eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.8هزار ویدیو
224 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خداوندا🙏 ازتو میخواهم زندگی‌مان را بازیباترین رنگ قلمت ✍ برای مان نقاشی کنی🎨 نقشی ازخوبیها وخوشیها🥰 پیشرفتها و موفقیت ها 👌 بدون هیچ غم وغصه ای❣ آمیـــن یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام 🙏 ای صاحب جلال و بزرگواری 🙏 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسیدن به هر که در شب چهارده《14》 ماه ( قمری ) در آن وقت که ماه به میان آسمان برسد وضو بسازد و دو رکعت نماز بگذارد و هر چه خواهد از قرآن و ورد بخواند و بعد از سلام این دو آیه از یس را بخواند که : آیات《 39 و 40》 سوره یس : وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ ﴿۳۹﴾ لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ﴿۴۰﴾ پس سجده کند و بگوید : اُقسِمُ باللهِ عَلَیکَ بِالاِسمَ الاَخضَرِ و الاقَمَرِ وَ السَّرِ المَکنُونَ المَخزُونَ فِیهِ هر حاجتی که بخواهد در ماه اول یا سوم یا پنجم یا هفتم روا شود ان شاء الله تعالی 📚 گوهر شب چراغ ج 1 ص 200 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص 🍀شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی(۵۹) ادامه از قسمت قبل👇 بهتر است که به «نخودک»‌ باز گردیم. ع
🍀شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی(۶۰) روایت داستان حاج شیخ حسن نخودکی و رضاشاه و مهندس(۱) سال۱۳۷۹ درخدمت مرحوم ابوی برای عیادت دوست بیماری رفته بودم... پیرمرد شیک و کراوات زده ای هم آنجا حضور داشت، برحسب اتفاق ، چنددقیقه بعداز ورود ما اذان مغرب میگفتند... آن آقای پیر کراواتی، باشنیدن اذان کیف چرمی ظاهرا گرانقیمتش را باز کرد و سجاده اش را درآورد و زودتر از سایرحضار مشغول نماز شد! شخصا برای من جالب بود که یک پیرمرد شیک و صورت تراشیده و کراواتی اینطور مقید به نماز اول وقت باشد... بعداز اینکه همه نمازشان خواندند ، مرحوم پدرم خطاب به ایشان با صدای بلند(بدلیل سنگینی گوش پیرمرد) گفتند: آقای مهندس، قضیه نماز اول وقت و مرحوم حاج شیخ و رضاخان را برای مجتبی تعریف کنید ... دوستدارم از زبان خود جنابعالی بشنود... حس کنجکاوی ام تحریک شده بود که بدانم ماجرا ازچه قرارست که، آقای مهندس لبخندی زدند و اینطور شرح دادند: مدتی بود که از طرف سردارسپه(از القاب رضاشاه) مسئول اجرای قسمتی از طرح تونل کندوان درجاده چالوس شده بودم..، ازطرفی فرزند دومم که پسربزرگم باشه، مبتلا به سرطان خون شده بود، دکترها حتی اطباء فرنگ جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظر مرگ بچه بودیم. خانمم یکروز گفت که برای شفای بچه بریم مشهد دست بدامن امام رضا ع بشیم... البته آنموقع من اینحرفهارو قبول نداشتم ولی چون مادربچه خیلی مضطرب و دلشکسته بود قبول کردم... مشهد که رسیدیم تقریبا آخرشب بود، فردا صبح بچه را بغل کردم و رفتیم حرم... ادامه دارد... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت اول) #امام_زمان خادم حضرت امام حسن عسکری علیه السلام نقل میکند: من از جمله خد
(قسمت دوم) در این اثناء حجاب برداشته شد و پرده بالا رفت و ما داخل مجلس خلیفه شدیم. وقتی چشم خلیفه و حضار مجلس بر آن طلعت نورانی افتاد هیبت آن سرور بر آنها اثر گذاشت و رنگ صورت هایشان تغییر کرد و حواس آن ها پریشان شد و زبان هایشان بند آمد به طوری که قادر بر سخن گفتن و یا حرکت از جای خود نبودند. من هم ایستاده بودم و آن نور درخشان همانطور بر کتف من سوار بودند. پس از گذشتن مدت زمانی وزیر معتمد برخاست و با خلیفه بنای مشورت و نجوا را گذاشت. من متوجه شدم که راجع به قتل آن سرور با هم صحبت می کنند. از خیال کشته شدن آن حضرت ترس زیادی به دلم افتاد. ✨💫✨ در این هنگام خلیفه به شمشیر دارها اشاره کرد: این طفل را بکشید! هر کدام از آنها خواستند شمشیر از غلاف خود بیرون بکشند دیدند بیرون نمی آید. وزیر وقتی این وضع را دید گفت: یقینا این موضوع از کارهای ساحرانه بنی هاشم است. آنها این شمشیر ها را سحر کرده اند تا از غلاف بیرون نیایند و فکر میکنم سحر آنها به شمشیرهایی که هنوز به کار نیفتاده و در خزانه خلیفه‌اند اثر نگذاشته باشد. و دستور داد شمشیر هایی را که در خزانه معتمد عباسی بود آوردند. ولی باز هم هر چه کردند که لااقل یکی از آنها از غلاف بیرون بیاید ممکن نشد. این بار کارد ها و تیغ هایشان را در آوردند، اما آنها هم از دسته و غلاف های خود باز نشد و بیرون نیامد. ✨💫✨ در این هنگام معتمد بنا به پیشنهاد وزیر خبیث دستور داد چند شیر درنده از «برکة السباع» (باغ وحش) بیاورند و در مجلس بگذارند. شیربانان رفتند و سه شیر آوردند. خلیفه به همان شکلی که مولایم بر کتف من قرار داشتند به من امر کرد ایشان را جلوی شیرها بیندازم. من مضطرب الحال و مشوش‌البال با خود گفتم: این کار را نمیکنم اگرچه بند از بندم جدا کنند. تا این مطلب به قلبم خطور کرد، حضرت بقیةالله ارواحنا فداه دهان مبارک خود را کنار گوشم آوردند و آهسته فرمودند: «لا تَخَف وَ اَلقِنِی»؛ نترس و مرا بینداز! من بدون معطلی آن بزرگوار را جلوی شیر ها انداختم، ناگاه دیدم آن حیوان ها... ادامه دارد... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱می‌خوای فرزندت اهل بیتی بشه اینجوری تربیتش کن...👌🟡 🎙️دکترعزیزی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا ❤️ بـــٰا خـــیـــال رخ زیـــبـــآ؎ تـــو ، ⇇ا؎ راحـــت جـــــٰـان «فـــٰارغ أز دیـــدن رو؎ دگـــرٰانـــیـم هَنــــوز» ⇠تـــا کہ تـُـــــو کـــے بـــرسے، ◈◈زیـــن سفـــر دور و دراز ...حیـــف و صـــد¹⁰⁰ حیـــف کہ ╰─┈➤ ⇦⇦أز بےخـــبـــرانیـــم هَنــــــوز‌⇨‌⇨ ✿ ⃟ ســـلٰام غَـــریـــب تـــریـــنـــم✿ ⃟ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا