کد خبر: ۳۲۶۶۴۶
خبرگزاری دانشجو
۰۹:۴۱ - ۳۱ خرداد ۱۳۹۳
سبک زندگی شهدا به روایت همسرانشان - 4
مهریه عجیب همسر دکتر چمران / سفارش هایی که شهید چمران شب قبل از شهادت به همسرش داشت
وارد اتاق شدم دیدم مصطفی روی تخت دراز کشیده. گفت: «من فردا شهید میشوم. ولی من میخواهم شما رضایت بدهید اگر رضایت ندهید شهید نمیشوم». آخر رضایتم را گرفت. بعد دو سفارش به من کرد: ...
گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، شهادت در فرهنگ دینی و بومی ما مقام بزرگی است و شهدا با نحوه مرگ خود به این مقام دست پیدا کردند اما بدون تردید نحوه زندگی آنها به گونهای بوده که این نوع مرگ را برای آنها رقم زده است. یکی از بهترین افرادی که در خصوص نحوه زندگی شهدا اطلاع دارند و واجد این شایستگی هستند که زندگی عملی شهدا را حداقل در بعد خانوادگی آن به تصویر بکشند همسرانشان هستند. در سلسله گزارشهای «سبک زندگی شهدا به روایت همسرانشان» راوی روایت زنان شهدا از زندگی همسرانشان میشویم.
در چهارمین شماره از این سلسله گزارشها به بازخوانی برگهایی از زندگی خانوادگی شهید مصطفی چمران میپردازیم. شهید چمران در سال 1311 در تهران متولد و در سال 1360 در دهلاویه به شهادت رسید. همسر اول دکتر چمران یک زن آمریکایی به نام تامسن هیمن بود که پس از مهاجرت دکتر به لبنان نتوانست شرایط سخت زندگی در این کشور را تحمل کند و از دکتر جدا شد. همسر دوم شهید چمران زنی لبنانی به نام غاده جابر بود. متن زیر گزارشی است از خاطرات غاده از شهید چمران.
مهریه عجیب
مهریهام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت (ع) و اسلام هدایت کند. اولین عقد در صور بود که عروس چنین مهریهای داشت. یعنی در واقع هیچ وجهی در مهریهاش نداشت برای فامیلم، برای مردم عجیب بود اینها.
....
اولین باری که امام موسی مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید، خواست تنها با من صحبت کند. گفت: غاده! شما میدانید با چه کسی ازدواج کردهاید؟ شما با مردی خیلی بزرگ ازدواج کردهاید. خدا به شما بزرگترین چیز را در عالم داده، باید قدرش را بدانید. من از حرف آقای صدر تعجب کردم. گفتم: من قدرش را میدانم و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن.
آقای صدر حرف من را قطع کرد و یک جمله به من گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما میبینید، تراوش باطن او است و نشستن حقیقت سیر و سلوک در کانون دلش. این همه معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما و دیگران تنازل از مقام معنوی اوست به عالم صورت و اعتبار و خیلی افسوس میخورد کسانی که اطراف ما هستند درک نمیکنند، تواضع مصطفی را از ناتوانیش میدانند و فقیر و بیکس بودنش. امام موسی میگفت: من انتظار دارم شما این مسائل را درک کنید.
....
گاهی فکر میکرد به همین خاطر خدا بیش تر از همه از او حساب میکشد، چون او با مصطفی زندگی کرد با نسخه کوچکی از امام علی (علیه السلام). همیشه به مصطفی میگفت: «تو حضرت علی نیستی. کسی نمیتواند او باشد فقط حضرت امیر آن طور زندگی کرد و تمام شد». مصطفی هم چنان که صورت آفتاب خوردهاش باز میشد و چشم هایش نمدار: «نه درست نیست! با این حرف دارید راه تکامل در اسلام را میبندید. راه باز است. پیامبر میگوید هرجا من پا گذاشتم امتم میتواند. هر کس به اندازه سعهاش».
شکستن مجسمه های تزئینی
به مصطفی میگفتم: «من نمیگویم خانه مجلل باشد، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمانها چیزی ندارند، بدبختند» مصطفی به شدت مخالف بود، میگفت: «چرا ما این همه عقده داریم؟ چرا میخواهیم با انجام چیزی که دیگران میخواهند یا میپسندند نشان دهیم خوبیم؟ این آداب و رسوم ماست. نگاه کنید این زمین چقدر تمیز است مرتب و قشنگ. این طوری زحمت شما هم کم میشود، گرد و خاک کفش هم نمیآید روی فرش».
