🌿﴿ امـــــآم صـــــآدق ﷺ۔۔✿﴾:
"مَبغوض تــَـــرین و نـــــآپَسندتَرین "؛
مَردم ؛
نَزد خــُـᰔــدٰاوند،
کَسے أست ڪِہ؛
[شَب را سَراسَر بہِ خـــــوٰاب رَود] !!!
بسآن مــُـــردار؎ گنـــــدیدِه و
دَر روز بیـــــکٰار و تَنـــــبَل بآشد.
#حدیث
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
دوستان گلم از پس فردا دوره جدید ختم صلواتمون شروع میشه
نحوه کار گروه صلواتمون به این ترتیبه که هر کس یک کد میگیره و طبق اون کد ملزم میشه روزی سیصد صلوات و صد ذکر فرج ( اللهم عجل لولیک الفرج*) بفرسته و اعلام کنه
و یک روز هم ختم به نام شخص برگزار میشه یعنی طبق لیست هر روز ختم صلوات به نام یکی از عزیزانه از کد یک تا اخر
خدا را شکر در گروه صلوات ما جمعا حدود ۴ سفره صلوات انداخته میشه
یعنی با فرستادن روزانه ۳۰۰ صلوات در چهار سفره صلوات شریک میشید
هر کس تمایل داره در دوره جدید ختم صلواتمون شرکت کنه
اسم و فامیلش را در پیویم بفرسته تا براش لینک گروه صلوات را بفرستم
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_دهم ضربان قلبم تند شد. گفتم:به خانوم بخشی گفتم..دنیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_دهم ضربان قلبم تند شد. گفتم:به خانوم بخشی گفتم..دنیا
✹﷽✹
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_یازدهم
مهری با التماس اصرار کرد:بیا بریم خونه ی آقات .باهم حرف بزنیم.به روح آسد مجتبی از اون شب به این ور یه چشمم خونه یک چشمم اشک..
خانوم مسنی کنارمون نشسته بود و حرفهامونو میشنید.رو به مهری گفت:مادرش هستید؟!
مهری جواب نداد.
خانوم مسن گفت:خیلی ماهه بخدا ..نور چشممونه تو این مسجد..خدا حفظش کنه واستون.
لبخند قدرشناسانه ای به روی پیرزن کردم و اشکم پایین ریخت.
مهری خوشش نیومد از دخالت او! شاید اگه پیرزن از من تعریف نمیکرد منم خوشم نمیومد!
دستم رو گرفت.دستهاش حالم رو بد میکرد!
گفت:بیا بریم خونه حرف بزنیم.تو رو به روح آقات قسمت میدم.حرفهامو بشنو بعد دیگه نه تو نه من.باشه؟
از اینکه روح آقام رو واسطه قرار داده بود ناراحت شدم.
گفتم:میریم پایگاه .من تو اون خونه پانمیزارم.
به سمت فاطمه رفتم وازش کلید پایگاه رو گرفتم.او یا دیدن حال وروزم و مهری سوالی نپرسید.
مهری پشت سر من وارد محوطه ی حیاط شد و وارد پایگاه شدیم.چراغ رو روشن کردم و گوشه ای نشستم. مهری مقابلم زانو زد.مهری و این کارها؟! مهری و پشیمونی؟! چیشده بود که درمقابل من زانو زده بود؟! اصلا چرا حالا؟! با زانو زدن او چه چیزی تغییر میکرد؟! بلندش کردم. من کسی نبودم که دلم بخواد به زانو افتادن کسی رو ببینم.حتی اگه اون شخص مهری باشه.اون با فغان وزاری بغلم کرد،
گفت:از اون شبی که اونطوری با اون حال نفرینم کردی یه خواب خوش به چشمم نیومده.
بخدا من نمیدونستم تو اینقدر خانوم شدی.نمیدونستم ..
با اکراه از خودم جداش کردم.باورم نمیشد که منطقش برای عذرخواهی این باشه!
گفتم:همین؟! پشیمونی چون نمیدونستی من عوض شدم؟! یعنی اگه عوض نشده بودم حق داشتی آبروی دختر سید محتبی رو ببری؟! من به درک!! فکر حیثیت آقام رو نکردی؟
گفت:بخدا اونطوری که تو فکر میکنی نیست!
با عصبانیت گفتم:کتمان نکن مهری..کتمان نکن..هیچ طوری نمیتونی این کار کثیفت رو توجیه کنی..اون زن کی بود که میگفت تو رو میشناسه و اصرار داشت مردم و بکشونه دم خونت تا تو از......
(جرات نکردم دوباره اون لقب رو به زبون برونم )
گفتم:استغفرالله. ..تا تو از من براشون بد بگی؟!!!!
_بخدا اینطوری نبوده.از خودش درآورده زنیکه. من مهری رو خوب میشناختم.اون فقط از ترس نفرینم اینجا بود.وگرنه به هیج صراطی مستقیم نبود و یقین داشتم اگر تاصبح هم باهاش صحبت کنم خطاشو به گردن نمیگیره و با مظلوم نمایی میندازه گردن یکی دیگه.
گفتم:آره تو راست میگی.کاش جای حلالیت طلبیدن بهم راستش و میگفتی.چون تا راستش ونگی حلالت نمیکنم.
با گریه گفت :چی بگم؟ چندوقت پیشا اون دوستت که زندگیمونو ریخت به هم چی بود اسمش؟نسیم ! اومد دم خونمون.رباب خانومم با دخترش خونمون بود.
پرسیدم:رباب خانوم کیه؟
گفت: مادر همونی که باهاش دعوات شده.من نمیخواستم راش بدم تو..دوستتو میگم!
ولی اینقدر پرو بود اومد تو نشست با اون سرو شکلش.پرسید از تو خبرندارم؟ گفتم نه والا.گفت چجوری خبر نداری دم گوشته هرشب که..گفتم بسم الله!! کجاست مگه؟! گفت مسجد. حقیقتش منم جا خوردم گفتم رقی و مسجد؟
اخم کردم..
عذرخواهی کرد :ببخشید تو روخدا عادت کردم تو زبونم نمیچرخه..رقیه! بعد جلو اونا هرچی دری وری بود درموردت گفت.گفت هر روز با صدنفری. .پسر پولدارها رو میتیغی..ببخشید ببخشید..تن فروشی میکنی تا امورانت رو بگذرونی..
داغ کردم!!! چشمام کاسه ی خون شد! با عصبانیت حرفش رو قطع کردم گفتم:
چییییییی؟؟؟؟ من؟!!!!!
ادامه دارد...
════ೋღ🕊ღೋ════
هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و درج منبع اشکال شرعی دارد.
آیدی نویسنده👈@moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
۞﴾﷽﴿۞
#نماز_شب🌙🌔
﴿آیّتالله شٰاه آبٰاد؎۔۔᯽﴾
بِہ فـَــــرزندٰانش تـــُــوصّیہ مےڪُند:
" شُمـــــآ هَم أگر ،
شَبهـــــآ توفیق پِیدا ڪَردید و بیـــــدٰار شُدید۔۔
صَـــــلوٰات «حَضرتِ صِدیقهۜ ۔۔𔘓»رٰا ؛
بِفرستید و
بٰا ایشـــــآن مـــــأنوس شَوید۔۔۔
در نـــَــوافل شَب بہ مَـــــقام شٰامخ، «حَضرت زَهراۜ۔۔» تَوجُّہ ڪُنید و
بِدٰانید ڪِہ،
استمـــــدٰاد گِرفتن أز ایشآن ؛
مُوجــِـــب قـــُــرب و
تّرقے مـــَــ؏ــنو؎ مےشَود و
خـــُـᰔـداشِناسے انســـــآن رٰا ؛
زیـــــآد مےڪُند..ꕤ.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙✨نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤
❤️✨خــــدایـــــا
💙✨تـــو اگـــاهـــی
❤️✨رحیمی و رحمانی
💙✨الـــهــــی🤲
❤️✨در آخرین شبهای دی ماه
💙✨دل بندگانت را از
❤️✨نا امیدی ها پاک کن
💙✨و روزنه ی روشن امید
❤️✨را به رویشان بگشا
💙✨الهی هیچ کسی را
❤️✨محتاج غیر خودت نکن
💙✨آمــیـــن یـــا رَبَّ 🙏
❤️✨امیدوارم درهای رحمتی که
💙✨دور از انتظارت بود
❤️✨به روت باز شه و
💙✨زندگیت تغییر کنه
❤️✨آمـــیــــن🙏
💙✨شـــب بـــخـــیــــر
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2