#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_سی
زینب دلش میخواست با آنها به بیمارستان برود ولی سن و سالش کم بود و بنیه و جثه لاغر و ضعیفی داشت.او آرام نمی نشست
هر روز صبح به جامعه معلمان که دو ایستگاه پایین تر از خانه ما بود می رفت.جامعه معلمان در زمان جنگ فعال بود.
زینب به کتابخانه می رفت و به کتابدار آنجا کمک میکرد.او دختر نترس و زرنگی بود صبح برای کار به آنجامی رفت و ظهر به خانه برمی گشت.
گاهی وقت ها هم شهلا همراهش می رفت. جامعه معلمان با خانه ما فاصله زیادی نداشت .آنها پیاده می رفتند و پیاده بر می گشتند.
زینب سوم راهنمایی بود. شش ماه از سال میگذشت.بچه ها از درس و مشق عقب مانده بودند. این موضوع خیلی من را عذاب میداد. دلم نمیخواست بچه هایم از زندگی عادی شان عقب بمانند.
ولی راهی هم پیش پایم نبود. بعضی از روز ها به بیمارستان شرکت میرفتم و به مینا و مهری سر میزدم. از اینکه در خوابگاه پیش دوستانشان بودند خیالم راحت بود.
آنها کار های پرستاری و امدادگری مثل آمپول زدن و بخیه کردن را کم کم یاد گرفتند. یک روز به بیمارستان رفته بودم با چشم های خودم دیدم مرد عربی را که ترکش خورده بود به آنجا آوردند. آن مرد هیکلی درشت داشت و سر تا پایش خونی بود. با دیدن آن مرد خیلی گریه کردم وبه خانه برگشتم تمام راه پیش خودم به دختر هایم افتخار کردم.
خدارا شکر کردم که دختر های من می توانند به زخمی های جنگ خدمت کنند.
یکی از روز های بهمن 59 یک هواپیمای عراقی بیمارستان شرکت نفت را بمبباران کرد.
مینا و مهری آن روز بیمارستان بودند.زینب در جامعه معلمان خبر راشنید . وقتی به خانه آمد ماجرای بمبباران را گفت.
با شنیدن این خبر سراسیمه به مسجد وسراغ مهران رفتم . در حالی که گریه میکردم منتظر آمدن مهران بودم . مهران که آمد صدایم بلند شد وبا گریه گفتم :(مهران خواهرات شهید شدند....مهران گل بگیر تا روی جنازه خواهرات بذارم.... مهران مینا و مهری رو با احترام خاک کن... .)
نمیدانستم چه میگویم. انگار فایز میخواندم و گریه میکردم . نفسم بند آمده بود. مهران که حال من را دید آرامم کرد و گفت:( مامان نترس نزدیک بیمارستان بمباران شده.
مطمئن باش دخترا صحیح و سالمن. به بیمارستان هیچ آسیبی نرسیده من خبرش رو دارم.) با حرف های مهران آرام شدم و به خانه برگشتم.
با اینکه رضایت کامل داشتم دختر ها در بیمارستان کار کنند ولی بالاخره مادر بودم . بچه هایم برایم عزیز بودنند طاقت مرگ هیچ کدامشان را نداشتم.
ادامـــه دارد...
#یار_مهــرباݩ
#شهــید_زینــب_ڪمایی
#من_میترا_نیستم
📕📕📕📕📕📕📕
@Mano_Donya313
744.2K
🌀شبه⁉️🔟هـــــــــه
☄✍ رهبری گفتند من در قضیه بنزین تخصص ندارم ....ما مردم هم تخصص در رای دادن نداریم??? (2)
🇮🇷 #عماریون_رهبریم
🔍✧◁#پرسمـــــان سیاسی
🎙ارائه:جناب استاد محمد حسین #دادخواه
════༻🌎༺════
@Mano_Donya313
✨
سر صبح بردن نام حسین بن علی میچسبد:
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ♥️
════༻🌎༺════
@Mano_Donya313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🌸
🍀
🎥 #کلیپ| #ایران_قوی
🌀 موضوع: انقلابی یعنی خدمت ‼️
🍃🌻🍃
#مشارکت_حداکثری
#انتخابات۱۴۰۰
#حماسه_حضور
#ثامن
════༻🌎༺════
@Mano_Donya313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🌸
🍀
🎥 #کلیپ| #ایران_قوی (۲)
🌀 موضوع: تلقی نادرست ‼️
🍃🌻🍃
#مشارکت_حداکثری
#انتخابات۱۴۰۰
#حماسه_حضور
#ثامن
════༻🌎༺════
@Mano_Donya313
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🌸
🍀
🎥 #کلیپ| #ایران_قوی (۳)
🌀 موضوع: رقابت جدی است ‼️
🍃🌻🍃
#مشارکت_حداکثری
#انتخابات۱۴۰۰
#حماسه_حضور
#ثامن
════༻🌎༺════
@Mano_Donya313
🇮🇷🌸
🍀
💠 #عکس_نوشت
✅موضوع: انتخابات۱۴۰۰
🍃🌻🍃
👌 انتخابات در سایه امنیت ‼️
#مشارکت_حداکثری
#ایران_قوی
#انتخابات۱۴۰۰
#حماسه_حضور
═══༻🌎༺═══
@Mano_Donya313
🇮🇷🌸
🍀
💠 #عکس_نوشت (۲)
✅موضوع: انتخابات۱۴۰۰
🍃🌻🍃
🌀 عمل به مرّ قانون ‼️
#مشارکت_حداکثری
#ایران_قوی
#انتخابات۱۴۰۰
#حماسه_حضور
═══༻🌎༺═══
@Mano_Donya313