#کرامات
#آیت_الله_قاضی ره حتی پس از وفات ایشان
↼ روز عید بود. با چند نفر از دوستان، به زیارت مرقد استادمان آقای قاضی رفتیم. یکی از رفقا خطاب به روح استاد گفت: «امروز عید است. ما از شما عیدی میخواهیم.» ناگهان در همان بیداری دیدیم آقای قاضی با عمامه و عبا و جامی از گلاب آمد و کف دست ما از آن گلاب ریخت. بعد مقابل چشمان بهت زده ما گفت: «من از خدا خواستهام که جسمم در برزخ، در اختیار خودم باشد.»
📚 زمهر افروخته،ص 19
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
#کرامات
✅ آیه نور را بخوان!
حجت الاسلام صدر الدین حائری: زمانی که در رژیم شاه در زندان بودم، قضیه ای پیش آمد که باعث نگرانی من و مانع از خواب و آرامشم شد. ناگهان دیدم علامه طباطبایی(ره) حاضر شد و به من فرمود: «دست روی قلب خود بگذار و آیه نور را بخوان». من متوجه خود شدم و آیه نور را خواندم و دلم آرام گرفت و دیدم کسی آنجا نیست!
📔روزنه هایی از عالم غیب، ص222
🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
داروخانه معنوی
🌷 #هر_روز_با_شهدا #عاشق_بود. 🌷در یکی از روزهای بارانی اعزام نیرو در پادگان امام حسین (ع) همراهش
#کرامات
وقتى پيكر مطهر شهيد عبدالمهدى مغفورى را آوردند حال مساعدى نداشتم. نشسته بودم و گريه می كردم. در حزن و اندوه غوط هور بودم كه ناگهان صدايى شنيدم كه می گفت: شهيد قرآن می خواند.
يكى از روحانيون محل هم كه آنجا بالاى سر جنازه بود قسم خورد كه او هم تلاوت قرآن شهيد را شنيده است. با خود گفتم خدايا اين چه شهيدى است و نزد تو چه قرب و مقامى دارد كه اين كرامت را به او عنايت كرده اى كه از جنازه اش پس از چند روز كه شهيد شده صداى تلاوت قرآن مى آيد.
از جا بلند شدم كه خودم هم از نزديك اين اعجاز را مشاهده كنم. وضو گرفتم بالاى سرش رفتم و روى او را كنار زدم. رنگش مثل مهتابى نور می داد و بوى عطر عجيبى از پيكرش به مشام مى رسيد. وقتى گوشم را به صورت و دهانش نزديك كردم، مثل كسى كه برق به او وصل كرده باشند در جا خشكم زد. چون من هم از او تلاوت قرآن شنيدم. درست به خاطر دارم در همان لحظه كه گوشم نزديك دهان او بود شنيدم كه اين آيه را می خواند: اعطيناك الكوثر... پيشانى اش را بوسيدم و از كنار او برخاستم و وقتى به خانه بازگشتم از مشاهده اين كرامت و مقامى كه خدا به شهيد عبدالمهدى داده بود دو ركعت نماز شكر بجا آوردم.
شب كه بعضى از اهل محل براى عرض تسليت به منزل ما آمدند، حاج آقا سيدكمال موسوى روحانى محل هم آمد. اين قضيه را كه از من شنيد گفت: چند نفر ديگر هم شاهد تلاوت قرآن شهيد بوده اند.
همان شب بود كه آخرين جملات عبدالمهدى به هنگام خداحافظى به ياد من آمد. وقتى به او گفتم: من زهرا را پيش خودم می برم، چون تنها مى ماند، گفت: صاحب اختيار هستيد ولى زهرا بايد عادت كند. پرسيدم مگر چند روز می خواهى در جبهه بمانى؟ گفت: اين دفعه اگر بروم ديگر نمى آيم. مرا می آورند، بعد خنديد و خداحافظى كرد و رفت.
@Manavi_2