شماره کارت برای مشارکت در ناهار روز عید غدیر
هر کس هم نتونست مشارکت کنه خودش روز عید وقتی ناهار میپزه یک نفر بیشتر بپزه و برای همسایه اش ببره ما باید کم کم غدیر را زنده کنیم همونطور که عاشورا و محرم اسلام را زنده نگه داشته
غدیر میتونه باعث زنده نگه داشته شدن شیعه و ان شاءالله بزرگترین قدم برای ظهور باشه
شماره کارت👇👇
6104 3386 2549 6803
بانک ملت زهرا حیدریان
داروخانه معنوی
#کارگاه_خویشتن_داری ۴ ▫️گاهی مختصات تقوایِ تو، با نفرِ بعدی فرق میکنه! مثلاً انجام یه کاری برای تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارگاه خویشتن داری 05.mp3
15.8M
#کارگاه_خویشتن_داری ۵
⬅️ تقوا تلاش برای برداشتن محدودیتها و مراقبتی کاملاً هوشمندانه است،
نه الزاماً نسبت به امور حرام...
🔺حتّی صورتهای مقدّس، اگر باعث حجاب بین ما و خداوند و اهلبیت(ع) شوند، نیازمند مراقبت و پرهیزند...
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
داستانواقعی #برات_میمیرم #رمان #قسمتسوم از صحبتهای شان فهمیدم اجاز ه می خواست که حضوری برای معار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
داستانواقعی #برات_میمیرم #رمان #قسمتسوم از صحبتهای شان فهمیدم اجاز ه می خواست که حضوری برای معار
داستانواقعی
#رمان
#برات_میمیرم
#قسمتچهارم
پدرم آدم بی منطقی نبود...
فقط اینکه خبر نداشت دخترش شیدا شده و خواستگاری کرده.....
منو پیشش نشاند و دستمو گرفت.... یک بوسه به پیشانیم زد و گفت: دخترم من هیچ وقت شما رو برای کاری مجبور نکردم... همیشه سعی کردم هر تصمیمی تو زندگی تون میگیرید آگاهانه و با رضایت قلبی خودتون باشه .... الان هم باید بزرگترین تصمیم زندگیتو بگیری.... اجازه دادم یک بار بتونید ملاقات داشته باشید ... من هم تمام توانم رو میزارم برای تحقیق ... انشاا... بتونم کمکت کنم بهترین تصمیم رو بگیری... راستش امروز وقتی چادر پوشیدنت رو دیدم در نظرم مثل یک فرشته شده بودی... اما یه خورده نگران شدم که به خاطر خواستگارها چادر سر کردی...
من خیلی فوری گفتم: آقا جون بخدا چادر پوشیدن تصمیم خودم بود....
پدرم با تبسم گفت: معلومه دلت گیره☺️💝
امیدوارم احساست کار دستت نده!!
هرچند احساسات برای خانمها امتیازه
ولی سعی کن تو ازدواج منطق رو هم لحاظ کنی...
دست آقا جونمو بوسیدم و بهش گفتم: چشم آقاجون.... حتما!!
خدا سایتونو کم نکنه....
خدا خدا میکردم یک وقت لو نره که من از سینا خواستگاری کردم....
مادر سینا زنگ زد و آدرس یک رستوران را داد تا من برای ملاقات به آنجا بروم...
وقتی حاضر میشدم برای رفتن سر از پا نمی شناختم...
از خونه که زدم بیرون تازه متوجه شدم چادر ندارم😕
دیگه دیر شده بود.... فرصتی برای تهیه چادر نبود... با خودم گفتم برگردم چادر نمازمو بپوشم....بعدش گفتم ولش کن اینجوری که بدتره...بیشتر توی چشم میشم...
ولی نگرانی بی چادر بودن حالمو خراب کرد... میترسیدم همان روز اول بزنه تو ذوقم بگوید: الکی میگفتی چادری میشی ... وگرنه فرصت دوخت چادر رو داشتی....
اما از ترس اینکه دیر برسم ٬ همه چیز را فراموش کردم و به موقع سر قرار حاضر شدم...
باورم نمی شد... وقتی رسیدم با هم چنین صحنه ای مواجه بشم....
ادامه دارد....
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤
🤍✨خـــــدایــــــا🤲
❤️✨در این شب عزیز 🎉
🤍✨بضاعت من به قدری است
❤️✨کـــه نــمــی دانـــم
🤍✨در حق دوستانم چه دعایی کنم
❤️✨امــــا مــی دانـــم
🤍✨که تو از حال آنان آگاهی
❤️✨پس بهترین هارا برایشان مقدرفرما
🤍✨آمـــیـــن یــــا رَبَّ🤲
❤️✨با آرزوی بهترینها برای شما خوبان
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2