ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
﴿آیــــتﷲبـهـجـت(ره)𑁍⇉﴾:
اگر ظهور حضرت حجتﷺ نزدیک باشد،
⇇بـــایـــد هـــرکـــس خـــود را
↶بـــرای آن روز مهیــــــا ســـازد؛↷
«از جمـــلہ اینکہ از گنـــاهـــان تـــوبہ کنـــد.»
همیـــن تـــوبـــہ بـــاعـــث مےشـــود کہ
⇦⇦ایـــن هـــمہ بـــلاهـــایے کـــہ
بـــرسر شیعـــــہ آمـــده است کہ واقعاً
بےســــــابـــقه اســـت،➛
و بلاهـــای دیگری کہ تا قبـــل از ظهـــور
◁◁آن حضــــــرت پیـــش مےآیــــــد،
از ســـر شیـــعہ رفــــع ودفــــع گـــردد.▷▷
•📚حضـــرتحجـــت ص¹⁸⁴•
#امام_زمان 💛
#سخن_بزرگان
#استغفار
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
#امام_حسین ﷺ بہ حضـــرت رقـــیہۜ
⇇بـــسیـــار عـــلاقه داشـــت،
زیـــرا در میـــان دخـــتـــرانـــش،
◁ تـــنهـــا دختــــــری بـــود
کہ بہ "حضـــرتفـــاطـــمہۜ "شبـــیہ بـــود.▷
بہ عبـــارت دیگـــر چهـــره "حضـــرترقیـــہۜ "
⇠ وجـــہ دوم چهــــــره⇩⇩⇩
⇦حضـــرت«صـــدیـــقہ طاهـــرهۜ𔘓» بـــود. ➛
↶آیــــتﷲحسیــنےقـــزویــنے↷
#حضرت_رقیه
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
حکمت ۴۴ 🔻ارزش آخرت گرایی (اخلاقی) 🎇🎇🎇#حکمت۴۴ 🎇🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) : طُوبَي لِمَنْ ذَكَ
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
حکمت ۴۴ 🔻ارزش آخرت گرایی (اخلاقی) 🎇🎇🎇#حکمت۴۴ 🎇🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) : طُوبَي لِمَنْ ذَكَ
حکمت ۴۵
🔻راه شناخت مومن و منافق
(اخلاقی، انسان شناسی، سیاسی)
🎇🎇🎇#حکمت۴۵ 🎇🎇🎇🎇
✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) : لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلَي أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَي الْمُنَافِقِ عَلَي أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِي وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِيَ فَانْقَضَي عَلَي لِسَانِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ ( صلي الله عليه وآله ) أَنَّهُ قَالَ يَا عَلِيُّ لَا يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يُحِبُّكَ مُنَافِقٌ .
✅ و درود خدا بر او فرمود: اگر با شمشيرم بر بيني مومن بزنم، كه دشمن من باشد، با من دشمني نخواهد كرد، و اگر تمام دنيا را بر منافق ببخشم تا مرا دوست بدارد، دوست من نخواهد شد، و اين بدان جهت است كه قضاي الهي جاري شد، و بر زبان پيامبر امي (ص) گذشت كه فرمود: (اي علي! مومن تو را دشمن نگيرد، و منافق تو را دوست نخواهد داشت.)
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
عمــّـده چیـــز؎ کہ بـَــرزخ را
⇇تـــٰاریـــک مےکـــند،
«حـَــرف زدن پشـــت ســـر مــــردم أســـت،»
⇠غِیبـــت و تـُــهـــمت و...
و از آن طــَـرف یـــکے أز چیـــزهــٰـایےکہ
◁◁ بَـــرزخ را روشـــن مےکـُــند۔۔۔
گـــرهگـــشٰایے أز کار مَـــردم أســـت..! ▷▷
﴿آیـــّـتﷲفـــٰاطـــمےنـــیـــآ𔘓⇉﴾
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
#تلنگر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
﴿امـــامصـــادقﷺ﴾:
هـــرکہ «ســـوره یـــاسیـــن𔘓» را
⇇در روز بخـــوانـــد...
↶مـــرزوق و محفـــوظ اســـت تـــا شـــب ↷
⇠و هـــرکہ پیـــش از
...خـــواب در شـــب بخـــوانـــد،↓↓↓
⇇خـــداونـــدبـــر او هـــزار فـــرشـــتہ
مـــوکل ســـازد کہ حفـــظ کـــنند او را
از شـــر هـــر شیـــطان رجیـــم
◇◇ و از هـــر آفتے...
⇦و اگـــر در آن روز بـــمیـــرد ،
خـــدای تـــعالے او را
❍↲ داخـــل بـــهشـــت ســـازد..➛
📚وســـائلالشـــیعہ ج⁴
#قرآن
#حدیث
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۷۰ 🍃به روايت حانيه🍃 اميرحسين_ سلام. _ سلام. خوبيد؟ اميرحسين_ الحمد
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت
🌺قسمت ۷۲
چشمام رو باز ميكنم.به خاطر نور تندي كه تو محيط بود و فوق العاده آزار دهنده سريع دوباره پلك هام رو روي هم ميزارم. صداي نجواگر كسي رو بالاي سرم ميشنوم.
"صداي قرآنه؟ آره. فكر كنم. اما از كجا؟ نكنه مردم ؟ " با احساس سوزش شديدي كه تو دستم ايجاد ميشه ، دوباره چشمام رو باز ميكنم و قبل از اينكه فرصت كنم دليل سوزش دستم رو جويا بشم با چشم هاي باروني امير حسين رو به رو ميشم ،
چشم از چشم هاي اشك بارش ميگيرم و به كتابي كه تو دستش بود خيره ميشم ، و بعد چشم ميدوزم به لب هاش كه باآرامش خاصي آيه هاي قرآن رو زمزمه ميكردن .
چه صوت دلنشینی ، حتی تو رویا هم فکر نمیکردم صدای قرآن خوندنش انقدر آرام بخش باشه.
اميرحسين_ صَدَقَ اللهُ العليُ العَظيم
همزمان با چشم هاي اميرحسين، كتاب عشق بسته ميشه و بعد بوسه روي جلدش ميشينه.چشم ميدوزم به حركات اميرحسين كه گواهي دهنده عشق بودند. چشماش كه باز ميشه باهم چشم تو چشم ميشينم ، لبخندي ميزنه و برعكس دلهره اي اون موقع داشت با آرامش زمزمه ميكنه
_خوبي.
صداش به قدري آروم بود كه تنها با لبخوني ميشد متوجه شد ، به سر تكون دادن اكتفا ميكنم .دوباره احساس سوزش، چشمام رو به سمت دستم ميكشونه ، بله. دقيقا چيزي كه ازش هميشه وحشت داشتم؛ سرم.
اولين و آخرين باري كه سرم زدم ، نزديكاي كنكور بود كه از استرس و اضطراب كارم به بيمارستان كشيد، اول كه رگ دستم رو پيدا نميكردن و تمام دستم رو سراخ سوراخ كردن ، بعد هم كه سِرُم رو باز كردن تا يك هفته با كوچيك ترين حركتي حسابم با كرام الكاتبين بود .
با شنيدن صداي اميرحسين دوباره درد و سوزش فراموش ميشه و دوباره باهم چشم تو چشم میشیم.
امیرحسین _ درد داره؟
_ یکم ولی نه به اندازه سری قبل .
امیرحسین _راستش، چیزه...هیچی فقط حلال کنید ...
فکرای مزاحمی که با این حرفش به مغزم هجوم اوردن رو کنار زدم و با تعجب و پرسشی نگاش کردم
_چطور؟ چیزی شده؟
امیرحسین_نه نه. نگران نشین.آخه آخه سِرُمِتون رو من وصل كردم گفتم حلال كنيد اگه.....
حرفش رو قطع ميكنم
_نه نه. ممنون. من كلا تو سرم وصل كردن مكافاتم.
.
.
با صداي زنگ در از جام بلند ميشم.بي حوصله به سمت پذيرايي ميرم. با صداي نسبتا بلندي مامان رو صدا ميكنم بعد از اينكه به نتيجه اي نميرسم به سمت آيفون ميرم.با ديدن چهره اميرحسين بعد از چند روز لبخندي مهمون لب هام ميشه. در رو ميزنم و گوشي اف اف رو برميدارم.
_ سلام.بفرماييد.
اميرحسين_ سلام. مزاحم نميشم. ميشه يه لحظه بيايد تو حياط فقط لطفا.
_خب بفرماييد داخل.
اميرحسين_ كارم كوتاهه طول نميكشه.
گوشي آيفون رو ميزارم ، چادر رنگي مامان رو برميدارم و ميرم تو حياط.
با ديدن اميرحسين كه چند شاخه گل رز گرفته بود جلوي صورتش ذوق ميكنم ، كمي ميپرم و دستام رو به هم ميزنم
_ واي مرررررسي.
اميرحسين ميخنده و گل هارو به طرفم ميگيره و با لبخند ميگه
_بفرماييد،
تازه متوجه حركت ضايع خودم ميشم. چشمام رو روهم فشار ميدم و ميگم
_ببخشيد. من گل رز خيلي دوست دارم، ذوق زده شدم. ممنون
اميرحسين_قابل شمارو نداره.
گل هارو ازش ميگيرم و تعارف ميكنم كه بياد تو اما قبول نميكنه. بعد از چند ثانيه چهرش جدي ميشه و ميگه
_راستش، اين چند روزه تلفن همراهتون خاموش بود، نميخواستم مزاحم منزل هم بشم، نگران شدم اومدم ببينم چيزي شده؟
تو دلم فقط قوربون صدقه لفظ قلم حرف زدن و نگران شدنش ميرفتم و به خودم فحش ميدادم كه چرا باعث اذيت و نگرانيش شدم.
_نه. چيزي نشده ببخشيد اگه باعث نگرانيتون شدم.
"اي واي. اره جون خودت. چيزي نشده. همش دروغ بگو فقط "
اميرحسين_خب خداروشكر. پس من ديگه رفع زحمت ميكنم.
_اختيار داريد. ممنون كه اومديد.راستش..... راستش.....
اميرحسين_راستش؟
_ هيچي
اميرحسين_هيچي؟
_ اره
اميرحسين_راستش؟
_ دلم براتون تنگ شده بود.
👇👇ادامه 👇👇