ما مجسمههای خیلی زیبا داشتیم که بابا از آفریقا آورده بود. خودمان دوتا همه را شکستیم. میگفت: «اینها برای چه؟ زینت خانه باید قرآن باشد به رسم اسلام. به همین سادگی». وقتی مادرم گفت: «شما پول ندارید من برایتان وسایل خانه میآورم»، مصطفی رنجید گفت: «مساله پولش نیست مساله زندگی من است که نمیخواهم عوض شود».
....
سختی کشیدن به خاطر خدا
بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم. آنجا هیچ چیز نبود. روی خاک میخوابیدم. خیلی وقتها گرسنه میماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنیر و ... خیلی سختی کشیدم. یک روز بعد از ظهر تنها بودم روی خاک نشسته بودم و اشک میریختم که مصطفی سرزده آمد. دو زانو نشست و عذرخواهی کرد و گفت: من میدانم زندگی تو نباید اینطور باشد. تو فکر نمیکردی به این روز بیفتی. اگر خواستی میتوانی برگردی تهران ولی من نمیتوانم. این راه من است. گفتم: میدانی بدون شما نمیتوانم برگردم. گفت: اگر خواستید بمانید به خاطر خدا بمانید نه به خاطر من.
....
چمران به خاطر رزمنده ها کولر روشن نمی کرد
حتی حاضر نبود کولر روشن کند. اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ. پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون میآمد اما میگفت: «چطور کولر روشن کنم وقتی بچهها در جبهه زیر گرما میجنگند». هر کس میآمد مصطفی میخندید و میگفت: «غاده دعا کرده من تیر بخورم و دیگر بنشینم سر جایم».
...
آن شب قرار بود در تهران بماند. قرار نبود برگردد. گفت: «من امشب برای شما برگشتهام». گفتم: «نه مصطفی تو هیچ وقت به خاطر من برنگشتهای برای کارت آمدی». با همان مهربانی گفت: «امشب برگشتم به خاطر شما از احمد سعیدی بپرس من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم هواپیما نبود. تو میدانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نکردهام ولی امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپیمای خصوصی آمدم که اینجا باشم».
سفارشهای شهید چمران به همسرش شب قبل از شهادت
وارد اتاق شدم دیدم مصطفی روی تخت دراز کشیده فکر کردم خواب است. گفت: «من فردا شهید میشوم. ولی من میخواهم شما رضایت بدهید اگر رضایت ندهید شهید نمیشوم ... من فردا از اینجا میروم و میخواهم با رضایت کامل شما باشد». آخر رضایتم را گرفت. نامهای داد که وصیتش بود. گفت: «تا فردا باز نکنید». بعد دو سفارش به من کرد: «اول اینکه ایران بمانید». گفتم: «ایران بمانم چه کار؟ اینجا کسی را ندارم». گفت: «نه تعرب بعد از هجرت نمیشود. ما این جا حکومت اسلامی داریم و شما تابعیت ایران دارید نمیتوانید برگردید به کشوری که حکومتش اسلامی نیست حتی اگر آن کشور خودتان باشد». گفتم: «پس این همه ایرانی که در خارج هستند چه میکنند؟» گفت: «آنها اشتباه میکنند. شما نباید به آن آداب و رسوم برگردید هیچ وقت!»
دوم هم این بود که بعد از او ازدواج کنم. گفتم: «نه مصطفی. زنهای حضرت رسول(ص) بعد از ایشان...» که خودش تند دستش را گذاشت روی دهنم. گفت: «این را نگویید. این، بدعت است. من رسول نیستم». گفتم: «میدانم. میخواهم بگویم مثل رسول کسی نبود. من هم دیگر مثل شما پیدا نمیکنم».
...
نگاهش کرد. گفت: «یعنی فردا که بروی دیگر تو را نمیبینم؟» مصطفی گفت: «نه». غاده در صورتش دقیق شد و بعد چشمهایش را بست گفت: «باید یاد بگیرم، تمرین کنم چطور صورتت را با چشم بسته ببینم». یقین پیدا کردم که مصطفی امروز اگر برود دیگر بر نمیگردد. دویدم و کلت کوچکم را برداشتم آمدم پایین. نیتم این بود مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود ... مصطفی در اتاق نبود.
