✏️غرور
#عاشقانه
با هم همکلاسی بودیم او تنها پسری در مدرسه بود که وقتی نگاهم میکرد تمام وجودم می لرزید تنها کسی بود که مرا اینگونه عاشق کرد دلم می خواست بدونه که چقدر دوستش دارم اما او همیشه بامن رسمی بود و به من میگفت خواهر.
دوست داشتم بهش بگم من نمیخوام خواهرت باشم من میخوام تا ابد با تو باشم.
به خاطرش به علاقه خیلی ها پشت کردم.
یک روز به هم برخورد کردیم ازم دعوت کرد احساس خوبی داشتم اونروز خیلی حرف زدیم اما خیلی رسمی بود به من میگفت خواهر منم بهش میگفتم برادر
سالها گذشت درسمان هم تمام شد اخرین باری بود که می دیدمش یعنی میدانستم که این اخرین بار است اخرین حرف ما فقط یه نگاه بود ......
و دراخر گفت خواهر خدانگهدار...
ولی من نمیخواستم خواهر اون باشم...
من رفتم و اورفت من با اندیشه او و او با اندیشه فرداها....
زمانی گذشت با خبر شدم که ازدواج کرده.
سالها گذشت او را دیدم این بار جسم بی روحش را
در مراسم خاک سپاریش سرمای خاصی حاکم بود...
بنا به رسم هنگام دفن او صفحه ای از دفتر خاطراتش را خواندند
اخرین نوشته اش مربوط به اخرین دیدارمان بود،
امروز برای اخرین بار دیدمش چقدر زیبا شده بود هم زیبا بود هم مهربان وقتی نگاهم میکرد دلم می لرزید برق نگاهش نگذاشت بگویم که چقدر دوستش دارم،او همیشه به من میگفت برادر ولی من نمیخواستم برادر او باشم من میخواستم فقط تا ابد با او باشم
من دیگر به تنهایی خود فکر نمی کنم به غروری که فاصله را رقم زد می اندیشم.
کانال ما را به دوستان خود پیشنهاد کنید
حکایات کوتاه و داستانهای بلند👇👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
✏️آوره اند که داروغه بغداد در بین جمعی ادعا می کرد که تا به حال هیچکس نتوانسته است مرا گول بزند
بهلول در میان آن جمع بود گفت : گول زدن تو کار آسانی است ولی به زحمتش نمی ارزد .
داروغه گفت چون از عهده آن بر نمی آیی این حرف را می زنی .بهلول گفت حیف که الساعه کار
خیلی واجبی دارم والا همین الساعه تو را گول می زدم .
داروغه گفت حاضری بری و فوری کارت را انجام بدهی و برگردی ؟
بهلول گفت بلی . پس همین جا منتظر من باش فوری می آیم . بهلول رفت و دیگر برنگشت . داروغه
پس از دو ساعت معطلی بنا کرد به غرغر کردن و بعد گفت این اولین دفعه است که این دیوانه مرا به این
قسم گول زد و چندین ساعت بی جهت مرا معطل و از کار باز نمود .
کانال ما را به دوستان خود پیشنهاد کنید
حکایات کوتاه و داستانهای بلند👇👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
✏️یک روز مردی در خیابانی در نیویورک قدم میزد و دید که سگی به جان دختر بچه ای افتاده ، مرد سریع به طرف دختر رفت و سگ را کشت بعد پلیس از راه رسید و به مرد گفت آفرین شما یک قهرمانید .
صبح روز بعد روزنامه ها چنین نوشتند : یک نیویورکی شجاع، جان دختر بچه ای را نجات داد!
مرد به دفتر روزنامه رفت و گفت من نیویورکی نیستم ، آن ها عذر خواهی کردند و مرد رفت . فردا روزنامه ها چنین نوشته بودند : یک آمریکایی شجاع جان دختر بچه ای رانجات داد .
مرد آمد و گفت ولی من که آمریکایی نیستم! آن ها از وی پرسیدند پس کجایی هستی ؟! مرد گفت که من ایرانی ام!
بعد،روزنامه نگار ها در روزنامه بعدی به خاطر اشتباهاتشان از مردم عذر خواهی کردند و چنین نوشتند :
یک مسلمان تند رو ، سگ بی گناه آمریکایی را کشت!!!
#واقعی
کانال ما را به دوستان خود پیشنهاد کنید
حکایات کوتاه و داستانهای بلند👇👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
✏️روزی لویی شانزدهم سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید. پرسید: از چه نگهبانی می کنی؟ سرباز گفت: قربان افسر گارد به من گفته خوب مراقب باشم. لویی، از افسر گارد پرسید: این سرباز چرا اینجاست؟ افسر گفت: من طبق برنامۀ افسر قبلی عمل کردم. مادر لویی او را صدا زد و گفت: زمانی که تو 3 سالت بود این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود. و از آن روز 41 سال می گذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم می زند. روزانه چه کارهای بیهوده ای را انجام می دهیم، بی آنکه بدانیم چرا؟
کانال ما را به دوستان خود پیشنهاد کنید
حکایات کوتاه و داستانهای بلند👇👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
اگر یک نفر می تواند کاری را انجام دهد، تو هم میتوانی آن را انجام دهی!!
اگر هیچ کس نمیتواند کاری را انجام دهد، تو باید انجامش دهی و راه آن را به دیگران بیاموزی.
#شعار_ژاپنی
@Manifestly
#آموزنده
#انگیزشی
✏️امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:
روزی دو فرشته از آسمان به زمین می آمدند که یکدیگر را ملاقات کردند.
یکی به دیگری گفت: «برای چه کاری فرو می آیی؟»
او پاسخ داد: «خداوند، مرا مأمور کرده است که به دریای نیل بروم و یک ماهی نادر را برای حاکمی ستمگر که به آن میل پیدا کرده است بالا بیاورم، تا او در کفرش به نهایت آرزوی دنیایی برسد.
تو برای چه کاری می روی؟»
فرشته دیگر پاسخ داد: «من مامورم کاری شگفت انگیزتر از کار تو انجام دهم!
به سوی بنده مؤمنی می روم که روزه دار و نمازگزار بوده و دعا و صدایش در آسمان شناخته شده است.
می روم تا ظرف غذایش را که برای افطار آماده کرده است، بریزم تا به نهایت آزمون در ایمانش برسد...
بنابراین هر بلایی که برای آزمودگی مؤمن به او می رسد، آثار پر برکت آن برایش ذخیره می شود.
خداوند میفرماید:
ای محمد!
اگر بنده ای را دوست بدارم، او را با سه چیز مواجه می سازم:
دلش را غمگین،
بدنش را بیمار
و دستش را از بهره دنیا تهی می کنم...
و آن گاه که بر بنده ای خشم گیرم، او را با سه حالت همراه می کنم:
دلش را شاد،
بدنش را سلامت
و دستش را از بهره های دنیا پر میکنم.
📚اصول کافی
📚بحار الانوار
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
✏️ ﺷﻴﺦ ﺟﺎﺑﺮ الصباح " ﺍﻣﻴﺮ سابق ﻛﻮﻳﺖ" ﺩﺭ کتاب ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ:
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺟﻨﮓ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻭ ﻋﺮﺍﻕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺠﻠﻴﻞ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﺻﺪّﺍﻡ ﺑﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﺭفتم!
ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺻﺪّﺍﻡ ﺷﺨﺼﺎً ﭘﺸﺖ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﺑﻨﺰ ﺗﺸﺮﻳﻔﺎﺕ ﻧﺸﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ...
ﺻﺪّﺍﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﻛﻪ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﺑﺮﮒ ﮐﻮﺑﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﺘﻜﺒّﺮﺍﻧﻪ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ!
ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ انشاا... ﺳﻔﺮﯼ ﺑﻪ ﻛﻮﻳﺖ ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﺗﺎﻥ ﻫﺴﺘﻴﻢ!
ﺻﺪّﺍﻡ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻦ ﻣﺘﻜﺒّﺮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ ﻛﻮﻳﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺳﺖ ﺣﺘﻤﺎً ﻣﯽﺁﻳﻴﻢ!
ﻭ ﻣﻦ ﺳﺎﻝ 1990 ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻓﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ عراق ﺑﻮﺩﻡ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﺷﺪﻡ..!
ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﺎ ﻛﻮﻳﺖ ﺻﺪّﺍﻡ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﺍﻥ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﻳﮕﺮ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ نمیﭘﻮﺷﯿﺪ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ:
ﺩﺭ ﻛﻮﻳﺖ من ﻣﺮﺩﯼ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﻮﺩ نمیبینم
ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻣﯽﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ دلیل ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽﻫﺎ ﻣﺮﺩ ﺟﻨﮓ بودند!
ﺻﺪّﺍﻡ ﺩﺭ ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻝ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ و حتی برای حضور در سالن صرف غذا ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﻴﺸﺪ!
آﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﺩﻋﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ و آبروی این آب و این خاک شدند. روحشان شاد و یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد انشاا...
کانال ما را به دوستان خود پیشنهاد کنید
حکایات کوتاه و داستانهای بلند👇👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
✏️رﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩی ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺍﺯ ﺩﻫﯽ ﺑﻪ ﺩﻫﯽ ﺩﯾﮕﺮ میرفت. ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻮﺭﺩﻩ بودند ﻭ ﻣﺴﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﻭ میبندند ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺟﺎﻣﯽ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻌﺎﺭﻑ میکند.ﻣﺮﺩ ﺍﺳﺘﻐﻔﺮﺍﻟﻠﻪ ﮔﻮﯾﺎﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺯﺩ ﻭ ﻭﻟﯽ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ. سرانجام یکی ﺍﺯ آنان ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺷﺮﺍﺏ ﺗﻌﺎﺭﻓﯽ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩ ﮐﺸﺘﻪ میشود.
ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﻆ ﺟﺎﻥ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﮐﺮﺍﻩ ﺟﺎﻡ را ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ: «ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺗﻮ میدانی ﮐﻪ ﻣﻦ به خاطر ﺣﻔﻆ ﺟﺎﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﺍﺏ ﺭﺍ میخورم.»
وقتی مرد ﺟﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻟﺐ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﺮﺩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺧﺮﺵ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﺮ ﺧﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﻡ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﺎن خندیدند.
ﻣﺮﺩ ﻧﯿﺰ ﺑﺎ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﮔﻔﺖ: «ﭘﺲ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﺣﻼﻝ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ﺧﺮ نگذاشت.»
#ضرب_المثل «سر خر» كه میگویند حكايتش اين است.
کانال ما را به دوستان خود پیشنهاد کنید
حکایات کوتاه و داستانهای بلند👇👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
✏️هنگامى كه قحطى قوم بنى اسرائيل را فرا گرفت، موسى براى طلب باران مناجات كرد. خداوند به موسى وحى فرمود: من دعاى تو و كسانى كه با تو هستند اجابت نمیكنم.
چون در ميان شما سخن چيني هست كه كارش هميشه سخن چينى است.
موسى عرض كرد:
خداوندا، آن شخص كيست؟ معرفى كن تا از ميان خود بيرون كنيم.
خداوند فرمود: اى موسى، مگر می شود من شما را از سخن چينى منع كنم و خودم سخن چين باشم؟پس بگو همه اينهايى كه در مصلا هستند توبه كنند، تا من با باران آنها را سيراب كنم
📚الغيبه
📜سخن چین
✏️شهيد ثانى
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
هیچ وقت عشق، محبت، رفاقت و هیچ چیز با ارزش دیگری را از کسی گدایی نکن، چون معمولا" چیز با ارزش را به گدا نمی دهند.
👤بوبن
@Manifestly
✏️در مراسم بزرگداشت بیل برادلی، سناتور نیوجرسی که در سال 1987 برگزار شد اتفاق جالبی رخ داد:
برادلی منتظر بود تا سخنرانی اش را ایراد کند. پیشخدمتی که مشغول کار بود، تکه ای کره در بشقاب او گذاشت.
برادلی به او گفت: "ببخشید ممکن است من دوتکه کره داشته باشم؟"
پیشخدمت جواب داد: "خیر! هرنفر، یک تکه !".
برادلی گفت: "گمان می کنم شما مرا بجا نیاوردید. من بیلی برادلی، فارغ التحصیل آکسفورد، بازیکن حرفه ای بسکتبال، قهرمان جهان و سناتور ایالات متحده هستم".
پیشخدمت گفت: "خب، شاید شما هم نمی دانید من چه کسی هستم؟ "
برادلی گفت: "نه، نمی دانم. شما چه کسی هستید؟".
پیشخدمت گفت: "من مسئول کره ها هستم".!!!
🔻 هر وقت ما به سطحی از توسعه یافتگی رسیدیم که اینجور مسئولانی برای " کشورمان" تربیت کردیم مشکل فسادهای میلیاردی و فقر هم حل خواهد شد.
کانال ما را به دوستان خود پیشنهاد کنید
حکایات کوتاه و آموزنده👇👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
✏️می گویند منبر را از چوب درخت گردو می سازند چون که چوب آن بسیار محکم است و البته سایه و میوه خوبی هم دارد. اما درخت چنار میوه ندارد، سایه آنچنانی هم ندارد و از آن چوبه دار میسازند.
استاد شهریار ویژگی این دو درخت را در شعر خود این چنین سروده است:
گفت با طعنه منبری به چنار
سرفرازی چه میکنی؟ بی بار
نه مگر ننگ هر درختی تو؟
کز شما ساختند چوبه دار
پس بر آشفت آن درخت دلیر،
رو به منبر چنین نمود اخطار
گفت گر منبر تو فایده داشت
کـار مردم نمی کشید به دار
کانال ما را به دوستان خود پیشنهاد کنید
داستانهای کوتاه و آموزنده👇👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
✏️پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى ميداد.
از او پرسید: آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت: من الان داخل قصر مىروم و مىگویم یکى از لباسهاى گرم مرا برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعدهاش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند ، در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود :
اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مىکردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد.
کانال ما را به دوستان خود پیشنهاد کنید
داستانهای کوتاه و آموزنده👇👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
✏️وقتی ارنستو چگوارا را در پناهگاهش باکمک چوپان خبرچین دستگیر کردند...
یکی از چوپان پرسید:چرا خبرچینی کردی درحالی که چگوارا برای آزادی شماها مبارزه میکرد؟
چوپان جواب داد:باجنگهایش گوسفندان مرا میترساند.
- بعداز مقاومت محمدکریم درمقابل فرانسویها در مصر و شکست او، قرار براعدامش شد، که ناپلئون او را فراخواند و گفت:
سخت است برایم کسی را اعدام کنم که برای وطنش مبارزه میکرد. من به تو فرصتی میدهم که ده هزارسکه طلا غرامت سربازهای کشته را بدهی...
محمدکریم گفت:من الآن این پول را ندارم اما صدهزارسکه از تاجران میخواهم، میروم تهیه میکنم و باز میگردم...
محمدکریم به مدت چندروز در بازارها با زنجیر برای تهیه پول گردانیده میشد اما هیچ تاجری این پول را نمیداد و حتی بعضی طلبکارانه میگفتند که با جنگهایش وضعیت اقتصادی را نابسامان کرد و ...
نزد ناپلئون برگشت...ناپلئون به او گفت:
چاره ایی جز اعدام تو ندارم نه بخاطر کشتن سربازهایم به دلیل جنگیدن برای مردمی که پول را مقدم بر وطن میدانند.
محمد رشید میگوید:آدم انقلابی که برای جامعهی نادان مجاهدت کند مانند کسی است که به خود آتش میزند تا روشنایی را برای آدم نابینا فراهم کند.
کانال ما را به دوستان خود پیشنهاد کنید
داستانهای کوتاه و آموزنده👇👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
✏️ فردى ازدواج کرد و به خانه جديد رفت
ولی هرگز نمیتوانست با همسر خود کنار بیاید
آنها هرروز باهم جروبحث میکردند
روزی نزد داروسازی قدیمی رفت واز او تقاضا کرد سمی بدهد تا بتواند با آن همسر خود را بکشد
داروساز گفت اگر سمی قوی به تو بدهم که همسرت فورأ کشته شود همه به تو شک میکنند پس سم ضعیفی میدهم که هر روز در خوراک او بریزی و کم کم اورا از پای درآورى و
توصیه کرد دراین مدت تامیتوانی به همسرت مهربانی کن
تاپس از مردن او کسی به تو شک نکند
فرد معجون را گرفت
و به توصیه های داروساز عمل کرد
هفته ها گذشت
مهربانی او کار خود را کرد و اخلاق همسر را تغییر داد
تا آنجا که او نزد داروساز رفت و گفت
من او را به قدر مادرم دوست دارم
و دیگر دلم نمیخواهد او بمیرد
دارویی بده تا سم را از بدن او خارج کند
داروساز لبخندی زد و گفت
آنجه به تو دادم سم نبود
سم در ذهن خود تو بود
و حالا
با مهر و محبت آن سم از ذهنت بیرون رفته است
مهربانی
موثرترین معجونیست که
به صورت تضمینی
نفرت و خشم را نابود میکند.
کانال ما را به دوستان خود پیشنهاد کنید
داستانهای کوتاه و آموزنده👇👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
✏️جمعی بر سر مزارحاتم طائی نزول نمودند، شخصی به استهزاء رو به قبر حاتم نموده، می گفت که ما را باید امشب مهمان نمایی. کاروانیان گفتند که چرا چنین می گویی؟ گفت که اعتقاد قبیله طی آن است که حاتم نمرده، هر که بر سر قبر او آید، او را مهمان کند.
چون شب درآمد، او را خواب ربوده، در خواب دید که حاتم با شمشیر کشیده آمد و شتر او را پی نمود و گفت: شما را مهمان نمودم به گوشت این شتر! او از هیبت این خواب بیدار شد و بر سر شتر خود رفت، شتر خود را پی کرده دید. اهل قافله از خواب برخاستند و چون از کیفیت خواب او مستحضر شدند به او گفتند که حاتم به خواهش تو، ما را مهمان نموده و به خوردن گوشت شتر او، مشغول شدند. چون کاروان حرکت نمود او را با شتر خود بردند. پس از رفتن یک منزل راه، عدی بن حاتم را دیدند که شتری همراه دارد و می آید و از احوال آن شخص می پرسد. کاروانیان آن شخص را به او نمودند و او، شتر را به او داده، گفت: پدرم دوش در خواب به من گفت که شخصی در سر قبر من، خواهش مهمانی نمود، ما شتر او را کشته ایم و کاروانیان را بدان گوشت، مهمان نمودیم، تو باید شتری به او برسانی تا در عوض شتر او باشد.
با اشتراک مطالب كانال معرف ما در ايتا باشيد👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
20سال بعد بابت کارهایی که نکرده ای بیشتر افسوس میخوری تابابت کارهایی که کرده ای
بنابراین روحیه تسلیم پذیری راکنار بگذار،از حاشیه امنیت بیرون بیا، جستجو کن، بگرد آرزو کن کشف کن
👤مارک تواین
@Manifestly
✏️ دروغ نشنیده
#طنز
دو زن با هم حرف میزدند. ناگهان یکی از آن دو که بیوقفه حرف میزد و تقریباً اجازه حرف زدن به دیگری نمیداد، گفت: «و حالا باید برات بگم که دیروز چه چیزایی از دهان همسایهات درباره تو شنیدم...»
دوستش گفت: «این دروغ است!»
زن پرحرف تعجب کرد و با ناراحتی گفت: «وا، من که هنوز چیزی نگفتم، چطور ادعا میکنی که من دروغ میگم؟!»
دوستش جواب داد: «من اصلاً نمیتونم فکر کنم تو چیزی شنیده باشی، برای اینکه به هیچ کس اجازه حرف زدن نمیدهی.
با اشتراک مطالب کانال معرف ما در ایتا باشید👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
#انگیزشی
#آموزنده
✏️ادموند هیلاری اولین مردی بود که اورست، بلندترین قله ی جهان را فتح کرد. این عمل او با تاجگذاری ملکه الیزابت همراه بود و هیلاری، فتح خود را به او تقدیم کرد و به جایش، لقب «سِر» گرفت.
سال قبل هم هیلاری کوشیده بود صعود کند، اما موفق نشده بود. با این وجود، انگلیسی ها متوجه تلاش او شدند و از او خواستند برای مردم سخنرانی کند.
هیلاری مشکلاتش را برای مردم گفت، و پس از تشویق حاضران، گفت که احساس ناکامی و ناتوانی می کند. اما بعد، ناگهان میکروفون را رها کرد، به تابلویی که مسیر حرکتش را مشخص میکرد، نزدیک شد و فریاد زد:
- کوه اورست، بار اول بر من پیروز شدی! اما سال دیگر تو را شکست میدهم، و دلیلش ساده است: تو دیگر به اوج ارتفاعت رسیده ای، اما من تازه دارم رشد میکنم!»
📚داستانهایی برای پدران فرزندان نوه ها
✏️پائولو کوئیلو
📜حقیقت
با اشتراک مطالب معرف ما در ایتا باشید👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
✏️مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد؛
اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد.
فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد. در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.
روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟
در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد.
بروید از قصاب بگیرید تا اینکه او مریض شد
احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.
هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود...
همسرش به تنهایی او را دفن کرد
اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد
دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.
او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت..!!
قضاوت کار ما نیست قاضی خداست.
#بازخوانی
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
✅ از زمین خوردن کسى شاد مشو
که نمیدانى گردش روزگار براى تو چه در آستین دارد ...
امام علی (علیه السلام)
@Manifestly
✏️مردی با کودکانش داخل اتوبوس بودند. بچه ها سر و صدا می کردند و مرد هم در فکر فرو رفته بود. مردم با هم پچ پچ می کردند و می گفتند عجب پدر بی ملاحظه ایست. بالاخره یک نفر به مرد گفت: چرا بچه هایت را آرام نمی کنی؟ مرد گفت: الان از بیمارستان می آییم و مادر بچه هایم فوت کرده. در فکرم که چطور این خبر را به بچه ها بدهم. در این لحظه بود که مردم بجای غر و لند، مشغول سرگرم کردن بچه ها شدند و مرد باز در غصه هایش غرق شد. هیچگاه بدون درک شرایط دیگران، در مورد آنها قضاوت نکنیم.
با اشتراک مطالب کانال معرف ما در ایتا باشید👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
✏️روزی حضرت موسی به پروردگار متعال عرض کرد:«دلم می خواهد یکی از آن بندگان خوبت را ببینم.»
خطاب آمد:«به صحرا برو.آنجا مردی کشاوزی میکند.او از خوبان درگاه ماست.»حضرت به صحرا آمد و مردی را مشغول به کشاورزی دید.حضرت تعجب کرد که او چگونه به درجه ای رسیده است که خدا می فرماید او از خوبان ماست.
از جبریل پرسش کرد. جبریل عرض کرد:در همین لحظه خداوند او را امتحان میکند ،عکس العمل او را مشاهده کن.بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد.
نشست و بیلش را در مقابلش قرار داد و گفت:«مولای من،تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم،حال که تو مرا نابینا می پسندی من نابینایی را بیشتر از بینایی دوست دارم.»حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده است.
رو کرد و به آن مرد فرمود:ای مرد،من پیغمبرم و مستجاب الدعوه.می خواهی دعا کنم خداوند چشمانت را شفا دهد؟مرد گفت:خیر.حضرت فرمود چرا؟گفت:آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست میدارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم.
با اشتراک مطالب کانال معرف ما در ایتا باشید👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
✏️دو روز مهم در زندگی هر انسان وجود دارد
نخست روزی که به دنیا می آید
و دوم روزی که میفهمد چرا به دنیا آمده است.
#هدف
👤مارک تواین
@Manifestly
سیب✏️
جنایتكاری كه آدم كشته بود، در حال فرار با لباس ژنده خسته به دهكده رسید.
چند روزچیزى نخورده بود وگرسنه بود. جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت. دودل بود كه سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى كند. توى جیبش چاقو را لمس مى كرد که سیبى را جلوى چشمش دید! چاقو را رها كرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت: «بخور نوش جانت، پول نمى خواهم.»
روزها، آدمكش فرارى جلوى دكه میوه فروشى ظاهر میشد. وبى آنكه كلمه اى ادا كند، صاحب دكه فوراً چند سیب در دست او میگذاشت .یک شب، صاحب دكه وقتى كه مى خواست بساط خود را جمع كند، صفحه اوّل روزنامه به چشمش خورد .عكس توى روزنامه را شناخت .زیر عكس نوشته بود: «قاتل فرارى»؛ و جایزه تعیین شده بود.
میوه فروش شماره پلیس را گرفت... موقعی که پلیس او را مى برد،به میوه فروش گفت : «آن روزنامه را من جلو دكه تو گذاشتم . دیگر از فرار خسته شدم. هنگامى كه داشتم براى پایان دادن به زندگى ام تصمیم مى گرفتم به یاد مهربانی تو افتادم.
"بگذار جایزه پیدا كردن من، جبران زحمات تو باشد"
📚گابریل گارسیا مارکز
با اشتراک مطالب کانال معرف ما در ایتا باشید👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
#تلنگر
✏️ روزگار غریبی است ...
نمکدان را که پر میکنی توجهی به ریختن نمکها نداری ...اما زعفران راکه میسابی به دانه دانه اش توجه میکنی..!!
حال آنکه بدون نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست...ولی بدون زعفران ماهها و سالها می توان آشپزی کرد و غذا خورد ...
مراقب نمکهای زندگیتان باشید ...ساده و بی ریا و همیشه دم دست ...که اگر نباشند وای بر سفرهٔ زندگی....
با اشتراک مطالب کانال معرف ما در ایتا باشید👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
#انگیزشی
بازندهها کسانیاند که ازباخت وحشت دارند
آنقدر که حتی تلاش هم نمیکنند
همین که بلندپروازیتو از دستبدیتو زندگیت همیشه درجا میزنی.
@Manifestly
✏️روزی عزراییل به زیارت حضرت محمد آمد
پیامبر(ص) از او پرسید:
ای برادر!
آیا در هنگام قبض روح انسانها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت:دلم برای دو نفر سوخت
- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم و آن تیره بخت مُرد
دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (ص) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم ولی آنها را رها نمی کنیم.
با اشتراک مطالب کانال معرف ما در ایتا باشید👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d
#طنز
✏️روزي دو مسيحي خسته و تشنه در بيابان گم شدند ناگهان از دور مسجدي را ديدند.
ديويد به استيو گفت: به مسجد كه رسيديم من ميگويم نامم محمد است تو بگو نامم علي است.
استيو گفت: من به خاطر آب نامم را عوض نميكنم.
به مسجد رسيدند. ملا گفت نامتان چيست؟ يكي گفت نامم استيو است و ديگري گفت نامم محمد است.
ملا گفت: براي استيو آب بياوريد و محمد جان، چون ماه رمضونه بايد تا افطار وایسی.
با اشتراک مطالب کانال معرف ما در ایتا باشید👇👇🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/601751561Ca01159b85d