داروخانه معنوی
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
⇇جُــــز تـُـــــو دَر گـوشـہ دِل۔۔
﴿؏ِــــــــشق𔘓⇉﴾
_کَـــسےنِــیـــسـتمَــــــرا۔۔
↫جُـزمُـــلاقـــــٰاتتـُو۔۔
◇◇مِیـلوهَـوسےنِـیـــسـتمَـرا۔۔◇◇
#امام_رضا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#سفر_پرماجرا ۵۳ #استاد_شجاعی 💢اگه با خودت آشتی کنی، دیگه تمومه با خدا هم آشتی میشی! ✴️اونوقته که؛ د
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد محمد شجاعیسفر پر ماجرا 54.mp3
زمان:
حجم:
8.7M
#سفر_پرماجرا ۵۴
#استاد_شجاعی
نه ترازویی لازمه، و نه دادگاهی❗️
تـ👈ـو ؛ ماشینِ حسابِ خودتی!
زودتر خودتُ بساز،
که به محض تولدت، باطنت، رو میشه!
✔️اگه باطنت سالم باشه؛
آرامشِ ابدی مبارکــــت باشه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
امروز چهارشنبه
قضای ⇠ #نماز_عشا
بعد از هر نماز قضا خواندن دعای فرج(الهی عظم البلا...) برای سلامتی و فرج و مقدر شدن ظهور آقا جانمون حضرت مهدی (روحی لک الفدا) اجباری است🌹🌹🌹
امروز دهمین روز ختم سوره واقعه
و ده بارخواندن سوره واقعه
برای دسترسی به سوره ها و دعای هر روز لطفا بروی گزینه های آبی کلیک کنید👇
متن سوره واقعه
صوت سوره واقعه
و بعد از تلاوت سورۀ مبارکه، هر روز این دعا را بخواند
#ختم_سوره_واقعه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رسم ادب صلوات خاصه سلطان علی بن موسی امام رضا علیه السلام رو بخونیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ
وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ
صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ
بار الها درود و رحمت فرست بر على بن موسى الرضا پسندیده پیشواى پارسا و منزه و حجت تو بر هر که روى زمین است و هر که زیر خاک بسیار راستگو و شهید، درود و رحمتى فراوان و کامل و با برکت و متصل و پیوست و پیاپى و دنبال هم همچون بهترین رحمتى که بر یکى از اولیائت فرستادى.
#امام_رضا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#داستان_کرامت
#امام_رضا
میرزا مرتضی شهابی حدود صد سال قبل مسئول خدام کشیک سوم آستان قدس بود و هر سال ده روز مجلس روضه خوانی در منزل داشت و برخی علما را برای منبر رفتن دعوت می کرد و به همه سفارش می کرد که هر شب باید متوسل شوید به حضرت جوادالائمه و باید ذکر مصیبت آن امام بشود!
من چون تازه کار بودم و معلوماتم در منبر کم بود برایم دشوار بود. هر چقدر گفتم که علت توسل هرشب به امام جواد چیست؟ جواب می داد: در آخر کار به شما خواهم گفت.
بالاخره ما هر شب متوسل به آن بزرگوار شدیم تا ده شب تمام شد.
شب بعد، ما منبری ها را برای شام دعوت نمود، آن وقت گفت علت توسل هر شب من به امام جواد به خاطر یک حکایت عجیب است. من به این امام مدیونم!
بعد ادامه داد: یک روز در کشیک خودم در صحن مطهر به رسم و عادتی که داشتم با دربانان مشغول جارو کردن صحن اسماعیل طلا شدیم. قدیم جوی آبی از صحن می گذشت و دو طرف آن نهر، یک پله داشت تا مردم و زائرین و مجاورین لب آب به جهت وضو ساختن بنشینند.
یک روز همان طور که مشغول جارو کردن بودیم، نزدیک سقاخانه اسماعیل طلا روبروی گنبد مطهر دیدم چند نفر از زائرین نشسته اند و مشغول خوردن خربزه اند، تخم های خربزه را آنجا ریخته و کثیف کرده بودند.
اوقاتم تلخ شد، باعصبانیت گفتم: آقا، اینجا که جای خربزه خوردن نیست، لااقل پوست ها و تخم های خربزه را جمع کنید تا زیر پای کسی نیاید.
آنها از سخن من ناراحت شدند و گفتند مگه اینجا خانه پدر توئه که دستور می دهی؟
من نیز عصبانی شدم و با پای خود، بقیه خربزه ها و پوست ها و تخم ها را به میان جوی آب ریختم.
آنها برخاستند و رو به گنبد حضرت رضا گفتند: آقا، یا امام رضا، ما خیال کردیم اینجا منزل شماست که آمدیم، اگر می دانستیم منزل پدر این مرد است، نمی آمدیم.
این حرف را زدند و رفتند.
من هم دنبال کار خودم رفتم. چون شب شد و خوابیدم، در عالم خواب دیدم در ایوان طلا غوغایی است!
نزدیک رفتم ببینم چه خبر است. دیدم آقای بزرگواری وسط ایوان ایستاده و یک سه پایه در وسط ایوان گذاشته اند!
آن زمان رسم بود که شخص مقصر را به سه پایه می بستند و شلاق می زدند.
آن آقای بزرگوار فرمود: بیاوریدش.
تا این امر صادر شد، مأمورین آمدند و مرا گرفتند و بردند به سه پایه بستند که شلاق بزنند. من خیلی ترسیده بودم.
عرض کردم: آقاجان، گناه من چیست؟ چه اشتباهی کردم؟
آن آقای باعظمت فرمودند: مگر صحن ما خانه پدر تو بود که زائرین مرا ناراحت کردی و با پا خربزه آنها را به جوی آب ریختی. خانه، خانه من و زوار هم مهمان من هستند، چرا این کار را کردی؟!
از این فرمایش حضرت چنان حالت خجالت و ناراحتی برایم ایجاد شد که نمی توانم بیان کنم. مأمورین خواستند مرا بزنند.
من از ترس و وحشت این طرف و آن طرف را نگاه می کردم که شاید آشنایی پیدا شود تا مرا نجات دهد. در آن حال متوجه شدم که یک آقای جوانی پهلوی حضرت رضا ایستاده است. آن جوان حالت وحشت مرا که مشاهده کرد، عرض کرد پدر جان این مقصر را به من ببخشید.
تا این سخن را گفت، آقا اشاره ای کرد و مرا آزاد کردند.
من پرسیدم این جوان که بود؟
گفتند این آقازاده، حضرت امام جواد است.
از خواب بیدار شدم و به فکر آن زائرین افتادم. آن روز در جستجوی آنها بودم و به هر زحمتی بود آنان را پیدا کرده و از آنان دعوت و پذیرایی کردم و رضایتشان را به دست آوردم.
حال شما آقایان بدانید که من آزاد شده حضرت جوادم و از این جهت بود که ده شب برای آن بزرگوار مجلس برگزار می کنم.
منبع: کرامات الرضویه ج۲ ص۷۳
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2