eitaa logo
داروخانه معنوی
5.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
120 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20220825-WA0074.mp3
1.64M
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
متن-و-ترجمه-سوره-یاسین.pdf
970.4K
سوره ی مبارکه یس فایل pdf «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احیای شب نیمه شعبان مولای من می‌دانی چند سال است انتظار می‌کشم. از وقتی سخن گفته‌ام و معنای سخن خود را فهمیده‌ام انتظارت را می‌کشم. بیا و این انتظار مرا پایان بده.‌ای منجی عالمیان، جهان در انتظار توست مسافر من! نیستی تا ببینی مردم روز میلادت یعنی رمز عشق پاک چه می‌کنند! چگونه بغض سنگین خود را در گلو نگه داشته اند و انتظار می‌کشند منتظرند تا کسی بیاید و جهان را از عدل پرکند. کسی بیاید و به این جهان بی اساس پایان دهد … بیا تا بعد از این در کوچه‌های غریب شهر روز میلادت را با بودنت جشن بگیریم و خیابان‌های تاریک و ظلمات را با نور بودنت چراغانی کنیم. بیا و ببین مردم روز آمدنت چه می‌کنند بسیار مهم❤️ لطفا نشر دهید❤️❤️❤️ @Manavi_2
داروخانه معنوی
چله عظیم قرن @Manavi_2 🔴نشر طوفانی
از امشب چله عظیم قرن در گروه ختم قرآنمون آغاز میشه از شب نیمه شعبان تا ۲۴ ماه رمضان زیارت عاشورا ۴۰ مرتبه اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چون اعمال امشب خیلی زیاد و بسیار مهمه من فعلن پستی نمیگذارم تا با دقت همه اعمال را مطالعه کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ ⇦صُبحے نـُــــو سَر زَد و زِندگے۔۔۔ بہ بـَــــرکت نَفس هـــــآ؎ زهرٰایے شمـــᰔــآ آغٰاز شُد‌⇨ و این نهآیـــــت اُمیدوٰار؎ أست۔۔⇩⇩⇩ کہ دَر هَوا؎ یٰادتـــــآن۔۔۔؛ ↶نَفس مےکِشیم ۔۔! و دَر«؏َــطر نــَـــرگس بــٰـــارانِ نٰامتـــــآن۔۔𑁍» دَم مےزَنیم ...↷ ↫" شُکرخـُــــدٰا کِہ در پنٰاه شُمٰاییم " ﴿تَـــــولدتون پیشآپیش ، مُبــــٰـارک مُولا جـــــآنم۔۔𔘓﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⇦روزِ آمـَــــدَنت ۔۔ ⇦روز دیـــــدَنَت ۔۔ ⇦روز دَر آغـــــوشْ کِشیدَنت ۔۔؛ _روز تـَــــولد مـــᰔــآست!!‌⇨ ﴿تـَــــولدَت مُبٰارک۔۔𔘓﴾ ❍↲ آقٰا؎ تنهآ؎ این روزهـــــآ ...↷ «ألسّلام‌؏َــلیک‌یٰا‌بقیّه‌اللّہﷻ۔۔» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هَمٰان ⇩⇩⇩ ↫طَنـــــین نِدا؎ ، ﴿هَلْ مِنْ نـــــآصِریَنـــُــصُرنے𔘓﴾ ستْ، کِہ بِہ مـــــآ رِسیده۔۔ «اورٰا تَنهـــــآ نمےگُذاریمْ۔۔۔☫» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هِـــــزارٰان¹⁰⁰⁰« یـُــــوسُف۔۔»، أز دیدَن مَلٰاحتت، ↶حُسن خُــᰔـــود رٰا ۔۔، دَر چـــــآه خِجٰالت پِنهـــــآن کَرده أند↷ کِہ چِهـــــره زیبآیــَـــت ۔۔ ⇦مـــــآهتر أز مـــ🌙ــآه أست و ⇦خُـــــورشیدتَر أز خـُــــورشید.‌⇨ ﴿بَرچِهــره دِلربـآ؎مَهـــﷻــد؎ صَلوٰات..𔘓﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Mahdi Mirdamad - Shabe Mastane (320) (1).mp3
10M
یه قشنگ ویژه ی امشب🥰😍دانلود کنید تو خونه ،تو ماشین،تو مغازه هر جاهستید با صدای بلند پخش کنید،جشن تولد آقامونه،کم نذارید😊 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏"يا وَصىَّ الحَسَنِ وَ الخَلَفَ الحُجَّةَ اَيُّهَا القاَّئِمُ المُــنتَظَرُ المَهدِىُّ" «عَلٰامہ أمینے أعلٰےالله‌ مَقآمہ الشَریف۔» مےفَرمٰاید: "بَعدأزتَحقیق‌هـــــآ؎ بسیآر یٰافتَم، أوّلین جُمله‌ا؎ کِہ؛ ﴿حَضـــــرت زَهراۜ ۔۔﴾؛ أز میآن دَرب و دیوٰار و آتَش فَرمودَند: ↫ وَلد؎﴿ مَهــﷻـــد؎ ۔۔𔘓﴾بـــــود"😭 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
‏"يا وَصىَّ الحَسَنِ وَ الخَلَفَ الحُجَّةَ اَيُّهَا القاَّئِمُ المُــنتَظَرُ المَهدِىُّ" «عَلٰامہ أم
فکرمےکُنم بِهترین چِلہ ا؎ کہ أز امشب باید شّـــــروع کنیم چِلہ دور؎ أز گنــــٰـاه بہ نـــیـّـت فَـــــرجہ۔۔😭😭😭
داروخانه معنوی
‍ ‌ ✹﷽✹ #رمان ‍#رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_پنجاه_و_هفتم دستم رو روی دستش گذاشتم. گفتم: ولی من ب
‍ ‌ ✹﷽✹ ف_مقیمی پدرشوهرم خطاب به حاج کمیل گفت:زن تو ،الان امانتی ما توی شکمشه اون امانتی باید اسم من وتو رو نگه داره.پس نزار با ندونم کاریهای زنت اون بچه نا اهل بار بیاد. خودت میدونی یه آبنبات از دست این جماعت بگیره اثر وضیش رو اون نطفه باقی میمونه..من با این اتفاقات اخیر میترسم. حاج کمیل گفت: بله درسته نگران نباشید حواسمون هست.. _ببین هی نگو حواسم هست حواسش هست هست.مثل اینکه حالیت نیست دور وبرت چه خبره ؟اعتماد زیادی هم خوب نیست پسر. حاج کمیل لحنش تغییر کرد:حاج آقا حرفهای شما متین ولی من ترجیح میدم بهش اعتماد کنم. ..من بی گداربه آب نمیزنم.بنده از روی خامی و باد جوونی این سید اولاد پیغمبرو نگرفتم.این دختر امتحان الهی بود سر راه من و شما.جسارتا بیاین و با این حرفها اجر کار خودمونو کم نکنیم. پدرشوهرم مکث کرد.فکر کردم قانع شده ولی گفت: می ترسم این خوش بینی تو کار دستمون بده پسر! از من گفتن بود.یه روز بهت گفتم نکن اینکارو ،مقابلم ایستادی گفتی امتحان الهیه.خدا میخواد ببینه خودم مهمم یا بنده ش که بهم پناه آورده گفتم باشه برو جلو منم دعات میکنم .. امروزم میگم تو آبروی ما رو قبلا یکبار بردی نزار بار دومی وسط بیاد ولی باز حرف خودتو میزنی.خیلی خوب صلاح مملکت خویش خسروان دانند.من باید گفتنیها رو میگفتم که گفتم.دیگه خود دانی.اگه اون حرفها واقعیت داشته باشه نه تو میتونی خودتو ببخشی نه من پس حواستو جمع کن. فکر میکردم امروز روز خوبیه. ولی اینطور نبود. مثل یخ وسط گرمای تابستون وا رفتم. حرفهایی که باید میشنیدم و شنیدم سمت در رفتم و با حالی خراب از خانه خارج شدم.میدونستم اگه در رو ببندم صداش به گوش اونها میرسه پس به عمد کلید رو روی قفل چرخوندم وباسروصدا وانمود کردم دارم وارد خونه میشم. حاج کمیل دوید سمت راهرو و با دیدن من جا خورد. سخت بود! هردومون باید به گونه ای رفتار میکردیم که انگار اتفاقی نیفتاده.من وانمود میکردم چیزی نشنیدم و او وانمود میکرد حرفی زده نشده. به زور خندیدم و با صدایی بشاش سلام کردم. او با تعجب گفت:زود اومدید! در حالیکه چادرم رو آویزان میکردم گفتم: زود تعطیلمون کردن.چطورید شما.؟ مهمون داریم؟ پدرشوهرم در انتهای راهرو نمایان شد. با لبخندی سلام کرد:احوال سادات خانوم؟ ! سخت بود به او لبخند بزنم و بگم خوبم.ولی باید این کارو میکردم.چون واقعا او حق داشت نگران باشه. اگر آقام هم بود نگران میشد و این حرفها رو بهم میگفت. گفتم:قدم رو چشم ما گذاشتید حاج آقا. چه روزی بشه امروز.. او نزدیکم شد و سرم رو بوسید:دیگه داشتم میرفتم بابا. یه سر اومدم کمیل و ببینم برم با دلخوری گفتم:قدم ما سنگین بود حاج اقا.تشریف داشته باشید یچیری درست کنم ناهار در خدمتتون باشیم. در و باز کرد و گفت:ان شالله یه وقت دیگه با حاج خانوم مزاحمتون میشیم.خوش باشید با هم. بعد رو کرد به حاج کمیل ونگاه معنی داری بهش کرد و گفت:مراقب عروسم باش. شاید اگر حرفهاشونو نمیشنیدم با این سفارش حاج آقا قند تو دلم آب میشد ولی من حالا میدونستم منظور چیه. وقتی رفت سراغ یخچال رفتم ویک لیوان پر آب خوردم تا خون به مغزم برسه. حرکاتم عصبی بود.خودم میفهمیدم ولی واقعا نمیتونستم عادی باشم. حاج کمیل کنار دیوار آشپزخونه دست به سینه ایستاده بود و با علاقه نگاهم میکرد. به زور لبخند زدم. _حاج آقا اینجا چیکار میکردند؟ او سعی میکرد عادی رفتار کنه. با لبخندی گفت:گفتند خودشون که..اومده بودن اینجا کارم داشتند. با ناراحتی گفتم:و لابد این کار خصوصیه و من نباید باخبر بشم درسته؟ خندید.دستهاش رو رها کرد و نزدیکم اومد. _این چه حرفیه؟! متلک میندازید؟ او فکر میکرد که من به موضوع دیشبش اشاره میکنم. دلم میخواست بهش بگم که همه چیز رو شنیدم ولی چون کارم خطا بود جراتشو نداشتم. بنابراین مجبور شدم بگم:شوخی کردم! فقط کاش ناهار میموندن. و با این حرف به سمت اتاق رفتم تا لباسهامو تعویض کنم. ادامه دارد. . ════ ೋღ🕊ღೋ════ هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و درج منبع اشکال شرعی دارد. آیدی نویسنده👈 @moghimstory https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ حجاب فاطمی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 💠 آیت الله فیاض دستجردی رحمةالله علیه؛ 🔸 نماز شب را مقید باشید، کار به کار کسی هم نداشته باش، این گنج است، هرکسی استعداد و توان دنبال گنج رفتن را ندارد، البته همه به گنج علاقه دارند. 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا