از امروز تصمیم گرفتم به جای اینکه هر روز داستان کرامت امام رضاﷺ جانمون را در کانال قرار بدم هر روز داستان کرامت یکی از امامان معصومﷺ را در کانال قرار بدم
امروز روز پنجشنبه هست و داستان کرامت ارباب جانمون امام حسین را قرار میدم
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
#داستان_کرامت
#امام_حسین
عنایت به زائر بینوا
شهید آیتالله دستغیب شیرازی مینویسد: آقای سیدعبدالرسول خادم از مرحوم سیدعبدالحسین کلیددار حضرت سیدالشهداء«علیه السلام» نقل کرد پدر کلیددار فعلی که آن مرحوم اهل فضل و از خوبان بود، شبی در حرم مطهر میبیند عربی پابرهنه و خونآلود، پای خونین و کثیف خود را به ضریح زده و عرض حال میکند. آن مرحوم او را نهیب میدهد و بالاخره امر میکند او را از حرم بیرون نمایند، در حال بیرونرفتن گفت یا حسین من گمان میکردم این خانه توست، معلوم شد خانه دیگری است. همان شب آن مرحوم در خواب میبیند آن حضرت روی منبر در صحن مقدس تشریف دارند؛ در حالی که ارواح مؤمنین در خدمت هستند، حضرت از خدام خود شکایت میکند. کلیددار میایستد و عرض میکند یا جداه، مگر چه خلاف ادبی از ما صادر شده است؟ میفرماید امشب عزیزترین مهمانهای مرا از حرم من با زجر بیرون کردی و من از تو راضی نیستم و خدا هم از تو راضی نیست مگر اینکه او را راضی کنی. عرض کرد یا جدا، او را نمیشناسم و نمیدانم کجاست؟ فرمود: «الآن در خان حسنپاشا (نزدیک خیمهگاه) خوابیده و به حرم ما هم خواهد آمد و او را با ما کاری بود که انجام دادیم و آن شفای فرزند مفلوج اوست و فردا با قبیلهاش میآیند، آنها را استقبال کن». چون بیدار میشود، با چند نفر از خدام میرود و آن غریب را در همانجایی که فرموده بودند مییابد، دستش را میبوسد و با احترام به خانه خود میآورد و از او بهخوبی پذیرایی مینماید. فردا هم به اتفاق سینفر از خدام به استقبال میرود؛ چون مقداری راه میرود، میبیند جمعی هوسهکنان (شادیکنان) می آیند و آن بچۀ مفلوج شفایافته را همراه آوردهاند و به اتفاق به حرم مطهر مشرف میشوند.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
حکمت ۷۶ 🔻روش تحلیل رویدادها(روش تجربی)(اخلاقی،علمی،سیاسی) 🎇🎇🎇#حکمت۷۶ 🎇🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
حکمت ۷۶ 🔻روش تحلیل رویدادها(روش تجربی)(اخلاقی،علمی،سیاسی) 🎇🎇🎇#حکمت۷۶ 🎇🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلا
حکمت ۷۷
🔻دنیا شناسی
(امام و ترک دنیای حرام)
(اخلاقی)
🎇🎇🎇#حکمت۷۷ 🎇🎇🎇🎇
✨ وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ حَمْزَةَ الضَّبَائِيِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَي مُعَاوِيَةَ وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ( عليه السلام ) وَ قَالَ فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَي اللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَي لِحْيَتِهِ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ وَ يَقُولُ :
يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا إِلَيْكِ عَنِّي أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ لَا حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ .
✅ و درود خدا بر او فرمود: (ضرار بن حمزه ضبابي از ياران امام به شام رفت بر معاويه وارد شد، معاويه از او خواست از حالات امام بگويد، گفت علي (ع) را در حالي ديدم كه شب پرده هاي خود را افكنده بود، و او در محراب ايستاده، محاسن را به دست گرفته، چون مارگزيده به خود مي پيچيد، و محزون مي گريست و مي گفت:) اي دنيا!! اي دنياي حرام! از من دور شو، آيا براي من خودنمايي مي كني؟ يا شيفته من شده اي؟ چنانكه روزي در دل من جاي گيري؟ هرگز مبادا! غير مرا بفريب، كه مرا در تو هيچ نيازي نيست، تو را سه طلاقه كرده ام، تا بازگشتي نباشد، دوران زندگاني تو كوتاه، ارزش تو اندك، و آرزوي تو پست است. آه از توشه اندك، و درازي راه، و دوري منزل، و عظمت روز قيامت!
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا
﴿پیــٰـامبـــرأکــــرمﷺ𔘓﴾ :
مـــردگانـــتـــان را کہ ⇩⇩⇩
⇦درقبـــرهـــا آرمیـــدهأنـــد أز یـــاد نـــبـــریـــد.
⇆مُـــردگان شمـــا،
اُمیـــد احســـان شمـــا رٰا دارنـــد.➛
آنهــٰـا زنـــدانے هستـــند
و بہ کارهـــا؎ نـــیـــک شُمـــا،
۔۔۔رغـــبـــت دارنـــد.
⇇شمـــا صـــدّقہ
و دعـــایے بہ آنهـــٰا هـــدیہ کـــنیـــد. ⇉
•📚 انـــوارالهـــدایہ •
#حدیث
#یاددرگذشتگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
□﴿علّامہمَجلسے(ره)𑁍﴾:
شَـــب جُمعہ مَشغـــول مطّالعہ بـــودَم،
⟲بہ ایـــن دُعٰـــا رسیـــدَم:
«بِسم الله ألرّحمٰن ألرّحیم»
﴿ اَلْحَمْدُ لِلِّه مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا إِلےٰ فَنائِها
وَ مِنَ الآخِرَةِ إِلی بَقائِها
اَلْحَمْدُلِلهِ عَلّےٰکُلِّ نِعْمَة
اَسْتَغْفِرُ الله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ إِلَیْہ
وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ ﴾
بَعـــد أز یک¹ هَـــفتہ مُجـــدد خوٰاستـــم
⇦⇦آنرٰا بخوٰانـــم کہ
دَر حٰـــالت مُـــکٰاشفہ أز ،
↶ مـــلٰائکہ نـــدٰایے شِنیـــدم کہ
مٰا هَنـــوز أز نِـــوشتن ثـــوٰاب قرٰائت قَبلے
فٰـــارغ نَشُـــدهایم..! ↷
【•قصصالعلماء•】
#شب_جمعه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚 #رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍#از_روزی_که_رفتی ❤️ قسمت ۵۱ و ۵۲ _…..تویی
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚 #رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍#از_روزی_که_رفتی ❤️ قسمت ۵۱ و ۵۲ _…..تویی
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚 #رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍 #از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۵۳ و ۵۴
_....تمام عشقش به این بود که آقا اجازه داده! غرق لذت بود که رهبرش اذن داده! برای مردن نرفت! برای آزادی_حرم رفت! میگفت باید آزاد بشه و مثل بیبی جانم حضرت معصومه امن و پر از زائر باشه!میگفت یه روز سه تایی میریم که دل سیر زیارت کنیم! من زنجیر پای مَردَم نبودم... من نفس امّاره نبودم....من ابلیس نبودم براش! قرآن بالای سرش گرفتم، پشت سرش آب ریختم! آیةالکرسی خوندم براش و سپردمش دست علمدار کربلا! مگه نمیگن پشت هر مرد موفقی یک زنه؟ من اونو به بالاترین مقام رسوندم... حالا اون رها شده از دنیا و من تو فشار قبر موندم!
آیه حرف میزد و هق هق میکرد....
رها نوازشش آیه حرف میزد و سایه کنارش
اشک میریخت. حاج علی به در تکیه داده بود. ارمیا حسرت به دلش مینشست.
صدرا در خود میپیچید!
چقدر درد در قلب این زن است! چقدر حرفهای ناگفته دارد این زن! این آیهی زندگی سیدمهدی است،
چرا آیهاش را میشکنند؟
آیه که به خواب رفت،...
هیچ چشمی روی هم نرفت... حال بدی بود. حرفهای مانده بر دل آیه حال بدش را به همه داده بود. حالا خوب #درد آیه را میدانستند. بخشی از درد بزرگ آیه!
اذان که گفتند،
حاج علی در سجده هق هق میکرد. نماز صبح که خواندند، چشمها سنگین شد و کسی نگاه خیره مانده به پنجره زنی که قلبش درد داشت را ندید!
🕊سید مهدی: _سر بلند کن بانو! اینهمه صبر کردم تا
مَحرمم بشی، اینهمه سال نگاه دزدیدم که پاکی عشقم به گناه یه نگاه گره نخوره، حالا نگاه نگیر
که دیگه طاقت این خانومیتو ندارم بانو!چشماتو از من نگیر بانو! همیشه نگاهتو بده به نگاه من!
آیه که سر بلند کرد، سید مهدی نفس گرفت:
🕊_خیلی ساله که منتظر این لحظهام که بانوی قصهام بشی... که بزرگ بشی بانو! که بیام خواستگاریت! نمیدونی چقدر سخت بود که صبر کنم...که دلم بلرزه و بترسه که کسی زودتر از من نیاد و ببردت... که کسی بله رو ازت نگیره و دست من از دامنت باز بمونه بانو!
آیه دلبری کرد:
_دلم خیلی سال پیش لرزید، برای یه پسر که یه روز با لباس نظامی اومد تو کوچه... دلم لرزید برای قدمهای محکمش، قدمهایی که سبک و بیصدا بود... دلم لرزید برای چشمای خستهاش، چشمایی که نجیب بود و نگاه میدزدید از من!
🕊سید مهدی: _آخ بانو... بانو... بانو! نگو که خستگی من با دیدن دختر حاجی به در میشد، که امید من اون دختر حاجی بود! به امید دین تو هر هفته میومدم تا قم که نفس بکشم توی اون کوچه...
آیه ریز خندید!
َ آه کشید. جایت خالیست مرد...
روز بعد، همه رفتند و رها ماند. سوم و هفتم را که گرفتند، باز هم همکاران سید مهدی خود را رساندند.
ارمیا اینبار با همکارانش آمده بود.
با آن لباسها و کلاه سبز کجش...
حاج علی متعجب به ارمیا و یوسف و مسیح نگاه میکرد:
_نمی دونستم همکار سید مهدی هستین!
ارمیا: _ما هم تا موقع تشییع نمیدونستیم!
ارمیا از همیشه آرامتر بود... از همیشه ساکتتر! این یوسف و مسیح را میترساند.
ارمیای این روزها، با همیشه فرق داشت.
**********************
حاج علی چهار پاکت مقابل آیه گذاشت. مراسم هفتم به پایان رسیده بود و پدر و دختر در خانه تنها بودند. رها هم با صدرا به تهران بازگشته بودند.
حاج علی: _امانتیهای سید مهدی، صحیح و سالم تحویل شما!
آیه نگاه به پاکتها انداخت. دستخط زیبای سید مهدی بود:
"برای بانوی صبورم" پاکت را باز کرد.
🕊✍بانوی صبورم سلام!
شاید بتوان نام این چند خط را وصیت گذاشت، باید برایت #وصیت کنم؛ بایدبدانی که من بدون فکر، تو را رها نکردهام بانو!چند شب قبل، خوابی دیدم که وادارم کرد به نوشتن این نامهها...بانو! من شهادتم را دیدهام! یادت نرود بانو، #صبرکن در این فراق! صبرکن که اجر صبر تو برابر با شهادت من است... میدانم چه بر سرم میآید. میدانم که تقدیرت از من جدا میشود، به تقدیرت پشت نکن بانو! از من بیاد داشته باش که چادرت را هوای دنیا از سرت بر ندارد! از من داشته باش که تنهایی فقط شایستهی خداست! از من داشته باش که ایمانت بهترین محافظ تو در این دنیاست!
بانو... من دخترکم را در خواب دیدهام... دخترک زیبایم را که شبیه توست را دیدهام. نگران من نباش! من تمام لالاییهایی که برایش خواهی خواند را شنیدهام! من تمام شبهای بیتابیات را دیدهام... من لحظهی تولد دخترکم را هم دیدهام!
بانو... من حتی مردی که نیازمند دستان توست را هم دیدهام! مردی که بدون تو توان زندگی کردن ندارد. تو بال_پرواز من بودی بانو، اما کسی هست که #ایمانش را از تو خواهد داشت!
بانو نکند به ایمانت غرّه شوی که به مویی بند است! به مالت غَرّه نشو که به شبی بند است! به دانستههایت.....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2