داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘آیت الله محمدتقی بافقی(۱۱): حاج سید مرتضی ساعت ساز از ارادتمندان ایشان نقل کرده است: ی
#احسن_القصص
☘آیتالله محمد تقی بافقی(١٢):
در عصر آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری که عده محصلین حوزه به چهارصد نفر رسیده بود، در زمستانی طلاب از شیخ محمد تقی بافقی که مقسم شهریه بود، عبای زمستانی خواستند و ایشان از مرحوم حائری خواست و آن مرحوم فرموده بودند: چهارصد عبا از کجا بیاوریم؟! ایشان گفته بودند:"از حضرت ولیعصر ارواحنافداه می گیریم." آیت الله حائری می فرماید: من راهی ندارم که از آن حضرت بگیرم.
⚡️⚡️⚡️
آقای بافقی می گوید: پس من انشالله می گیرم! و شب جمعه به مسجد جمکران رفته و روز جمعه به مرحوم حائری فرمود: آقا صاحب الزمان وعده فرمودند فردا که شنبه است چهارصد عبا مرحمت کنند. و روز شنبه به وسیله مردی از تجار چهارصد عبا رسید و بین طلاب تقسیم کردند.
📗مجله منتظران شماره ١٩ و ملاقات با امام زمان ص١٠١
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری | لالایی آخر
#طوفان_الاقصی
برای مادران داغدار😭🖤
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#جلب_محبت_همسر
#محبت
🖊 اگر کسے سوره یوسف را
خالصانه بنویسد و در جامه پاک
بپیچد و با خود بدارد حلال را با
او الفتی ایجاد شود ••❥
📚 خواص آیات قرآن ۹۲
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص #تشرفات #امام_زمان ﷻ 💥يكى از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی انصاری رضوان الله تعالی علیه نقل
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت اول):
#امام_زمان ﷻ
💥آقای سید هرندی از طلاب و بزرگان اصفهانی از قول پدر معظمشان جناب حاج آقا رضا هرندی از علمای بزرگ اصفهان نقل کرده اند:
من در ایام جوانی که هنوز در حجره به سر می بردم به دعوت جمعی، قرار شد که در محله ای منبر بروم. البته به من گفتند: در همسایگی منزلی که قرار است منبر بروم، چند خانواده بهایی سکونت دارند و باید فکر آنها را هم بکنی... با همه آن سفارشات و خیرخواهی های مردم، چون ما جوان بودیم با یک شور و خلوص این امر را تقبل کردیم.
✨💫✨
بعد از ده شب که پایان جلسات بود، یک مجلس مهمانی تشکیل شد و پس از شام ما عازم مدرسه شدیم. در راهی که به مدرسه می آمدم ناگهان چند نفر را دیدم که پیدا بود قصد مرا دارند، تا نزدیک شدند، خیلی از من تشکر، قدردانی و تجلیل کردند، یکی دست مرا می بوسید، دیگری به عبای من تبرک... که آقا حقاً شما چشم ما را روشن کردید...بعد پرسیدند که قصد کجا را دارید؟ من گفتم که می خواهم بروم به مدرسه، آنها گفتند خواهش می کنم امشب به مدرسه نروید و به منزل ما بیایید!
✨💫✨
مقداری راه که آمدیم به در بزرگ و محکمی رسیدیم، در را باز کردند، وارد شدیم. در را از پشت، از پایین، از وسط و بالا بستند! وارد اتاق که شدیم ناگهان چندین نفر را دیدم که همه ناراحت و خشمگین نشسته اند و هیچ توجهی به آمدن من نشان ندادند و جواب سلام نگفتند. بعد که ما نشستیم یکی از اینها به تندی خطاب به من کرد که:...
ادامه دارد....
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
12.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا