لینک کانال قرآن داروخانه معنوی
شامل متن قرآن و صوتها و پی دی اف ها ی سوره ها
@manavi_kgoran_1
داروخانه معنوی
حکمت۳۵ 🔻ضرورت موقعیت شناسی (اخلاقی، اجتماعی) 🎇🎇🎇#حکمت۳۵ 🎇🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) : مَنْ أ
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
حکمت۳۵ 🔻ضرورت موقعیت شناسی (اخلاقی، اجتماعی) 🎇🎇🎇#حکمت۳۵ 🎇🎇🎇🎇 ✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) : مَنْ أ
حکمت۳۶
🔻آرزوهای طولانی و بزهکاری
(اخلاقی)
🎇🎇🎇#حکمت۳۶ 🎇🎇🎇🎇
✨ وَ قَالَ ( عليه السلام ) : مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ .
✅ و درود خدا بر او فرمود: كسي كه آرزوهايش طولاني است، كردارش نيز ناپسند است.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
🔹یک روز یک بازاری خدمت «آیتالله شیخ محمدجواد انصاری همدانی» آمد و گفت: یک تیرگی در من ایجاد شده و نمیتوانم نمازم را با توجه بخوانم؛
🔹ایشان در جواب فرمودند:
برای این است که در فلان معاملهای که کردی دروغ گفتی! برو استغفار کن و آن را جبران کن.
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۵۳ 🍃به روایت امیرحسین🍃 یه مدت میشد که بیخیال اصرار های بی نتیجه شد
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت 🌺قسمت ۵۳ 🍃به روایت امیرحسین🍃 یه مدت میشد که بیخیال اصرار های بی نتیجه شد
🌺 #رمان #ازجهنم_تابهشت
🌺قسمت ۵۴
🍃به روایت حانیه🍃
ای وای حیثیتم رفت. من به این خانوم غفوری میگم اینا زیادنا گوش نمیده.همونجا سر جام نشستم و سرمو انداختم پایین.
ووووووووووووی این چرا نشست؟ چرا نمیره؟ سرمو اوردم بالا و همزمان با بالا اوردن سرم چشم تو چشم شدم باهاش . وای وای این.... این.....این همون پسرست که....ظاهرا اونم شناخت تعجب کرد،بی پروا زل زدم تو چشماش.اسمش هنوز هم یادم بود، امیرحسین.
همونجوری که زل زده بودیم تو چشمای هم گفت
_شما.... شما......
فکر کردم به خاطراین میگه خوردم بهش _من متاسفم از قصد نبود
_نه برای اون نه.اشکالی نداره......یعنی.....
یه دفعه سریع سرشو انداخت پایین و مشغول جمع کردن پرونده ها شد، هرچی هم میگفتم نمیخواد خودم جمع میکنم اصلا انگار نه انگار.
امیر حسین_کجا میخواید ببرید؟
_دستتون دردنکنه همین قدرهم زحمت کشیدید من خودم میبرم.
امیرحسین _کجا ببرم؟
منم با لجاجت تمام جواب دادم
_خودم میبرم.
امیرحسین _ای بابا.خواهر من اینا زیادن. من خودم میبرم دیگه. بگین کجا؟
دیگه کلا دهنم بسته شد
_ قسمت خواهران
پشتشو کرد و رو به اون خانوم گفت
_ الان میام.
بعد هم رفت به سمت داخل مسجد. منم اون چند تا دونه ای که مونده بود برداشتم و روبه اون خانوم گفتم
_عذرمیخوام حاج خانوم
اونم با لبخند جواب داد
_ خواهش میکنم عرو....عزیزم.
به یه لبخند اکتفا کردم. و رفتم داخل. واه این منظورش از عرو چی بود؟اومدم از پله ها برم بالا که اون پسره همزمان اومد پایین و دوباره چشم تو چشم شدیم . سرمو انداختم پایین
_ ممنونم لطف کردید.
_خواهش میکنم وظیفه بود.
و بعدش از کنارم رد شد و رفت و من فقط تونستم رفتنش رو تماشا کنم.....
❣تورا دیدن ولی از تو گذشتن درد دارد
شعر از خانوم 👈افسانه صالحی
ادامه دارد...
#نویسنده_ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگردالهی_دارد.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2