لینک کانال قرآن داروخانه معنوی
شامل متن قرآن و صوتها و پی دی اف ها ی سوره ها
@manavi_kgoran_1
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رسم ادب صلوات خاصه سلطان علی بن موسی امام رضا علیه السلام رو بخونیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ
وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ
صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ
بار الها درود و رحمت فرست بر على بن موسى الرضا پسندیده پیشواى پارسا و منزه و حجت تو بر هر که روى زمین است و هر که زیر خاک بسیار راستگو و شهید، درود و رحمتى فراوان و کامل و با برکت و متصل و پیوست و پیاپى و دنبال هم همچون بهترین رحمتى که بر یکى از اولیائت فرستادى.
#امام_رضا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#داستان_کرامت
با چند وسیله خواستهای را برمیآورد
سید جلیل سید محمد موسوی، خادم حرم حضرت رضا علیهالسلام - که بیشتر اوقات به زیارت ایمهی عراق مشرف میشده - گفت:
سید صالح، در کاظمین به من گفت:
خوشا به حال تو! که از خدمتگزاران عتبهی مقدسه سلطان خراسانی؛ زیرا کار دنیا و آخرت من به برکت وجود مبارک آن
حضرت اصلاح گردید؛ و من از آن بزرگوار حکایتی دارم؛ شروع به نقل حکایت کرده، گفت:
من در بحرین در مدرسهای مشغول تحصیل بودم و در نهایت فقر و سختی میگذراندم تا اینکه روزی برای کاری از مدرسه بیرون رفتم؛ ناگاه چشمم به دختری آفتاب طلعت افتاد که تازه از حمامی که در مقابل مدرسه بود، بیرون میآمد.
به محض اینکه او را دیدم محو جمال او شدم و عشقش در دلم جای گرفت.
غافل از اینکه او دختر شیخ ناصر لولویی است که در بحرین از او متمولتر نیست بالاخره صورت آن پری رخسار، از نظرم محو نمیشد و کار به جایی رسید که از مطالعه و مباحثه باز ماندم.
تا اینکه خبر دار شدم گروهی تصمیم قطعی گرفتهاند که برای زیارت حضرت رضا علیهالسلام به مشهد مقدس بروند من با خود گفتم:
دوای در جانکاه تو از دربار حضرت رضا علیهالسلام به دست میآید؛ مگر اینکه به وسیلهی آن حضرت به مقصود برسی بدین منظور، با آن گروه، همسفر شدم تا اینکه در اول ماه رمضان به آستان مقدس آن بزرگوار مشرف شدم.
چون شب شد، در عالم رویا به خدمت آن حجت الهی رسیدم؛ به من فرمود:
تو در این ماه مهمان مایی و تو را بعد از آن به بحرین میفرستم و حاجت تو را روا میکنیم.
بعد از بیدار شدن یک نفر سه تومان به عنوان هدیه به من داد؛ تمام ماه مبارک رمضان را به وظایف و طاعات و عبادات کمر بستم. تا اینکه ماه رمضان به پایان رسید؛ به خدمت حضرت رضا علیهالسلام برای زیارت وداع مشرف شدم و بعد از زیارت از روضهی مطهره بیرون آمدم که بروم، به پایین خیابان که رسیدم؛ ناگاه از طرف راستم شخصی مرا صدا زد و به من گفت:
الآن خواب دیدم، در عالم خواب
خدمت حضرت رضا علیهالسلام مشرف شدم آن حضرت به من فرمود:
طلبی که از آن شخص داری و از وصول آن مایوس شدهای من آن وجه را به تو میرسانم به شرط آنکه الآن که بیدار میشوی و از خانه بیرون میروی یک اسب و ده تومان به کسی دهی که به در خانه، با تو مصادف میشود:
آن مرد، به فرمودهی امام علیهالسلام عمل کرد و یک اسب و ده تومان به من داد و من سوار بر آن شده، از شهر خارج گردیم.
وقتی به منزل اول - که طرق نام دارد - رسیدم؛ تاجری به من رسید که به واسطهی سد راه در آنجا متحیر بود؛ و امام هشتم علیهالسلام را در خواب دید که آن حضرت به او فرموده بود: اگر منافع فلان پانصد تومان خود را به فلان سید بحرینی که فردا با فلان شکل و لباس میآید بدهی، من تو را به سلامت به مقصد میرسانم.
آن مرد تاجر مرا ملاقات کرده، با من همراه شد و با هم حرکت کردیم تا به اصفهان رسیدیم در آنجا صد تومان به من داد، از آن وجه، اسباب دامادی خود را فراهم کردم و رو به راه نهادم و بسلامت به بحرین وارد شدم. و به همان مدرسهی سابق خود رفتم. روز بعد دیدم؛ ناگهان شیخ ناصر لولویی که پدر آن دختر بود با حشم و خدم خود به مدرسه وارد شد و یکسره نزد من آمد و خودش را روی دست و پای من انداخت که ببوسد، ولی من در مقام امتناع برآمدم.گفت:
چگونه دست و پایت را نبوسم؟ حال آنکه من به برکت تو سزاوار آن شدم که حضرت رضا علیهالسلام از من شفاعت کند. زیرا دیشب در خواب خدمت آن بزرگوار مشرف شدم و به من فرمود:
اگر شفاعت مرا میخواهی، فردا باید به فلان مدرسه و فلان حجره - که سیدی از اهل این شهر به زیارت من آمده بود و حالا برگشته و دختر تو را خواهان است بر وی - و دخترت را به او بدهی، من در روزی که لا ینفع مال و لا بنون. (روزی که مال و فرزند سودی ندارد) از تو شفاعت خواهم کرد
این بود که شیخ ناصر، دختر خود را به ازدواج من درآورد. بعد از آن باز امام هشتم علیهالسلام را در خواب دیدم که به من فرمود:
به سوی نجف برو من نیز رفتم؛ یک سال در آنجا توقف کردم؛ باز آن بزرگوار را در عالم رویا زیارت کردم؛ فرمود:
یک سال در کربلا باش و یک سال در کاظمین تا باز امر من به تو رسد.
اکنون در کاظمین هستم تا اینکه یک سال تمام شود تا ببینم بعدا چه امر فرماید.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
حکمت ۷۰ 🔻روانشناسی جاهل (اخلاقی، علمی) 🎇🎇🎇#حکمت۷۰ 🎇🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) : لَا تَرَ
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
حکمت ۷۰ 🔻روانشناسی جاهل (اخلاقی، علمی) 🎇🎇🎇#حکمت۷۰ 🎇🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) : لَا تَرَ
حکمت ۷۱
💥نشانه کمال عقل(اخلاقی)
🎇🎇🎇#حکمت۷۱ 🎇🎇🎇🎇
✨وَ قَالَ ( عليه السلام ) : إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلَامُ .
✅و درود خدا بر او فرمود: چون عقل كامل گردد سخن اندك باشد.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
ا؎ مهـــربـــٰانِ مـــن؛
❍↲⃝ تـــو کـُــجـٰــایے کہ ایـــن دلـــم...
مَجـــنـــون رو؎ تـُــوســـت کہ
⇠ پـــیـــدا کـُــنـــد تــــــو را...
«ا؎ یـــوســـف عَـــزیـــز»،
⇇چُـــو یـــعقـــوب صبـــح و شــٰـام...
چـــشمم بہ کـــو؎ تـُــوســـت کہ
◈◈ پـــیـــدا کــُـنـــد تــــو را...➩
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
آنـــکہ خـــودش سیـــر خـــورده بـــاشـــد۔۔۔
⇇بـــو؎ سیـــر را نہ أز خـــود ،
و نہ أز دیـــگـــران نمےشنـــود.⇉
_ گـــنـــاه،بـــو؎ بـــد؎دارد کہ
❍↲⃝ خـــود گـــنـــاهـــکار،
⇠⇠آن بـــو را در نـــمےیـــابـــد؛
أمـّــا آنـــهـــا کہ أهـــل گـــنـــاه نیـــستـــند،
کامـــلاً بـــو؎ نـــامطبـــوع آن را
↶ استـــشـــمام مےکـــنـــنـــد!↷
﴿آیــــتﷲحــٰـائـــر؎شیـــراز؎𑁍﴾
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
#تلنگر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
﴿آیـّــت الله بهجّـــت(ره)𔘓﴾:
⇠أگـــرمــٰـا بـــَرٰا؎ تعجـــّیل،
دَر فـَــرج« امٰام زمٰانﷺ» دُعــٰـا نکـــُنیم،
⤸⤸بہ ضَـــرّر دنیـــٰا؎ مــٰـا هَـــم
⇦⇦خـــوٰاهد بـــود،
❍↲چہ رسَـــد بہ آخِـــرت.➩
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2