eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
225 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا ﴿شِیـــخ جَعفـــرآقـــآ مُجتـهـــد؎✿﴾: در ذکــّـر ↓↓↓ «أللّهم‌صَل‌ّعلّےٰمُحمّـــد وآل‌مُحمّـــد وعجّــل فَـــرجهُـــم وأهـــلِک أعـــدٰائَهـُـم» تَـــــولّے وتبـــــرّ؎ٰ مـــوج مےزنـــد ۔۔ و بـــرکات دنـــیـــو؎ و اُخـــرو؎، بـــسیــٰـار؎ دارد. 📚درمحضـــر لاهوتیـــان ج²ص⁷¹ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا ﴿حضـــرت‌امــٰـام‌کاظــِـمﷺ𑁍⇉﴾: ⇇عجـــب أســـت أز کـــسے کہ ⇩⇩⇩⇩⇩⇩ ⇦در نـــمـــٰازش «ســـوره‌ قَـــدر» را، نمےخـــوانـــد، ⇠چـــگـــونہ انتـــظار قـَــبـــولے ◇◇ نـــمـــٰازش را دارد۔۔۔؟!➩ 📚بحـــارالأنـــوارج⁵³ص¹⁵² «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚 #رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍#از_روزی_که_رفتی ❤️ قسمت ۴۱ و ۴۲ چقدر سخت
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚 عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ قسمت ۴۳ و ۴۴ "کاش زبانم لال میشد و نمیگفتم! کاش زبانم لال میشد..." ارمیا چشم میچرخاند. یوسف: _دنبال کی میگردی؟ +دنبال حاج علی! مسیح: _همین شیخ روبه‌روته دیگه!نشناختیش؟ ِارمیا متعجب به شیخ مقابلش نگاه کرد. حاج علی در لباس روحانیت؟ _یعنی آخونده؟! یوسف: _منم تعجب کردم. وقتی رسیدیم اون پسره این لباسا رو بهش داد، اونم پوشید. به پسری اشاره کرد، که برادر "سید مهدی" بود. زنی به آیه نزدیک شد و اندکی از خاک قبر را برداشت و بر پیشانی آیه مالید: _خاک مرده سرده، داغ رو سرد میکنه. آیه به سرد شدن داغش اندیشید. بدون مهدی مگر گرما و سرما معنا داشت؟ رها میخواست بلندش کند. آیه ممانعت کرد. سایه زیر گوش آیه گفت: _پاشو بریم، همه رفتن! +من میمونم، همه برید! میخوام تلقین بخونم براش! _تو برو من میمونم میخونم، با این وضعت تو این سرما نشین! َ +نه! خودم باید بخونم! من حالم خوبه، وقتی پیش مهدی‌ام خوبم. نگاهی میان رها و سایه رد و بدل شد، نگران بودند برای این مادر و کودک. حاج علی نزدیک شد: _آیه جان بریم؟ مهمون داریم باید شام بدیم. +من میمونم، شما برید! حاج علی کنارش نشست: _پاشو بابا جان... تو باید باشی! میخوان بهت تسلیت بگن، تو صاحب عزایی. آیه نگاه به چشمان قرمز پدر کرد: _صاحب عزا محمده، حاج خانومه، شمایید! بسه اینهمه صاحب عزا! بذارید من با شوهرم باشم! رها که بلند شد، صدرا خود را به او رساند: _چی شده؟ چرا نمیاید بریم؟ رها نگاه غمبارش را به همسرش دوخت: _آیه نمیاد! _آخه چرا؟ معصومه اولین کسی بود که از سر خاک برادرش رفته بود... چرا آیه نمیرفت؟ _میخواد پیش شوهرش باشه. میگن که وقتی همه رفتن از سر خاک، نکیر و منکر میان؛ اگه کسی باشه که برگرده و دوباره تلقین رو بخونه، مرده میتونه جواب بده و راحت از این مرحله‌ی سخت، رد میشه! تازه میگن شب اول تا صبح یکی بمونه قرآن بخونه! صدرا به برادرش فکر کرد، کاش کسی برای او این کار را میکرد!معصومه که رفته بود و دیگر پا به آنجا نگذاشته بود. بهانه گرفته بود که برایش دردناک است و به بچه آسیب وارد میشود از اینهمه غم! حرفی که مدتی بود ذهنش را درگیر کرده بود پرسید: _تو هم مثل آیه خانمی؟ رها که متوجه حرف او نشده بود نگاه در نگاه صدرا انداخت و با تعجب پرسید: _متوجه نشدم! _من بمیرم، تو هم مثل آیه خانم سر خاکم میمونی؟ برام تلقین میخونی؟ سر خاکم میای؟ اصلا برام گریه میکنی؟ ناراحت میشی؟ یا خوشحال میشی؟ رها اندیشید به نگرانی آشکار چشمان صدرا: _مرگ هر آدم تلنگری به اطرافیانشه. مرگ تولد دوباره‌ست، اینا رو آیه گفته! غم آیه از تنهایی خودشه، نگران شب اول قبر شوهرشه، اونا عاشق هم بودن. هر آدمی که میمیره اشک ریختن یه امر عادیه! صدرا به میان حرفش دوید: _نه از اون گریه‌هایی مثل یه رهگذر! از اون چشمای به خون نشسته‌ی آیه خانم! از اونا رو میگم! رها نگاهش را دزدید: _شما که رویا خانم رو دارید! _رویا قبرستون نمیاد، میگه برای روحیه‌ش بده؛ حتی برای سینا هم نیومد! نگاه رها رنگ غم گرفت: _به نظر من از اعمال خودش فراریه که میترسه پا به قبرستون نمیذاره! اینجا بوی مرگ میده! آدمایی که از مردن میترسن و میدونن چیز خوبی اون دنیا منتظرشون نیست، قبرستون نمیان چون مرگ وحشتزده‌شون میکنه؛ وجدانشون فعال میشه. +اگه مُردم، نه! وقتی مُردم برام گریه کن! تنها کسی که میتونه صادقانه برام دعا و طلب بخشش کنه تویی! _چرا فکر میکنی این کارو میکنم؟ +چون قلب مهربونی داری، با وجود بدی‌های خانواده‌ی من، تو به احسان محبت میکنی؛ نمیتونی بد باشی... سایه به آنها نزدیک شد: _سلام. صدرا جواب سلامش را داد. رها نگاه کرد به همکار و دوستِ خواهر شده‌اش: _جانم سایه جان؟ +اذانو گفتن، آیه داره کنار قبر نمازشو میخونه! منم میخوام برم این امامزاده نماز بخونم، گفتم بهت بگم که یهو منو جا نذارین! رها نگاه به آیه انداخت که نشسته نماز میخواند. "چه بر سرت آمده جان خواهر؟ چه بر سرت آمده که این گونه نمازت را نشسته میخوانی؟" _منم باهات میام... رو به صدرا آرام گفت: _با اجازه! _صبر کن، باهاتون میام که تنها نباشید! دخترها که وارد امامزاده شدند. صدرا همانجا ماند.نگاهش به ارمیا افتاد: _تو هنوز نرفتی؟ +حاج علی با سیدمحمد رفت. گفت بمونم دخترا رو برسونم. _اون گفت یا تو گفتی؟ _میخواستم بدونم میخواد چیکار کنه؛ این روزا چیزای عجیبی میبینم. از مردن خیلی میترسم، نمیدونم این زن چطور میتونه تو قبرستون بمونه! خیلی ترس داره قبر و قبرستون! ارمیا خیره‌ی نماز خواندن آیه بود...آیه‌ای که دیگر جان در بدن نداشت... آخر شب بود که.... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 💠امام صادق عليه السلام؛ 🔸مقصود خداوند از «باقياتِ صالحات» در قرآن، برخاستن در پايان شب براى نماز شب و دعا كردن در سحرگاهان است. 📚تبيان طوسى، ج 7، ص 146. 🕊🦋أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🦋 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
36.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا یکشنبہ١٤٠٤/٦/٩🌹 أگـــر گـــریـٰــان ⇩⇩⇩ ⇦ بہ دیـــوار «عـــلّےﷺ» تـــکـــیہ نـــمےدٰادم، کـُــدامیـــن کـــوه طاقـــت دٰاشـــت۔۔ ↶ ایـــن حـــٰالِ پـــریـــشــٰـان را ↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
✴️ یکشنبه 👈 9 شهریور/ سنبله 1404 👈 7 ربیع الاول 1447 👈31 اوت 2025 🏛 مناسبت های اسلامی و دینی. 🌙🌟 احکام اسلامی و دینی. ❇️روزی بسیار خوبی برای همه امور است خصوصا. ✅ شروع بنایی و ساخت و ساز. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅شکار و صید و دام گزاری. ✅دیدار با قاضی و پیگیری های قضایی. ✅و آغاز نویسندگی و نگارش کتاب مقاله پایان نامه و...خوب و به خوبی کامل گردد. 👼نوزاد امروز ستاره اقبالش سبک خواهد بود. ✈️ مسافرت بسیار خوب و با برکت است. @taghvimehmsaran 🔭احکام نجوم. امروز قمر در برج قوس و برای امور زیر نیک است. ✳️تعلیم و تعلم و امور آموزشی. ✳️شروع به کار و کسب. ✳️جابجایی و نقل و انتقال. ✳️و رفتن به خانه نو نیک است. 📛ولی خرید و فروش طلا و حیوان خوب نیست. 🟣نوشتن حرز ادعیه و حکاکی و نماز و بستن حرز خدب است. 💑مباشرت و مجامعت. امشب (شب دوشنبه) مباشرت خوب و فرزند حافظ قران گردد. ان شاءالله. ⚫️ طبق روایات، اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری،خوب و موجب دولت و ثروت گردد. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن. خون_دادن یا حجامت فصد زالو انداختن در این روز، از ماه قمری خوب نیست و باعث مرگ ناگهانی می شود. 😴😴تعبیر خواب. خوابی که شب دوشنبه دیده شود طبق آیه 8 سوره مبارکه انفال است. لیحق الحق و یبطل الباطل و لو کره المجرمون... و چنین استفاده می شود که میان خواب بیننده و فرد دیگری کدورت و دعوایی است که برای رفع آن نزد قاضی و یا حاکم روند و معلوم گردد حق با خواب بیننده باشد. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید... تقویم همسران صفحه 116 @taghvimehmsaran 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. ✴️️ وقت استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . @taghvimehmsaran 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به حضرت_علی_علیه_السلام و فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸به امیدپرورش نسلی مهدوی انشاءالله🌸 📚 منابع مطالب کتاب تقویم همسران نوشته حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم: پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2