eitaa logo
🌷منتظران منجی🌷
2.3هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
18.5هزار ویدیو
216 فایل
🌷به کانال منتظران منجی خوش آمدید😊 ادمین: @MahdiYr313 لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17510590318400
مشاهده در ایتا
دانلود
♻️ وبوسه بر خاك پای علیه‌السلام 〽️ علامه حلی از رجال برجسته وعلمای بزرگوار شیعه، كسی‌ست كه درباره‌اش نوشتند: «در حالی كه كودك بود، بدرجه اجتهاد رسید ومردم منتظر بودند كه بتكلیف برسد تا از او تقلید نمایند.» 〽️ علامه حلی، هر هفته از حله با پای پیاده بسوی كربلا راه می‌افتاد تا فضیلت زیارت امام حسین علیه‌السلام را در شب جمعه درك نماید. آن بزرگوار، طی سفری از حله بكربلا، به‌ محضر نورانی امام عصر عجل الله فرجه می‌رسند، اما، حضرت را نمی‌شناسند. 〽️ در طول مسیر، عصا از دست علامه بزمین می‌افتد. امام زمان ارواحنافداه خم می‌شوند، عصای علامه را برمی‌دارند وبدست ایشان می‌دهند. در همین هنگام سؤالی در ذهن علامه القا می‌شود واز محضر امام روحی فداه می‌پرسد: - آیا در این عصر و زمان كه غیبت كبری‌است، می‌توان حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف را دید یا نه؟ 〽️ حضرت در پاسخ علامه می‌فرمایند: - چگونه صاحب الزمان را نمی توان دید وحال آن كه دست او هم اكنون در دست توست؟! بمحض اینكه علامه این پاسخ را می‌شنود، بی‌اختیار خود را بزمین می‌اندازد تا پای مبارك حضرت را ببوسد كه در این هنگام از كثرت شوق مدهوش می‌شود. 📚 قصص العلماء ، ص۱۲۳
🕌 آماده شدن مقدمات زیارت کربلا بدون داشتن پول و گذرنامه ☑️ شهید محراب و معلّم اخلاق، مرحوم آیت اللّه دستغیب تشرّف زیر را که از زبان بنده برگزیده خدا، مرحوم فشندی تهرانی شنیده اند، در کتاب «داستان‌های شگفت» خود آورده اند: ▫️ قریب بیست سال قبل, شب جمعه بود. با آقا سید باقر خیاط و جمعی رفتیم مسجد جمکران. 🌌 همه خوابیدند و من بیدار بودم و فقط پیر مردی بیدار بود و شمعی در پشت بام روشن کرده بود و دعا می‌خواند و من مشغول به نماز شب بودم؛ ✨ ناگاه دیدم هوا روشن شد. با خود گفتم ماه طلوع نموده. هرچند نگاه کردم ماه را ندیدم. یک مرتبه دیدم به فاصلۀ پانصدمتر زیر یک درختی یک سید بزرگواری ایستاده و این نور از آن آقاست. به آن پیرمرد گفتم: 🔹 شما کنار آن درخت سیدی را می‌بینی‌؟ ▫️ گفت: 🔸 هوا تاریک است چیزی دیده نمی‌شود. خوابت می‌آید؛ برو بگیر بخواب. ▫️ دانستم که آن شخص نمی‌بیند. من به آن آقا گفتم: 🔹 آقا من می‌خواهم بروم کربلا؛ نه پول دارم نه گذرنامه. اگر تا صبح پنجشنبۀ آینده گذرنامه با پول تهیه شد، می‌دانم امام زمان (عج) هستید و اِلّا یکی از سادات می‌باشید. 🌌 ناگاه دیدم آن آقا نیست و هوا تاریک شد. صبح به رفقا گفتم و داستان را بیان نمودم. بعضیها مرا مسخره نمودند. ⏳ گذشت تا روز چهارشنبه صبح زود، در میدان فوزیه برای کاری آمده بودم و منزل دروازه شمیران بود. کنار دیواری ایستاده بودم و باران می‌آمد. پیرمردی آمد نزد من. او را نمی‌شناختم گفت: 🔸 حاج محمدعلی مایل هستی کربلا بروی؟ ▫️ گفتم: 🔹 خیلی مایلم ولی نه پول دارم و نه گذرنامه. ▫️ گفت: 🔸 شما ده عدد عکس با دو عدد رونوشت سجل را بیاورید. ▫️ گفتم: 🔹 عیالم را می‌خواهم ببرم. ▫️ گفت: 🔸 مانعی ندارد. ▫️ بعد به فوریت رفتم منزل؛ عکس و رونوشت شناسنامه را موجود داشتم و آوردم. گفت: 🔸 فردا صبح همین‌وقت بیایید اینجا. ▫️ فردا صبح رفتم همان محل. آن پیرمرد آمد گذرنامه را با ویزای عراقی به ضمیمۀ پنجهزار تومان به من داد و رفت و بعداً هم او را ندیدم. رفتم منزل آقا سیدباقر، ختم صلوات داشتند. بعضی از رفقا از راه مسخره گفتند: 🔸 گذرنامه را گرفتی‌؟ ▫️ گفتم: 🔹 بلی ▫️ و گذرنامه را با پنج هزار تومان نزد آنها گذاردم. 🗓 تاریخ گذرنامه را خواندند و دیدند روز چهارشنبه است. شروع به گریه نمودند و گفتند که ما این سعادت را نداریم. ⬅️ داستانهای شگفت جلد ۱ (صفحه ۲۴۸) 🏷 @ManjiMahdi313
🏴 مصیبتی که امام زمان (عج) در آن بجای اشک، خون گریه می‌کنند. 🔘 شیخ جلیل حاج ملّا سلطان علی روضه‌خوان تبریزی که از جمله عبّاد و زهّاد بود، نقل کرد: ▫️ در عالم رؤیا به حضور حضرت بقیّه اللّه ارواحنا فداه مشرّف شدم و خدمت ایشان عرض کردم: 🔹 مولای من، آنچه در زیارت ناحیه مقدّسه ذکر شده است که می‌فرمایید: 📜 فلاندبنّک صباحا و مساء و لا بکینّ علیک بدل الدّموع دما، صحیح است؟ ▫️ فرمودند: 🔸 بلی صحیح است. ▫️ عرض کردم: 🔹 آن مصیبتی که در آن بجای اشک خون گریه می‌کنید، کدام است؟ آیا مصیبت حضرت علی اکبر است؟ ▫️ فرمودند: 🔸 نه، اگر علی اکبر زنده بود، در این مصیبت او هم خون گریه می‌کرد. ▫️ گفتم: 🔹 آیا مصیبت حضرت عبّاس است؟ ▫️ فرمود: 🔸 نه؛ بلکه اگر حضرت عبّاس علیه السّلام در حیات بود، او هم در این مصیبت خون گریه می‌کرد. ▫️ عرض کردم: 🔹 لابد مصیبت حضرت سید الشّهداء علیه السّلام است. ▫️ فرمود: 🔸 نه، حضرت سید الشّهداء علیه السّلام هم اگر در حیات بود، در این مصیبت، خون گریه می‌کرد. ▫️ عرض کردم: 🔹 پس این کدام مصیبت است که من نمی‌دانم؟ ▫️ فرمودند: 🔸 آن مصیبت، مصیبت اسیری حضرت زینب علیها السّلام است. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه @ManjiMahdi313السلام)، صفحه ۲۸۳ 🏷 @ManjiMahdi313
"در محضر امام زمان ارواحنا فداه " (قسمت سوم) ﷻ 💥مدتی در آنجا ماندم سپس در نجف اشرف و بعد در کاظمین و سامرا مدتها بودم. روزی به فکر افتادم که به ایران برگردم و در مشهد کنار قبر مطهر حضرت امام رضا علیه السلام بقیه عمر را بمانم. ولی در راه به شیراز رسیدم و در این مدرسه اتاقی گرفتم و حالا مشاهده می کنید که مدتی است در اینجا هستم. آخرهای شب که برای تهجّد برمی خاستم می دیدم قفل و در مدرسه برای من باز می شود و من در این مدت می رفتم در کنار کوه قبله و نماز صبح را پشت سر حضرت ولی عصر روحی فداه می خواندم و من بر اهل این شهر خیلی متأسف بودم که چرا از اینهمه جمعیت فقط پنج نفر برای نماز پشت سر امام زمان علیه السلام حاضر می شوند! مرحوم محلاتی و متصدی مدرسه به او می گویند: ان شالله بلا دور است و شما زنده می مانید بخصوص که کسالتی هم ندارید. او در جواب می گوید: نه غیرممکن است که فرمایش امامم حضرت ولی عصر روحی فداه صحیح نباشد همین امروز به من وعده دادند که تو امشب از دنیا می روی. بالاخره وصیتهایش را می کند و ملافه ای روی خودش می کشد و می خوابد و بیش از لحظه ای نمی کشد که از دنیا می رود... 👈قبر ایشان در قبرستان دارالسلام شیراز معروف به قبر سرباز یا قبر توپچی است که مورد توجه خواص مردم شیراز است و حتی از او حاجت می خواهند. 📗ملاقات با امام زمان ص 309 💚@ManjiMahdi313
"در محضر امام زمان ارواحنا فداه" (قسمت اول) ﷻ همه چیز به همان روزهایی برمی گردد که در دعای ندبه آقایم را صدا می زدم و گریه می کردم. آری نور محبت روحی فداه از آن روزها به قلب کوچک من نفوذ کرد و تمام دلم را تسخیر کرد. آنقدر من هنگام خواندن دعای ندبه منقلب می شدم و اشک می ریختم که وقتی به خانه برمی گشتم صفحات دعای ندبه را در مقابل آفتاب می گذاشتم تا خشک شود. نشاط روحی عجیبی داشتم، کم کم بقدری خود را با آن حضرت مأنوس می دانستم که هرچند پیوسته مورد سرزنش این و آن قرار می گرفتم اما باز بی صبرانه برای رسیدن صبح لحظه شماری می کردم. هیچ مانعی نمی توانست این محبت را از من بگیرد. تا اینکه بطور غیر منتظره ای مقدمات سفر سوریه برایم جور شد، به دلم افتاده بود که در این سفر تشرفی خدمت حضرت ولیعصر روحی فداه خواهم داشت، هر روز چشم به راه بودم، بعد از آنکه حرم خانم حضرت زینب را زیارت می کردم، می آمدم داخل صحن و منتظر می ماندم، اما هیچ خبری نمی شد. لحظات آخر بود، گریه امانم نمی داد. کلافه و سرگردان بودم که موفق به زیارت مولایم نشدم. جمعه شب پرواز برگشت بود. وقتی هواپیما در فرودگاه تهران نشست، آنجا سه صف برای کنترل پاسپورت ها تشکیل شده بود که من در صف خلوت تر ایستادم، انگار کسی با من گفت برو داخل آن صف بایست. رفتم داخل صف دیگر ایستادم، یک لحظه حال خاصی به من دست داد و صدای آقایی در گوش من گفت: "به سمت چپ نگاه کن، آقایی که در کنار شماست، امام زمان است، ایشان را زیارت کن!" من تکان خوردم به سمت چپ برگشتم، آقایی را دیدم با لباس روحانی... ادامه دارد.... 💚↝@ManjiMahdi313
🌸 تشرف حاج شيخ محمد كوفی شوشتری 🏷 قسمت اول: 🔻متقی صالح، حاج شيخ محمد كوفی شوشتری، ساكن شريعه كوفه فرمود: ▫️در سال 1315 با پدر بزرگوارم، حاج شيخ محمد طاهر به حج مشرف شديم. عادت من اين بود كه در روز پانزدهم ذيحجة الحرام، با كاروانی كه به طياره معروف بودند رجوع می‌كردم، به خاطر آن كـه آنها سريع تر بر می‌گشتند. تا حائل با آنها می‌آمدم و در آن جا از ايشان جدا می‌شدم و با صليب آمده، آنها مرا به نجف می‌رساندند، ولی در آن سال تا سماوه (از شهرهای عراق) همراه ما آمدند. من در خدمت پدرم بودم و از جنازها (كسانی كه به نجف اشرف جنازه حمل می‌كنند) برای ايشان قاطری كرايه كرده بودم، تا او را به نجف اشرف برساند. خودم هم سوار بر شتر به همراهی يك جناز، مـسـيـر را می‌پيمودم. در راه نهرهای كوچك بسياری بود و شتر من به خاطر ضعف، كند حركت می‌كرد. تا به نهر عاموره، كه نهری عريض بود و عبور نمودن از آن دشوار است، رسيديم. شتر را در نهر انـداخـتـيم و جناز كمك كرد تا از آن جا عبور كرديم. كنار نهر بلند و پر شيب بود. پاهای شتر را با طـنـاب بستيم و او را كشيديم، اما حيوان خوابيد و ديگر حركت نكرد. متحير ماندم و سينه ام تنگ شـد، به قبله توجه نمودم و به حضرت بقية اللّه ارواحنافداه استغاثه و توسل كردم و عرض نمودم: 🔹يا فـارس الـحـجـاز يـا ابـاصالح ادركنی افلاتعيننا حتی نعلم ان لنا اماما يرانا و يغيثنا 📃 (آيا به فرياد ما نمی رسی، تا بدانيم امامی داريم كه ما را هميشه مد نظر دارد و به فرياد ما می‌رسد؟) ▫️ناگاه، دو نفر را ديدم كه نزد من ايستاده اند، يكی جوان و ديگری كامل مرد بود. به آن جوان سلام كـردم. او جـواب داد. خيال كردم كه يكی از اهل نجف اشرف است كه اسمش محمد بن الحسين و شغلش بزازی بود. فرمود: 🔸نه من محمد بن الحسن (ع) هستم. ▫️عرض كردم: 🔹اين شخص كيست؟ 🔸فرمود: اين خضر است. ▫️و وقتی که ديد من محزونم به رويم تبسم نموده و بنای ملاطفت را گذاشت و از حال من جويا شد. گفتم: 🔹شتر من خوابيده است و ما در اين صحرا مانده ايم، نمی دانم مرا به خانه می‌رساند يا نه؟ ▫️ايـشان نزد شتر آمد و پايش را بر زانوهای آن گذاشت و سر خود را نزد گوشش برد. ناگهان شتر حـركـت كـرد، به طوری كه نزديك بود از جا بپرد. دستش را بر سر آن حيوان گذارد، حيوان آرام شـد. بـعد روی خود را به من كرد و سه مرتبه فرمود: 🔸نترس تو را می رساند. ▫️سپس فرمود: 🔸ديگر چه می‌خواهی؟ ▫️عرض كردم: 🔹می‌خواهيد كجا تشريف ببريد؟ ▫️فرمود: 🔸می‌خواهيم به خضر برويم (خضر مقام معروفی در شرق سماوه است). ▫️گفتم: 🔹بعد از اين شما را كجا ببينم؟ ▫️فرمود: 🔸هر جا بخواهی می‌آيم. ▫️گفتم: 🔹خانه ام در كوفه است. ▫️فرمود: 🔸من به مسجد سهله می‌آيم. ▫️و در اين جا، چون به سوی آن دو نفر متوجه شدم، غايب شدند. (ادامه دارد) ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم 🏷 علیه اسلام 🍃اللهم عجل الولیک الفرج 🍃 ❤️ @ManjiMahdi313
🌸 تشرف حاج شيخ محمد كوفی شوشتری 🏷 قسمت دوم (آخر): ... ▫️بـه راه افـتـاديـم، تا آن كه نزديك غروب آفتاب، به خيمه های عده ای از بدوی‌ها رسيديم و به خيمه شيخ و بزرگ آنها وارد شديم. شيخ گفت: 🔸شما از كجا و از چه راهی آمده ايد؟ ▫️گفتيم: 🔹ما از سماوه و نهر عاموره می‌آييم. ▫️از روی تعجب گفت: 🔸سبحان اللّه راه معمول سماوه به نجف اين نيست. با اين شتر و قاطرها چگونه از نهر عبور كرديد، حال آن كه گودی اش بحدی است كه اگر كشتی در آن غرق شود، دكلش هم نمايان نخواهدشد! ▫️بالاخره بعد از این قضيه، شتر، ما را تا مقابل قبر ميثم تمار آورد و در آن جا روی زمين خوابيد. ▫️من نزديك گوشش رفته و آهسته به او گفتم: 🔹بنا بود كه تو مرا به منزلمان برسانی. ▫️تا اين حرف را شنيد، فورا حركت نموده و به راه افتاد تا ما را به خانه رسانيد. بـعدها آن شتر صبح‌ها از منزل بيرون می‌آمد و رو به صحرا نموده و به چرا و علف خوردن مشغول می‌شـد، بـدون آن كـه كسی از او مواظبت و نگهداری كند. غروب هم به جايگاه خود در منزل ما بر می‌گشت. و مدتها بر اين منوال بود. پس از مدتی، روزی بعد از نماز نشسته و مشغول تسبيح بودم، ناگاه شنيدم كه شخصی دو بار و به فارسی صدا می‌زند: 🔸شيخ محمد اگر می‌خواهی حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه) را ببينی به مسجد سهله برو. ▫️و سه مرتبه به عربی صدا زد: 🔸يا حاج محمد ان كنت تريد تری صاحب الزمان فامض الی السهله. 📃 (اگر می‌خـواهـی حـضـرت حـجـت (عجل الله تعالی فرجه) را بـبينی به مسجد سهله برو) ▫️برخاستم و به سرعت به سوی مسجد سهله روانه شدم. وقتی نزديك مسجد رسيدم در بسته بود. متحير شدم و پيش خود گفتم: 🔹ايـن نـدا چـه بـود كـه مـرا دعـوت كرد! ▫️همان وقت ديدم مردی از طرف مسجدی كه معروف به مـسـجد زيد است، رو به مسجد سهله می‌آيد. با هم ملاقات كرديم و آمديم تا به در اولی، كه فضای قـبـل از مـسجد است، رسيديم. ايشان در آستانه در ايستاد و بر ديوار طرف چپ تكيه كرد. من هم مقابل او در آستانه در ايستادم و به ديوار دست راست تكيه نموده و به او نگاه می‌كردم. ايشان سر را پايين انداخته، دستها را از عبايش بيرون آورده بود، ديدم خنجری به كمرش بسته است. ترسيدم و به فكر فرو رفتم. دستش را بر در گذاشت و فرمود: 🔸خضير (تصغير كلمه خضر می‌باشد) باز كن. ▫️شخصی جواب داد: 🔹لبيك ▫️و در باز شد. وارد فـضـای اول شـد و مـن هم به دنبال او داخل شدم. ايشان با رفيقش ايستاد و من به آنها نگاه می‌كردم. داخل مسجد شدم و متحير بودم كه ايشان حضرت است يا نه؟ چند مرتبه پشت سر خود را نگاه كردم، ديدم همان طور با دوستش ايستاده است. تـا مـقـداری از روز، در آن جا بودم بعد برخاستم كه نزد خانواده ام برگردم، كه شيخ ‌حسن، خادم مسجد را ملاقات كردم ايشان سؤال كرد: 🔸تو ديشب در مسجد بوده ای؟ ▫️گفتم: 🔹نه ▫️گفت: 🔸چه وقت به مسجد آمدی؟ ▫️گفتم: 🔹صبح ▫️گفت: 🔸كی در را باز كرد؟ ▫️گفتم: 🔹چوپانهايی كه در مسجد بودند. ▫️خنديد و رفت. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم 🏷 علیه اسلام ❤️ @ManjiMahdi313
آیت‌الله کاشانی فرمودند: شخصی به نام نوروزی برای من نقل کرد: پسرم مریض شد ‌وقتی دکتر بردم گفتند سرطان است، چندین دکتر مراجعه کردم، همه گفتند درد ایشان درمان ندارد، ناچار پسرم را به انگلستان بردم، تا آنجا هم بعد از چند روز آزمایش و عکسبرداری همین تشخیص را دادند و گفتند اگر عمل هم بکنید فایده ندارد، بارها به خدا عرض کردم که خدایا این همه ثروت را که به من عنایت فرموده ای از من بگیر، فقط این یک پسر را برای من نگه دار، عاقبت پسرم را از بیمارستان انگلستان مرخص کردم، سوار هواپیما شدیم به طرف تهران، در حالی که سرم دستش بود و از شدت درد ضعیف و رنجور شده بود. یک نفر در هواپیما به من گفت این مریض را چرا اینجا آوردی؟ گفتم کجا ببرم؟ گفت: مسجد مقدس جمکران! این جور مریض ها را باید حضرت صاحب الزمان علیه السلام شفا بدهد. من در همان هواپیما نذر کردم که اگر خداوند پسرم را شفا دهد یک بیمارستان به نام مسجد مقدس جمکران بنا کنم، شروع کردم در هواپیما با امام زمان علیه السلام راز و نیاز کردن، عرض کردم: ای پسر فاطمه به حق فاطمه زهرا سلام الله علیها به این پسر شفا عنایت فرما! در همین حال بودم که یک مرتبه پسرم از خواب بیدار شد و گفت: بابا به من انار بده! گفتم: چشم، تهران برای شما انار می دهم. بار دوم از خواب بیدار شد و گفت: بابا به من بیسکویت بده! معلوم شد که در خواب دیده سید بزرگواری برای ایشان انار آورده و فرموده شما خوب شدید سرم را بیرون بیاورید! چون تهران رسیدیم سرم را از دست ایشان بیرون آوردم دیدم حالش خیلی خوب است چند روز در تهران ماندیم، به دکترها مراجعه کردم آزمایش و عکسبرداری گفتند پسر شما سالم است! چون قبلا دیده بودند گفتند این فقط معجزه بود که خداوند به حرمت حضرت صاحب الزمان علیه السلام و مسجد مقدس جمکران ایشان را شفا داده است. 📚شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام، ج٣ @ManjiMahdi313☘️🌺
✨﷽✨ ✅داستان واقعی حاج حسین خیّر ✍امام زمان فرمودند ما این زیارتت را قبول نداریم! بار و بندیلش را بست و زد به دل جاده برای زیارت سیدالشهدا علیه‌السلام،با پای پیاده،مثل همین زائران اربعین خودمان، اسمش حاج حسن بود، حاج حسن خیّر، به عتبات رسید و یک دل سیر زیارت کرد،کاظمین، سامرا، کربلا،در مسیر بازگشت نه اینکه پیاده می آمد مسیر را، از خستگی خوابش برد... خواب امام زمان ارواحنافداه را دید،برای دستبوسی رفت خدمت حضرت لبخند ، آقا سوال کردند: «کجا بودی و به کجا می روی؟» جواب داد کربلا بودم و به شهر خودم باز می گردم، امام زمان ارواحنافداه فرمودند : «این چه کربلایی است که مقبول نیافتاده؟! » رنگ از رخسارش پرید، پرسید چرا زیارتم قبول نشده جانم بقربانتان؟ آقا فرمودند : «به حرم رفتی و برای ظهور ما دعا نکردی!، مگر نه اینکه من منتقم خون جدِ مظلومم حسین بن علی علیه السلام هستم؟» از خواب پرید و به کربلا برگشت... 💥حاج حسن زیارت ش قبول نشد، دعای فرج را نخوانده بود و دست خالی از زیر قبة الحسین باز گشته بود..... ذکرِ تعجیل فرج رمزِ نجاتِ بشر است ما بر آنیم که این ذکر جهانی بشود 📚پایگاه اطلاع رسانی خانه مهدویت @ManjiMahdi313☘️🌺