#خانوم_افسانه_صالحی
ادامه دارد....
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگردالهی_دارد.
#نویسنده_ح_سادات_کاظمی
این_برادرمونم_از_دست_رفت
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
#نماز_شب🌙🌔
هَـــرکـــس کہ بہ او چیـــز؎ دادهأنـــد
⇠در ســـٰاعـــٰات سَحـــر دادهأنـــد.
⃝❍↲کـــَسے کہ در دِل شـــب
بـــرٰا؎ مُنـــاجٰـــات بــٰـا مَحبـــوب أزلـــے،
و خـــوٰانـــدن نمـــآز بُلنـــد مےشـَــود
⇦⇦زٰائـــــر خُـــداونـــد أســـت..➩
﴿ مَـــرحوم اُستـٰــاد فــٰـاطمےنیــٰـا𔘓⇉﴾
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
9.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 #استوری
🚩 شب شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
#شهادت_حضرت_رقیه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
946.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💛✨آرامشِ آسمانِ شب
🖤✨ســهــم قــلــبــتــان
💛✨و یادِ خدا روشنىِ بى خاموشِ
🖤✨تمامِ لحظه هايتان باشد.
💛✨خدایا به حق این شبهای محرم
🖤✨تمام مریضها را شـفـا
💛✨تمـام قلب ها را جـلا
🖤✨تمام مشکلات را حـل
💛✨تمام دعاها را مستجاب بفرما
🖤💫الــــهــے🤲
💛💫در این شب عزیز
🖤💫بحرمت بی بی رقیه
💛💫سلام الله علیها
🖤💫بگیر دسـتے کــه
💛💫بسوے تو بلند است🙌
🖤💫مستجاب کن دعـای
💛💫کسےکه با دل شکسته💔
🖤💫تـــو را صــدا مـیـزنـد
💚💫آمـــیــــن یـــــا رَبَّ🤲
.
🖤✨خـــــدایــــا
💛✨محتاج لطف و رحمتت هستیم
💛✨عـزاداریـهـاتـون قـبـول
🖤✨شبتون سرشار از آرامش
#شب_بخیر
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی