#مجلس_خواستگاری
#خواستگاری
دعای «بند 59/جوشن کبیر/مفاتیح الجنان» را با زعفران در بشقاب چینی بنویسید وبشویید
وسپس در شربت بریزید ودر مجلس خواستگاری همگی بخورند
تا کسی نتواند دشمنی کند و #جدایی اندازد.
✨{{بسم الله الرحمن الرحیم.یا حبیب من لا حبیب له...(تا)خلصنا من النار یارب}}✨
📚گنجینه اسرار
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرفات #امام_زمان #تشرف یکی از علما ماجرای ملاقات خود را در حرم حسینی اینگونه نقل می کند: 🔹امام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#تشرفات #امام_زمان #تشرف یکی از علما ماجرای ملاقات خود را در حرم حسینی اینگونه نقل می کند: 🔹امام
#تشرفات
#امام_زمان
#تشرف آیت الله بهبهانی محضر
عالم فاضل، حاج ملا باقر بهبهانی، مؤلف کتاب «الدَّمعَه السّاکِبَه» ارادتی کامل به حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) داشت. روی این ارادت و اخلاص باغی در اطراف مسجد سهله احیاء و غرس کرده و نام آن را «صاحبیّه» گذاشته بود؛ اما به سبب مخارج آن باغ و ضعف درآمد کتابفروشی که شغلش بود و کثرت عیال، در اواخر بدهکار و پریشان حال شده بود. پس از مدتی مشهور شد که صاحب الامر علیه السلام باغ صاحبیه حاجی ملا باقر را خریداری کرده اند. باز پس از مدتی مشهور شد آن حضرت قرضش را ادا نموده اند.من جریان را از خود آن مرحوم سؤال کردم، ایشان در جواب فرمود:
یکی از باغبان های صاحبیه پیر مردی یزدی و صالح است. روزها در باغ باغبانی می کند و شب ها را در مسجد سهله بیتوته می نماید. از طرفی من به خاطر بدهی که در این اواخر پیدا شده بود مضطرب بودم که مبادا مدیون مردم بمیرم؛ لذا در این باره به امام عصر علیه السلام متوسل شدم چون این باغ را به نام ایشان کرده و جلد آخر کتاب «الدمعه الساکبه» را در احوال حضرتش نوشته بودم.روزی باغبان مذکور آمد و گفت: امروز بعد از نماز صبح در صفه ی وسط حیاط مسجد سهله نشسته و مشغول تعقیب نماز بودم، ناگاه شخصی آمد و گفت: حاج ملا باقر این باغ را نمی فروشد؟گفتم: تمامش را نه؛ اما گویا قسمتی از آن را چون قرض دارد می خواهد بفروشد.آن شخص گفت: پس تو نصف این باغ را از طرف او به من به یک صد تومان بفروش و پول آن را بگیر و به او برسان.
گفتم: من که وکالتی از او ندارم
گفت: بفروش و پولش را بگیر، اگر اجازه نداد پول را برگردان
گفتم: لابد باید سند و شهودی در کار باشد و تا خود او حاضر نباشد نمی شود. گفت: بین من و او سند و شهودی لازم نیست
بالاخره هر قدر اصرار کرد قبول ننمودم. گفت: من پول را به تو می دهم، ببر و تو را در خریدن باغ وکیل می کنم، اگر فروخت برایمن بخر و الا پول را برگردان
با خود گفتم: پول مردم را گرفتن هزار دردسر دارد؛ لذا قبول نکردم و به او گفتم: من هر روز صبح اینجا هستم از او می پرسم و جواب را به تو می رسانم. وقتی گفته ی مرا شنید برخاست و از مسجد خارج شد.
حاج ملا باقر می گوید: باغبان وقتی این واقعه را ذکر کرد به او گفتم: چرا نفروختی؟ من که به تنهایی از عهده مخارج این باغ برنمی آیم به علاوه قرض دارم و هیچ کس تمام این باغ را هم به این قیمت نمی خرد
باغبان در جواب گفت: تو در این باره به من اجازه نداده بودی و من هم این فضولی را مناسب خود ندیدم،حال که خودت می خواهی چون فردا وعده ی جواب است شاید بیاید، اگر آمد به او می گویم
گفتم: او را ببین و هر طوری که می خواهد من مضایقه ندارم و هر طور شده او را پیدا کن و معامله را انجام بده، یا این که با هم به نجف بیاید و هر طور و نزد هر کس که میخواهد برویم و معامله را به آخر برسانیم
فردا باغبان آمد و گفت: هر قدر در مسجد منتظر شدم نیامد
گفتم: قبلاً او را دیده ای و می شناسی؟ گفت: ندیده ام و نمی شناسم
گفتم: برو نجف و مسجد و باغات را بگرد، شاید او را پیدا کنی یا بشناسی.
باغبان رفت و وقتی برگشت گفت: از هر کس پرسیدم خبری نداشت مأیوس شدم و به همین جهت بسیار متأسف شدم
پس از یأس و تحیر و گذشتن مدتی از جریان شبی در مورد قرض و پریشانی حال خود و این که من از عهده مخارج باغ و عیال برنمی آیم و مطالبی از این قبیل فکر میکردم و با همین خیالات خوابم برد
در عالم رؤیا دیدم شرفیاب محضر مولایم حضرت صاحب الأمر علیه السلام هستم،آن بزرگوار به من توجه کردند و فرمودند: حاج ملا باقر، پول باغ نزد حاج سید اسدالله (عالم عامل حاج سید اسد الله رشتی اصفهانی) است، برو از او بگیر. این را گفتند و من از خواب بیدار شدم
وقتی بیدار شدم به سبب دیدن این خواب شاد گشتم؛ اما بعد از کمی تأمل با خود گفتم: شاید این خواب از خیالات باشد و گفتن آن به سید باعث بدخیالی او درباره ی خود من بشودیعنی تصور کند این مطلب را وسیله ای برای درخواست کمک از ایشان کرده ام چون من برای اثبات این مدعی دلیلی در دست ندارم. ولی دوباره گفتم: سید مرد بزرگی است و می داند که من از این نوع مردم نیستم. دیدن سید و نقل خواب هم ضرری ندارد و دروغ هم نگفته ام تا نزد خدا مسئول باشم
مصمم بر رفتن نزد سید و گفتن خواب شدم.لذا بعد از نماز صبح به طرف خانه اش حرکت کردم، درِ خانه سید رسیدم و توقف کردم و دست به حلقه ی در بردم و آهسته آن را حرکت دادم، ناگاه صدای ایشان از بالا خانه ی مشرف به در منزل بلند شد:حاج ملا باقر هستی؟ صبر کن که آمدم. او سریعاً در حالی که کلاه و لباس خلوت به تن داشت از پله پایین آمد در را باز کرد و کیسه ی پولی به دستم داد و گفت: کسی نفهمد. بعد هم در را بست و بدون این که چیز دیگری بگوید رفت.کیسه را آوردم و پول ها را شمردم، یک صد تومان تمام در آن بود و تا زمانی که سید مذکور زنده بود این واقعه را به کسی نگفتم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوی
❤️ قراری زیبا با #امام_زمان علیهالسلام
دعای حضرت هدیه #صلوات
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﷽
#سلام_امام_زمانم♥
_مےدٰانــَـــم کہ⇦ صُبحےزیبـــٰــا ۔۔۔
⇇خُورشیـــــد رویتــــٰـان مےدرخشَـــــد !
و من شـٰــــادمٰانہ تَـــــر أز هَر روز ↓↓↓
◇◇سَـــــلام خـــــوٰاهم کَـــــرد...𔘓➛
﴿السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَ تُمْسِي﴾
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿چـــٰــادر نَہ ﴾ ،
⇠تـــــجلّے«خـُــــدٰا_ پِیـــــونــد؎»ســـــت
◇تَنپـــــوش وقـــٰــار و عـــــزّت و
۔۔۔ فــَـــرمنـــــد؎ست➺
⤦⤦شُکـــــرٰانہ عصمّـــت و
زکــٰـــات حُســـــن أســـــت↳❍
◈◈أز بَنـــــدگے خُـــــدٰا،
۔۔۔رضــٰـــایـــــتمَنـــــد؎ســـــت⤹⤹
#حجاب
#چادرانه
#ریحانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
_و عُمـــــق﴿ ؏ــِـشق𔘓⇉﴾ ؛
هیچـــــگٰاه شنــٰـــاختہ نمےشَـــــود۔۔
⇇ مگر دَر زمــــٰـان فـــــرٰاق.....◇◇
#شهید_جمهور
#رئیسی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2