eitaa logo
داروخانه معنوی
8.5هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.8هزار ویدیو
224 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل وتبلیغ @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
حکمت ۱۴۲ 🌺دوستی ها و خردمندی ها(اخلاقی،اجتماعی) 🎇🎇🎇#حکمت۱۴۲ 🎇🎇🎇 ✨وَ قَالَ ( عليه السلام ) : التّ
حکمت ۱۴۳ غم ها و پیری زودرس(اخلاقی،بهداشتی،روانی) 🎇🎇🎇 🎇🎇🎇 ✨وَ قَالَ ( عليه السلام ) : الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ . ✅و درود خدا بر او فرمود: اندوه خوردن، نيمي از پيري است. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀ا ﴿۔۔آیــّـت الله بهجـــت (ره)۔۔﴾: ⇇أگـــربـــرای فـــرج، «امـــٰام زمـــانﷺ 𔘓ـ» دُعـــا مےکـــنیـــد ، ◇◇نـــشــٰـانہ آن أســـت کہ ⇩⇩⇩ ‌⇦هَنـــوز ایـــمـــانـــتـــان، ۔۔۔۔ پــٰـابـــرجـــاســـت ..➩ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
🥀❤️‍🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️‍🩹🥀 🥀 عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ 🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی» 🇮🇷قسمت ۸۷ و ۸۸ اما زن است دیگر، دلش بند یک مرد تا ابد میماند، باید با این چه کند؟ رها چه گفته بود؟ قبل از آمدن معصومه چه گفت؟ راستی، اگر ارمیا هم مثل سید مهدی شود و دیگر نیاید؟ نه... امکان ندارد! ارمیا کجا و سید مهدی کجا؟ ارمیا کجا و شهادت کجا؟ ارمیا و این حرف‌ها؟ اصلا چه کسی گفته حق دارند ارمیا را با سید مهدی مقایسه کنند؟ سید مهدی تک بود... بهترین بود؛ اصلا سید مهدی نمونه‌ی دومی نداشت! ارمیا هرگز مانند او نمیشد؛ اصلا تقصیر ارمیاست که سیدمهدی دیگر به خواب آیه . ارمیا مزاحم خلوت‌های ذهنی‌اش با یاد سیدمهدی است! چشمانش بسته شد ، و همانجا روی مبل و وسط ذهنی‌اش به خواب رفت... خوابی که سیدمهدی مهمان آن بود و نه ارمیا؛ خوابی که سراسر پریشانی بود و هرج و مرج... ساعت یک و نیم بعدازظهر بود ، که آیه با آخرین مراجعش خداحافظی کرد، ده دقیقه‌ای مشغول نوشتن گزارش بود. زمانی که سررسیدهایش را مرتب در کشوی میزش گذاشت و در آن را قفل کرد، دو ضربه به در اتاقش خورد. این مدل در زدن دکتر صدر بود. آیه بلند شد و در را برای دکتر باز کرد. آیه: _سلام استاد، چیزی شده؟ صدر روی صندلی مراجع نشست و با دست به صندلی بغل دستش اشاره کرد که بنشیند: _مگه باید چیزی شده باشه؟ آیه همانطور که مینشست: _تا چیزی نشه که شما از اون اتاق خوشگلتون بیرون نمیایید. صدر خنده‌ای کرد: _حق داری، حاج علی نگرانته؛ گفت من باهات صحبت کنم. آیه لبخندش پر درد شد: _کارم به اینجا کشید؟ +به کجا؟ _که دست به دامن شما بشن؟ +خودت بهتر میدونی که همه‌ی آدما نیاز به مشاوره و درددل کردن، تخلیه هیجانی و از همه مهمتر شنیده شدن دارن؛ با حرف نزدن و گوشه‌گیری و فرار از واقعیت میخوای به کجا برسی؟ به فکر زینبت هستی؟ امانتداری میکنی؟ رها گفت وضع روحی زینب اصلا خوب نیست؛ وقتی رها میگه خوب نیست من مطمئن میشم یه جای کار داره میلنگه! ارمیا چرا تنها رفت؟چرا وقتی بیمارستان بودی رفت؟ ارمیایی که من سه ساله میشناسم اینجوری نبود! آیه: _سه سال؟ شما که تازه... صدر میان کلامش آمد: _چند ماه بعد از شهادت سیدمهدی بود که یه روز پدرت اومد، ارمیا رو آورده بود. من سه ساله با زیر و بم این بچه آشنام. +چرا میومد؟ _اینا دیگه جزء اسرار مراجع منه؛ فقط گفتم که بدونی ارمیا آشنای یکی دو روزه نیست که بخوای من رو از سرت باز کنی! +اونروز تو بیمارستان حرفای خوبی بهش نزدم. _بعد از اونروز باهاش حرف زدی؟ +نه. _میدونی کجاست و کی میاد؟ +بابا گفت رفته همون روستایی که قرار بود ما بریم. _برنامه آینده‌ت چیه؟ وقتی اومد؟ +نمیدونم استاد! من هنوز با رفتن مهدی کنار نیومدم! _مهدی برمیگرده؟ +نه! _اما ارمیا میتونه بره؛ میتونه خسته بشه! صدای ارمیا از لای در نیمه باز اتاق آمد: _من خسته نمیشم دکتر؛ اینقدر آیه رو اذیت نکنید! صدر به سمت صدا برگشت و با دیدن ارمیا با آن ریش‌های چند روزه، از روی صندلی بلند شد و به سمتش رفت: _سلام؛ رسیدن به خیر! ارمیا شرمنده سرش را پایین انداخت: _ببخشید، سلام. ممنون؛ شما هم خسته نباشید. +تو خسته نباشی مرد خدا! _مرد خدا رو زمین چی کار داره دکتر؟ مرد خدا بالش برای پریدن باز بازه! صدر: _لطفا تو قصد پرواز نکن. داغ مهدی برای همه‌مون بس بود! ارمیا: _بعضی داغ‌ها هیچوقت سرد نمیشن، شما که اینو میدونید نباید به آیه خانوم فشار بیارید؛ دست ما امانتن! صدر: _خودتون میدونید؛ من برم که خانومم منتظره. ارمیا: _اون خانوم چی شد؟ صدر منظور ارمیا را فورا فهمید: _بستری شد، تو بیمارستان رازی. ارمیا: _کجا هست؟ صدر: _به امین‌آباد مشهوره. ارمیا: _خطری برای ما نداره دیگه؟ صدر: _خیالتون راحت.سابقه‌ی خرابش اینجا باعث شده اونجا حسابی تحت نظر باشه که داروهاش مصرف بشه. ارمیا: _ممنون دکتر! صدر: _به امید دیدار صدر که رفت ارمیا نگاه با لبخند مهربانانه‌اش را به آیه دوخت: _سلام خانوم، خسته نباشی؛ بریم خونه!هنوز زینب سادات رو ندیدم، دلم براش تنگه! آیه سلامی زیر لبی گفت. همیشه شرمنده‌ی اخلاق_خوب و آرامش و صبر ارمیا بود. کلید ماشین را که به سمت ارمیا گرفت گفت: _چطور با اینهمه بد رفتاریای من هنوز خوبی؟ گفته بودی تا من نگم دیگه نمیای؟ ارمیا کلید را از دست آیه گرفت: _اومدم دکتر صدر رو ببینم که حرفاتونو شنیدم؛ من نبودم خیلی اذیتت کردن؟باور کن به خاطر خودت رفتم، نمیدونستم اذیت میشی. آیه دوباره پرسید: _چرا همه‌ش خوبی؟ ارمیا همانطور که کنار آیه قدم میزد گفت: _من امروز رو نبین. اتفاقا.... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 آیت الله بهاءالدینی می‌فرمودند:سحر را بیدار شو،اما به نفست نماز_شب و عبادات سنگین را تحمیل نکن که تا می‌خواهی بیدار بشوی،بگوید که بخواب،نمی‌خواهد بلند شوی.بلند شو چایی درست کن و بخور»ابتدا باید با مدارا از نفس کار کشید.این یک سبکی دارد که اگر انسان‌ آنرا نشناسد،لطمه می‌خورد. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پروردگار🤲 دست‌های نیاز و خواهش🙏 خود را بسویت گرفته‌ام می‌دانم از روی کرم به من عطا خواهی کرد سلامتی و آرامـش خیال برای خود و عزیزانم🙏 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 ‍ الهی 🙏 كه همه با آرامش امشبو به صبح برسونن الهی 🙏 كه ذهن همه پر از قشنگی و فکرای خوب باشه الهی 🙏 كه زیباترین حس تو همین لحظه مهمون دلتون باشه شبتون پراز حضور گرم خدا❤️🙏 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛ ﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند : خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾ در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡ @Manavi_2