eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
225 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رسم ادب صلوات خاصه سلطان علی بن موسی امام رضا علیه السلام رو بخونیم اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏ بار الها درود و رحمت فرست بر على بن موسى الرضا پسندیده پیشواى پارسا و منزه و حجت تو بر هر که روى زمین است و هر که زیر خاک بسیار راستگو و شهید، درود و رحمتى فراوان و کامل و با برکت و متصل و پیوست و پیاپى و دنبال هم همچون بهترین رحمتى که بر یکى از اولیائت فرستادى. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
پزشک اقرار می‌کند در جلد اول کتاب الکلام یجز الکلام ص 138 جریان شفا یافتن زنی را به خط دکتر لقمان الملک نقل می‌کند که ما نامه‌ی دکتر را که به امر آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حایری، مشروح جریان را نوشته، عینا درج می‌کنیم. تقدیم به حضور مبارک حضرت مستطاب حجهالاسلام آیت‌الله فی الارضین، آقای حاج شیخ عبدالکریم حایری - ادام الله ظله - علی رووس المسلین. بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلوه علی اشرف خلقه محمد المصطفی و افضل السلام علی حججه و مظاهر قدرته الایمه الطاهرین و العنه علی اعدایهم و المنکرین لفضایلهم و الشاکین فی مقاماتهم العالیه الشامخه. شرع اعجازی که راجع به یک نفر مریضه‌ی محترمه ظهور نمود، به قرار ذیل است. این مخدره تقریبا بین 44 تا 46 سال سن دارد و متجاوز از یک سال مبتلی به مرض رحم بود که خود بنده مشغول معالجه بودم و روز به روز درد و ورم شدت می‌نمود. با شور و مشورت با آقای دکتر ابوالقاسم خان قوام رییس صحیه‌ی شرق مشارالیها را به مریضخانه آمریکاییها فرستادیم؛ بنده توصیه‌ای به رییس مریضخانه نوشتم که مادام کپی و خانمهای طبیبه معاینه نموده، تشخیص مرض را بنویسند. ایشان پس از معاینه نوشته بودند؛ رحم زخم است و احتیاج به عمل جراحی دارد و چند دفعه مشارالیها به آنجا رفته و همین طور تشخیص داده بودند و مریضه راضی به عمل نشده بود بعد از آن مشارالیها را برای تکمیل تشخیص نزد مادام اخایوف روسی فرستادیم ایشان هم با آنها هم‌عقیده شده بودند و باز هم برای اطمینان خاطر و تحقق تشخیص، نزد پروفسور اکوبیانس و مادام اکوبیانوس فرستادیم ایشان پس از یک ماه تقریبا معاینه و معالجه به بنده نوشته بودند که این مرض سرطان است و قابل معالجه نیست؛ خوب است به تهران برود، شاید با وسایل قوه برقی و الکتریکی نتیجه گرفته شود. چنانچه آقای دکتر ابوالقاسم خان و خود بنده در اول، همین تشخیص سرطان را داده بودیم، مشارالیها، علاوه بر اینکه حاضر به رفتن تهران نبود؛ مزاجا به قدری علیل و لاغر شده بود که ممکن بود در دو فرسخی حرکت، تلف شود. در این هنگام زیر شکم کاملا متورم شده بود و یک غده در زیر شکم در محل رحم، تقریبا به حجم یک انار بزرگ به نظر آمد که غالبا سبب فشار مثانه و حبس البول می‌شد و بعد پستانها متورم و سخت شده و خواب و خوراک از مریضه به کلی سلب شده بود. که ناچار بودم برای مختصر تخفیف درد، روزی دو آمپول دو سانتی کنین مرفین تزریق نمایم که اخیرا آن هم بیفایده و بی اثر ماند، تا یک شب به کلی مستاصل شده و مقدار زیادی تریاک خورده بود که خود را تلف نماید؛ بنده را خبر دادند که جلوگیری از خطر تریاک به عمل آمد. چون چند سال بود که بند با این خانواده از محترمین و معروفین این شهرند؛ مربوط و طرف مراجعه بودند خیلی اهتمام داشتم که فکری جهت این بیچاره که فوق العاده رقت آور بود بشود و از هر جهت مایوس بودم زیرا یقین داشتم سرطان شعب و ریشه‌های خود را به خارج رحم و مبیضه‌ها (تخمدانها) دوانیده و مزاج هم به کلی قوای خود را از دست داده است. برای قطع خیال مشارالیها قرار گذاشتم آقای دکتر معاضد رییس بیمارستان رضوی که متخصص در جراحی است معاینه نمایند. ایشان پس از معاینه به بنده گفتند چاره‌ی منحصر به فرد به نظر من خارج کردن تمام رحم است؛ من هم به مشار الیها گفتم که شما اگر حاضر به عمل جراحی هستید چاره‌ی منحصر است؛ و الا باید همین طور بمانید. گفت: بسیار خوب. اگر در عمل مردم که نعم المطلوب و اگر نمردم شاید چاره‌ای شود؛ تصمیم برای عمل گرفت. و از همان روز که روز چهارشنبه اواخر ربیع الثانی سنه‌ی 1353 بود تا یک هفته‌ی دیگر، بنده او را ملاقات ننمودم یعنی از عیادتش خجالت می‌کشیدم و خودش هم از خواستن من خجالت می‌کشید. پس از یک هفته دیدم با کمال خوبی به مطب بنده آمده؛ و اظهار خوش وقتی نمود؛ قضیه را پرسیدم گفت: بلی. شما که به من آخرین اخطار را نمودید و عقیده دکتر معاضد را گفتید؛ با اشک ریزان و قلب بسیار شکسته از همه جا مایوس، گفتم: یا علی بن موسی علیه‌السلام تا کی من در خانه‌ی دکترها بروم؟ و بالاخره مایوس شوم، یک هفته شروع به روضه خوانی نمودم و متوسل به حضرت موسی بن جعفر - ارواح العالمین فداه شدم. شب هشتم (شب شنبه) در خواب دیدم که یک نفر خانم از دوستان من که شوهرش سید و از خدام آستان قدس رضوی است یک قدری خاک آورده، به من داد که آقا (یعنی شوهرش) گفته است که این خاک را من از میان ضریح مقدس آورده‌ام، که خانم به شکمش بمالد من هم در خواب مالیدم و بعد دیدم دخترم بشتاب آمد که خانم! برخیز! دکتر سواره آمده دم در (یعنی بنده دکتر لقمان) و می‌گوید به خانم بگویید بیایید برویم پیش دکتر بزرگ.
من هم با عجله بیرون آمده، دیدم شما سوار اسب قرمز بلندی هستید و گفتید: بیایید برویم من هم به راه افتادم تا رسیدیم به یک میدان محصوری؛ دیدیم یک نفر بزرگوار آنجا ایستاده است و جمعیتی کثیر در پشت سرش بودند؛ من او را نمی‌شناختم؛ اما نزد او رسیده، دستش را گرفتم و گفتم: یا حجه بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه) به داد من برس! اول با حالت عتاب به من فرمود: که به شما گفت پیش فلان دکتر بروید؟ یکی از پزشکان را نام بردند (که بنده نمی‌خواهم نان آن را ببرم) پس از آن به قدمهایش افتادم و باز گفتم: به داد من برس. ثانیا فرمود: که به شما گفت: پیش فلان دکتر بروید؟ استغاثه کردم فرمود: برخیز! تو خوب شدی و مرضی نداری، از خواب بیدار شدم؛ دیدم اثری از مرض باقی نمانده است بنده تا دو هفته از نشر این قضیه‌ی عجیب برای اطمینان کامل، از عدم عود مرض، خودداری نمودم و بعد، از پروفسور (اکوبیانس) تصدیق کتبی گرفتم که اگر همین مرض بدون وسایل طبی و جراحی بهبود یابد به کلی خارج از قانون طبیعت است و آقای دکتر معاضد هم نوشت که چاره‌ی منحصر به فرد این مرض را در خارج کردن تمام رحم می‌دانستم و حالا چهار ماه است که تقریبا به هیچ وجه از مرض مزبور اثری نیست. پس از این قضیه، مادام اکوبیانس باز مریضه را معاینه‌ی کامل نمود و اثری در رحم و پستانها ندیده است؛ از همان ساعت، خواب و خوراک مریضه به حال صحت برگشته است و سوء هضمی مزمن هم که در سابق داشته به کلی رفع شده است. (الا قل العاصی دکتر عبدالحسین لقمان الملک تبریزی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#ثواب_یهویی امروز به مناسبت این عید بزرگ تصمیم گرفتیم هدیه ای بفرستیم خدمت آقا جانمون حضرت مهدیﷺ وچ
در کل 68500 صلوات به نیت فرج و ظهور و سلامتی آقا جانمون حضرت مهدی عجل الله هدیه به روح پاک و مقدس پیامبر عظیم الشان اسلام حضرت محمد مصطفیﷺواله در گ وه فرستاده شد از همگی قبول باشه ان شاءالله که همگی حاجت روا و عاقبت بخیر باشید🌹🌹🌹
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚 عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ قسمت ۶۵ و ۶۶ چشمان رها مطمئنش کرد که بودنش خواسته‌ی او هم هست! آیه: _قبوله؛ فقط پول پیش و اجاره رو به توافق برسیم من مشکل ندارم! قبل از مستقل شدنتون هم به من بگید که بتونم به موقع خونه رو خالی کنم. حاج علی هم اینگونه راضی‌تر بود، شهر غریب و تنهایی دخترکش دلش را می‌لرزاند، حالا دلش آرام بود که مردی هست، رهایی هست! صدرا: _خب حالا دیگه ناراحت نباشید سید! کی بیایم برای اسباب‌کشی؟ رها: _آیه که هنوز خونه رو ندیده! صدرا لبخندی زد: _این حرفا فرمالیته‌ست! به خاطر تو هم شده میان! لبخند بر لب هر چهار نفر نشست. صدرا تلفنش را درآورد و گفت: _به ارمیا و دوستاش زنگ بزنم خبر بدم که لباس کارگری‌هاشونو دربیارن! حاج علی: _باهاش در ارتباطی؟ صدرا: _آره، پسر خوبیه؛ رفاقت بلده! حاج علی: _واقعا پسر خوبیه. اون روز که فهمیدم ارتشیه تعجب کردم، فکرشم نمیکردم. صدرا: _آره خب، منم تعجب کردم. روز اسباب‌کشی فرارسید. سایه و رها نگذاشتند آیه دست به چیزی بزند. همه‌ی کارها را انجام دادند و آخر شب بود که تقریبا چیدن خانه‌ی آیه تمام شد. خانه‌ی خوبی بود اما نسبت به خانه‌ی قبلی کمی کوچکتر بود. حالا که مردش در دو متر خاک خفته است چه اهمیت دارد متراژ خانه؟ ارمیا دلش آرام گرفته بود. نگران تنهایی این زن بود. کار دنیا به کجا رسیده که غریبه‌ها برایش دل میسوزانند؟کار دنیا به کجا رسیده که دردش را نامحرمان هم میدانند. قاب عکس مردش را روی دیوار نصب کرده بودند. نمیدانست چه کسی این کار را کرده است ولی سپاسگزارش بود، اصلا چه اهمیت دارد که بداند ارمیا با چه عشقی آن قاب عکس را کنار عکس رهبر نصب کرده است؛ اصلا چه اهمیت دارد که بداند ارمیا نگاهش به دنیای آیه عوض شده است؟! آیه مقابل مردش ایستاد: " خانه‌ی جدیدمان را دوست داری؟ کوچکتر از قبلی‌ست نه؟ اما راحت‌تر تمیز میشود!الان که دیگر کسی سراغم نمی‌آید، تو که بودی همه بودند، تو که رفتی، همه رفتند... این است زندگی من، از روزی که رفتی... از روزی که رفتی همه چیز عوض شده! همه‌ی دنیا زیر و رو شده است، راستی مرد من... یادت هست آن لباس‌ها را کجا گذاشتی؟یادت هست که روز اولی که دانستی پدر شده‌ای چقدر لباس خریدی؟ یادت هست آنها را کجا گذاشتیم؟" صدای زنگ در، آیه را از گفتگو با مردش بازداشت. در را که گشود، رها بود و صدرا با سینی بزرگ غذا... آیه کنار رفت وارد شدند: _راحتید آیه خانم؟ +بله ممنون، خیلی بهتون زحمت دادم. حاج علی از اتاق بیرون آمد: _چرا زحمت کشیدید؟ صدرا: _کاری نکردیم، با مادرم صحبت کردم وقتایی که شما اینجا نیستید، رها بیاد بالا که آیه خانم تنها نباشن! رها به گفت‌وگوی دقایق قبلش اندیشید... صدرا: _با مادرم صحبت کردم. وقتی حاجی رفت، شبها برو بالا، به کارای خونه برس و حواست به مادرم باشه! وقتی هم معصومه برگشت، زیاد دورو برش نباش! باشه؟ رها همانطور که به کارهایش میرسید ، به حرفهای صدرا گوش میداد. این بودن آیه برایش خوب بود، برای دلش خوب بود! _مزاحم زندگی شما شدم. رها اعتراض کرد: _آیه! حاج علی: _ما واقعا شرمنده‌ی شماییم، هم شما هم خانواده؛ واقعا پیدا کردن جای مطمئنی که میوه‌ی دلمو اونجا بذارم کار سختیه. صدرا: _این حرفا رو نزنید حاج آقا! ما دیگه رفع زحمت میکنیم، شما هم شامتون رو میل کنید، نوش جونتون! صدرا که به سمت در رفت، رها به دنبالش روان شد. از پله‌ها پایین میرفتند که در ساختمان باز شد و رویا وارد شد... ******************* تن رها لرزید. لرزید از آن اخم‌های به هم گره خورده... از آن توپی که حسابی پُر بود و دلیل پر بودنش فقط رها بود! رویا: _باید با هم حرف بزنیم صدرا! صدرا لبخندی به رویایش زد: _سلام، چرا بی‌خبر اومدی!؟ +همچین بیخبرم نیومدم، شما دو روزه گوشیتو جواب ندادی! _حالا بیا داخل خونه ببینم چی شده که اینجوری شدی! رویا وارد شد. صدرا به رها اشاره کرد که وارد شود و رها به داخل خانه رفت، در که بسته شد رویا فریاد زد: _تو با اجازه‌ی کی خونه‌ی منو اجاره دادی؟؟؟ صدرا ابرو در هم کشید: _صداتو بیار پایین، میشنون! +دارم میگم که بشنون، نمیگی شگون نداره؟ میخوای توئم مثل برادرت بمیری... خب بمیر! به جهنم! دیگه خسته‌ام صدرا... خسته! میفهمی؟ ِ_نه... نمی‌فهمم! تو چت شده؟ این حرفا چیه؟ +اول که این دختره رو عقد کردی آوردی توی این خونه، حالا هم یه بیوه زن رو آوردی... این یعنی چی؟! این یعنی فقط تو یه... صورت رویا سوخت ،.. و حرفش نیمه کاره ماند. رها بود که زد تا بشکند کلام زنی را که داشت حرمت می‌شکست... حرمت مردش را... حرمت این خانه را... رویا شوکه گفت:...... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 💠 شهید دستغیب (ره): 🔸وقت سحر، دعا مستجاب است. هرچند بعضی از شرایط اجابت هم نباشد. چون همه را راه می دهند.ساعتی هست که خدا دوست دارد او را یاد کنند. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا