﴿بــَـــرٰادَرم✿⇉﴾
←تمـــٰــام شَهرهَـــــم کِہ↶ زُلیخــــٰـا ↷
شَونـــــدوجِلـــــوه گــَـــر؎کُـــــنند↡↡ ⇇دَربـــــرٰابــَـــر دیـــــدگانــَـــت...
⇤تـــُــو یُوســـــف بــٰـــاش!
⇤یــُـــوسف گـــــونہ بِبیـــــن!!
⇤یــــُـوسف گـــــونِہ رفتـــٰــارکـــُــن!!!
■خُـــᰔــدا رٰا چِہ دیـــــد؎!
_شـــٰــاید ⇣
بــــٰـا⇤یـــوسُف بـــــودَن تــــُـو ۔۔
◇◇«زُلیخــــٰـا 𔘓»هَم بہ خــُـــود آمـَــــد...!!!
#حجاب
#چادرانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿امـــٰــامصــــٰـآدقﷺ𔘓﴾:
زٰائـــــرِ«حُسیــــــنﷺ𑁍⇉»هنـــــگٰام،
_بـــٰــازگشتأز زیـــٰــارت↡↡
⇤هیـــــچگنٰاهےنــَـــدٰاردو
دَرجــــٰـاتش چنــــٰـان بــــٰـالا رَفـــــتہ کِہ؛
⇇کَـــــسےکِہ بہ خـــٰــاطرخُـــــدٰا،
■دَرخـــــونخویـــــشغَلتیـــــدهنیـــــز۔۔
بہ آن نِمےرسَـــــد !!!⇉
↶حــــٰـالا بـــٰــازم بخــــٰـاطر گرمــــٰـا؛
مونـــــد؎بـــِــر؎کَربـــــلٰا یــٰـــا نہ؟↷
#محرم
#امام_حسین
#اربعین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
🏴فرازهایی از #زیارت_عاشورا قسمت (سوم) مقامهای اعتباری🌴 #استاد حاجیه خانم رستمی فر🎤 «داروخانہ مـــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6039469074742775379.mp3
21.65M
🏴فرازهایی از #زیارت_عاشورا
قسمت (چهارم و آخرین )
رسیدن به مقام🌴
#استاد حاجیه خانم رستمی فر🎤
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
29.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوال‼️
این کدهای کیهانی و... که میگن رو
دستت باید بنویسن و گفته میشه تکرار
کنید و برای کارای مختلفم میگذارند مثلاً
برای جذاب شدن، آیا قابل اعتمادند؟ 🤔
🔰 پاسخ:
شما اگه اسم یه جن کافر رو بدونید مثلا
"اولیکوپیاجوکوش" :) و بعد اینو تکرار
کنید راهشو به خونه و زندگیتون و بدنتون
باز می کنید به همین راحتی احضار جن
انجام دادین و بعدش اون جن وصل
میشه و ازتون انرژی میگیره و باعث میشه
مریض بشید. بی حالی، کسلی، افکار
خودکشی و.. حتی تجاوز جنسی در خواب
یا حتی بیداری ممکنه براتون اتفاق بیفته
و اون موجود پر از انرژی منفیه و وجودش
در زندگی شما باعث گره و مشکلات میشه
هم برای خودتون و هم خانوادتون. یه
اوباش ماورائی راهش باز شده و حالا به
این سادگی نمیره! حالا خواستتون چی
بوده؟ مثلاً جذاب شدن. هر چی آدم
شهوت پرسته جذبتون میشن و براتون
مزاحمت ایجاد میکنن!
حالا این کد کیهانی همون اسم جن های
کافر هست، منتها به شکل کد و اعداد که
متأسفانه پخش شده در فضای مجازی و
منشأ این کدها هم از غرب و صهیونیست
هاست.
جادوگران غرب زمین اینها رو به اشتراک
میگذارند تا قربانی های انسانی بدست
بیاورند و رتبه خودشون را پیش ابلیس بالا
ببرند. یه عده زیادی هم بدون اینکه
بدونند در کانال هاشون اینها را تکثیر
میکنند و ترویج میدهند و حتی در کنار
دعای قرآنی میگذارند به عنوان
دستورالعملِ گرفتن حاجت .
🚫عزیزان به هیچ عنوان سراغ کدهای
کیهانی نرید خیلیا اطلاع ندارن برای
دیگرانم ارسال کنیم ☺️
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
⇇بیـــــن الْحَـرمیـــــن یَعنےچے!؟
ب : بـــــٰاز
ی:یـــــک¹
ن:نـــــدٰا؎ ؏ـَـــظیم
ا:أز
ل:لَبیـــــک یــــٰـا
ح:﴿حُسیـــ(ﷺ)ــن𔘓⇉﴾
ر:رسیـــــد وَلے
م:مَهــ(ﷻ)ـــد؎
ی:یـــــٰار
ن:نـَــــدٰارد ...💔⇉•
•الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
#تلنگرانه
#محرم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#زعفر_جنی قسمت چهارم ما جواب رسول خدا را چه بدهیم ؟و به صورت حسنین چطور نگاه کنیم ؟ حضرت فرمود : شم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#زعفر_جنی قسمت چهارم ما جواب رسول خدا را چه بدهیم ؟و به صورت حسنین چطور نگاه کنیم ؟ حضرت فرمود : شم
#زعفر_جنی
#قسمت_پنجم
و می فرماید: (( هل من ناصر ینصرنی )), آیا هست یاری کنندهای که مرا یاری کند و شنیدیم که اهل بیت و عیال او, صدای العطش به آسمان بلند کرده بودند, چون این واقعه را دیدیم, هر چه زودتر خود را به بئرالعلم, رساندیم, تا تو را از ماجرا باخبر سازیم, اگر ادعای مسلمانی میکنی, قد مردانگی علم کن که الان پسر پیامبر را نامسلمانان می کشند.
زعفرتا این سخنان را شنید محزون گشت, تاج شاهی را بر زمین زد, لباس دامادی رااز تنش در آورد و لباس جنگ پوشید, طوایف جن را با حربه های آتشی برداشت واز بئر العلم روی به کربلا آورد, زعفر نقل کرده : (( وقتی وارد زمین کربلاشدم لشگر چهار فرسخ تا چهار فرسخ را گرفته بود.از زمین تا آسمان صفهایی ازاجنه و ملائکه, کروبین, جبرئیل, میکائیل, اسرافیل, هر یکی با چندین هزارملائکه, و ملک ریاح (فرشته بادها), فرشته دریاها, فرشته کوهها, فرشته عذابو ..با لشگرشان, منتظر گرفتن اجازه از حضرت بودند بعلاوه, ارواح یکصد وبیست و چهار هزار پیامبر, از آدم تا خاتم, همه صف کشیده مات و متحیر مانده بودند. تمامی موجودات و حقیقت کل اشیاء در کربلا بودند و همگی گریان, چه کربلا و چه غوغایی.. خاتم پیامبران (ص), آغوش خود را گشوده و به امام حسین (ع), می فرمود: (( پسرم! عجله کن! عجله کن! به راستی که مشتاق تو هستم ((
حسین بن علی _علیه السلام, یکه و تنها در میان میدان, با زخمها و جراحات فراوان, پیشانی شکسته, با سری مجروح, با سینه ای سوزان و با دیده ای گریان, ایستاده بود و در هر نفسی که می کشید, از حلقه های زره خون می چکید, امااصلا توجهی به هیچکدام از آن فرشتگان نمی کرد به من هم کسی اجازه نمی دادتا خدمت حضرت برسم ..
آه از آنروز که در دست بلا غوغا بود شورش روز قیامت به زمین برپا بود
خصم چون دایره گرد حرم شاه شهید در دل دائره چون نقطه پا بر جا بود
انبیا و رسل جن و ملایک هر یک جان به کف در بر شه منتظر ایما بود
همانطورکه نظاره می کردم و در کار آنحضرت, حیران بودم, ناگاه دیدم آقا ,سر غریبی از نیزه بی کسی بلند کرد, از گوشه چشم نظری به من افکند , اشاره فرمود (( زعفر )) بیا, دیدم همه ملائکه متوجه من شدند. من لشگر خود را عقب نهاده , خودم به حضورش آمده , رکاب بوسیدم, فرمود کجا بودی, عرض کردم: قربانت شوم! در بئر العلم مجلس عیش داشتم به من خبر رسید, بدون درنگ با سی و شش هزارجن به یاری شما آمده ام, حضرت فرمود: (( زعفر )) زحمت کشیدی, شما جن و پری از آدمیزاد باوفاتر هستید, خدا و پیامبر از تو راضی باشد, خدمت تو موردقبول درگاه حق باشد.. هر چه اصرار کردم اجازه نداد و فرمود : شما آنها رامی بینید اما آنها شما را نمی بینند این کار از مروت به دور است. عرض کردم : ما هم به صورت انسان ظاهر می شویم, اگر کشته شدیم شهید می شویم..فرمودند : زعفر , من از زندگی دنیا دل آزرده هستم این خواست خداست و ما باید به لقای حضرت دوست برسیم, اگر من در جای خود بمانم خداوند به وسیله چه کسی این مردم را مورد امتحان قرار دهد و از کردار زشتشان آگاه سازد ؟
به امر آن حضرت مایوسانه برگشتم وقتی به محل خود رسیدیم, بساط شادی را جمع کرده و اسباب عزا را فراهم کردیم, مادرم به من گفت پسرم چه می کنی ؟ کجارفته بودی که اینچنین ناراحت برگشته ای ؟ گفتم مادر, پسر آن بزرگواری که ما را مسلمان کرد, اینک در کربلا تکه و تنها در مقابل لشگری عظیم ازکوفیان است, من رفتم تا یاریش کنم اما آن حضرت اجازه نفرمود, و چون امرامام واجب بود بازگشتم..مادرم وقتی این سخنان را شنید, بر سر و صورت خودزد و گفت : ای فرزند! تو را عاق می کنم, من فردای قیامت در جواب مادرش حضرت فاطمه زهرا (س), چه بگویم؟, زعفر گفت : مادر! خیلی آرزو داشتم تاجانم را فدای آن حضرت کنم, ولی ایشان اجازه نفرمود, مادرم گفت : (( بیابرویم من همراهت می آیم و از امام اجازه جهاد می گیرم, مادرم جلو و من ولشگریانم از پشت سرش, دوباره به سوی کربلا حرکت کردیم )), و هنگاهی که به آنجا رسیدیم از لشگریان کفار, صدای تکبیر شنیدیم و چون نگاه کردیم دیدیم, که سر مبارک و درخشان آقا امام حسین (علیه السلام ), بالای نیزه است و دودو آتش از خیمه های حرم بلند است. مادرم خدمت امام سجاد ( علیه اسلام ), رسید اجازه خواست تا با دشمنان آنان بجنگد ولی آن حضرت اجازه نداد وفرمود: (( در این سفر همراه ما باشید و در شبها اطفال ما را مواظبت کنیدتا از بالای شتران بر زمین نخورند )) جنیان اطاعت کردند و تا سرزمین شام با اسیران بودند تا اینکه حضرت سجاد (علیه اسلام), آنها را مرخص فرمود ..
بعداز این واقعه زعفر لباس سیاه تنش می کنه و چنان محزون می شه که به هر چاله ای که می رسیده, به یاد مصیبت امام حسین (ع), آنقدر گریه می کرده که چاله پر از اشک می شده , زعفر آن یار وفادار و محب اهل بیت, دارفانی رو وداع گفت و به دیدار حضرت دوست شتافت و بعد از خود فرزندش سعفرجانشینی لایق برای پدر گشت ..
شادی روح زعفر جنی علیه الرحمه بخوانیم فاتحه ای با سه سوره توحید
و صلواتی برای سلامتی ریس قبیله شیعیان جنی پسر خلف زعفر جنی سعفر جنی که مواظبت ها و مراقبت ها از شیعیان در برابر حوادث و... میکنه بفرستیم
هم اکنون پسرش سعفر رئس قبیله شیعیان بوده و بر گردنش لوحی سبز آویخته که روی آن نوشته
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
■دَر جَنـــــگ صِفیـــــن↡↡
⇤زُهیـــــر در کنـــٰــار مُعــــٰـاویہ بـــــود و
⇤شِمـــــر دَر کنــــٰـار «عـــــلّےﷺ 𔘓»۔۔
⇇زُهیـــــر دَر صِفیـــــن بہ أمـــــر فِطرتَـــــش،
رَفـــــتہ بـــــود۔۔
أمّا ظالــِم رٰا اشتبــٰـاه گــِـــرفتہ بـــــود!✿⇉
↶شِمـــــر هَم بہ دُنبـــٰــال؛
قـُــــدرت بـــــود و خیـــــٰال مےکــَـــرد کِہ؛
◇_ دَر کنـــٰــار⇇ عـــــلّےﷺ؛
بِہ قـُــــدرت دَســـــت پیـــــدٰا مےکُنـــــد!!
َهر دو² در مِیـــــدٰان« کـــــربلٰا ⇉»
اشتبـــٰــاهشـــٰــان رٰا اصـــــلٰاح کـــــَردنـــــد!
﴿آیــّـــتالله حــــٰـائر؎شیـــــرٰاز؎۔۔𑁍﴾
#محرم
#امام_حسین
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
■مــــٰـادَر؎گـــــریہ کُنـــٰــان↡↡
⇤ســـــو؎حَـــــرممےآیـــَــد۔۔۔!
_«بــــٰـار الهٰے𔘓⇉»!
گـــِــریہ کُنهـــٰــآ؎ ؛
⇇حُسینـــَــم رٰا بِبخـــــش۔۔۔
ایـــــن دُعـــٰــا؎ مـــــٰادَرت رٰا ،
◇﴿دوســـــت مےدٰارم حُسیــﷺـــن𑁍⇉﴾
#امام_حسین
#محرم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
✍ #داستان_واقعی 🌺 ( #رویای_من) 🌺🌹 #رمان قسمت_اول ،بخش_دوم 🌷یکسال پیش من توی خونه ی پدری آسوده و بی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✍ #داستان_واقعی 🌺 ( #رویای_من) 🌺🌹 #رمان قسمت_اول ،بخش_دوم 🌷یکسال پیش من توی خونه ی پدری آسوده و بی
✍ #داستان_واقعی
( #رویای_من)
#رمان
قسمت_اول ،بخش_سوم
🌷مامان تا دیر وقت بیدار بود و کتلت و مرغ درست می کرد. یک یخدون سفید چوب پنبه ای داشتیم نیم قالب یخی که بابام گرفته بود شکست و ریخت کف اون بعد روش میوه ها و نوشابه ها رو چید و غذا ها رو هم گذاشت روی همه و درشو محکم بست… یه کم تخمه و بیسکویت ریخت تو یک ظرف و با فلاسک چایی و قندون و چند تا لیوان گذاشت تو یک سبد… بعد چند تا پتو و بالش رو تو یک ملافه پیچید و گذاشت دم در. کار آخرش بر داشتن یک زیر انداز بود …
همه چیز که حاضر شد رفت بخوابه نگاهی به من که هنوز لب حوض نشسته بودم کرد و گفت: تو چرا نمی خوابی؟ دیر وقته… باید صبح زود بیدار بشیم. بلند شو مادر، برو بخواب دیگه. گفتم شما برو بخواب منم الان میام باز دستم رو کشیدم تو آب و خوندم دریا؛ دریا؛ دریا من صدا کن … و دوتا چرخ دور خودم زدم و به همون حالت رویایی رفتم خوابیدم.
صبح اول از همه من بیدار شدم… از سر و صدای من اونام بلند شدن و بابام با عجله رفت تا ماشین رو دستمال بکشه. پیکان دست دومی که ظاهر خیلی خوبی هم نداشت .. بعد وسایلی که مامان شب قبل حاضر کرده بود رو گذاشت تو صندوق عقب و هر دو در تکاپوی رفتن بودن. من جلوی آینه خودمو عقب و جلو می کردم نکنه بد به نظر برسم! شاید بیست بار موهامو شونه کردم و دست کشیدم به لباسم که نکنه چروک باشه و جلوی انظار بد بشه.. این اولین بار بود که می رفتم لب دریا و فقط تو فیلم ها دیده بودم پس تصورم مثل همون فیلم ها بود فکر می کردم همه تو شمال منتظر من هستن ….
بالاخره راه افتادیم … بابام صبر کرد تا مامانم آیه الکرسی شو بخونه و به من فوت کنه ..بعد فورا کاست رو فشار داد توی دستگاه و خودشم شروع کرد به همراهی کردن با مهستی و رفت به طرف جاده ی کرج تا از جاده ی چالوس بره که من همه جا رو ببینم. حالا من تو آسمون ها سیر می کردم و با صدای مهستی توی رویا های خودم غرق شده بودم.
به بالای گردنه که رسیدیم مه شدیدی جاده رو گرفته بود چشم چشم رو نمی دید مامانم ترسیده بود ولی من با هیجان زیاد ذوق می کردم ولذت می بردم. از اینکه توی ابرها هستم بال در آورده بودم… بارون ریزی هم زمین رو خیس کرده بود.
تا به سرازیری افتادیم کم کم خوابم گرفت. مامانم زودتر خوابیده بود. چند بار از عقب دستمو بردم روی سینه ش و قربون صدقه اش رفتم تا بیدار بشه و مثل من لذت ببره ولی دست منو با محبت فشار داد و دوباره خوابش برد … منم یواش یواش سرم کج شد و خوابم برد…
نمی دونم چقدر گذشت که با صدای فریاد بابام و صدای وحشتناک دیگه ای از خواب پریدم و در یک لحظه با شدت رفتم زیر صندلی و دوتا صندلی های جلو خوابیده شد روی من……
✍ادامه دارد......
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌓
💠مقام معظم رهبری؛
🔸 مهمترین عوامل معنویت، عبادت در سحر و نماز شب است که باید سعی کنیم از آن محروم نمانیم.
عمل به این سفارش موکد، حیطه وسیعی دارد؛ می تواند حداقلی باشد یا حداکثری، اما مهم آن است که خود را برکنار و جدا از این وادی عبادی ندانیم.
🔸 آن که توفیق پیدا کند و حتی حداقلی و محدود، نافله شب بخواند، شیرینی این عبادت چنان به جانش می نشیند که به مرور در این موضوع رشد خواهد کرد، تا ان شاء الله از اهل سحر شود.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2