وقتی دیدم مصطفی با سکینه در سردخانه خوابیده آرامش گرفتم
... بعد بچهها آمدند که ما را ببرند بیمارستان. گفتند دکتر زخمی شده، من بیمارستان را میشناختم وارد حیاط که شدیم من دور زدم رفتم طرف سردخانه. میدانستم که مصطفی شهید شده و در سردخانه است، زخمی نیست. من آگاه بودم که مصطفی دیگر تمام شد. احساس میکردم خدا خطرات زیادی رفع کرد به خاطر مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص ... مصطفی ظاهر زندگیش همه سختی بود. واقعا توی درد بود مصطفی. خیلی اذیت شد. شبها گریه میکرد، راه میرفت، بیدار میماند. آن لحظه در سردخانه وقتی دیدم مصطفی با آن سکینه خوابیده، آرامش گرفتم.
چون ما در تهران خانه نداشتیم، در مسجد محل، محله بچگیاش غسلش داده بودند و او با آرامش خوابیده بود من سرم را روی سینهاش گذاشتم و تا صبح در مسجد با او حرف زدم. ... تا ظهر مراسم تمام شد و مصطفی را خاک کردند. آن شب باید تنها برمیگشتم آن لحظه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد... .
@Manodaneshjooham
هدایت شده از دستیار پژوهش
#کارگاه_آموزشی
📣 📝برگزاری «کارگاه مقاله نویسی» به صورت حضوری در شعبه تهران دانشگاه قرآن و حدیث
💢 شروع دوره : ۱۰تیر ماه ۱۴۰۲
✅روزهای شنبه هر هفته از ساعت ۱۳ الی ۱۵
🔹ظرفیت پذیرش : ۲۵نفر
(اولویت با دانشجویانی می باشد که زودتر ثبت نام کنند.)
🎤 استاد دوره: جناب آقای دکتر خوشفر
☎️02151292610
🆔@qhuacir
4_6032706970857767409.mp3
4.87M
🔊 فایل صوتیMP3
شبهای پیشاور 🎧
مناظره شب چهارم
#غدیر
#عید_غدیر
#کتاب_صوتی
#شب_های_پیشاور
#مناظره_شیعه_سنی
@Manodaneshjooham
روشنای نور ( من و دانشجوهام )
#اعجاز_علمی_قرآن #حکمت_عبادات #فلسفه_احکام ✳️ #جول_اسکات آستین (Joel Scott Osteen) از دیدگاه #مس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیات علمی و خارقالعاده در مورد جنین/بررسی علمی اشکال جنین و آیات قرآن
#اعجاز_علمی_قرآن
@Manodaneshjooham
مقام استاد.pdf
215K
فایلی کوتاه در باب مقام استاد و روش استادی
تقدیم اساتید و دانشجو معلمان دانشگاه فرهنگیان
@Manodaneshjooham
روشنای نور ( من و دانشجوهام )
#عید_غدیر #خطبه_غدیر فرازی از خطبه غدیر @Manodaneshjooham
به موارد نشان شده در #خطبه_غدیر دقت فرمایید
#وصی
#امیرالمومنین
#خلیفه
ولی جز سرپرست معنا ندارد
به عبارت امیرالمومنین دقت شود
#عید_غدیر
@Manodaneshjooham
یا صاحب الزمان عج!
من گریه میکنم که تماشا کنی مرا
مانند طفل گمشده پیدا کنی مرا
حَجت قبول دلبر احرام بسته ام
ای کاش در دعایِ خودت جا کنی مرا
بیت الحرام سینه زنان خاک کربلاست
دارم امید مُحرِم آنجا کنی مرا
همراه خویش زائر شش گوشه ام کنی
مسند نشین عرشِ مُعلا کنی مرا
ای روضه خوان تنگ غروب مِنا بیا
پرچم به دوشِ ماتمِ کرب و بلا بیا
تعجیل در امر فرج ذکر 14صلوات 🌹
✅سوره برائت و اجتهاد #دیپلماسی
یحیی جهانگیری سهروردی
✅روزهای اول #ذی_الحجه، یادآور نزول #تنها ااا #سوره بی بسم الله قرآن است در #سال_نهم.
مهمتر اینکه پیامبر، #فرد_قبلی را به روایت فریقین، برگرداند حتی از #میانه_راه، و #علی ع را به عنوان #دیپلمات خود فرستاد.
✅راز این تغییر را بخوانید! هم در منابع #شیعی و هم سنی؛ خلاصه اش #یک_کلمه است:
دیپلمات، باید #نترس باشد؛ از تهدیدها، نترسد،
✅شاید همین است که محتوای ییام هم بی رحمانیت و رحمیمیت، آغازیده است.
اویی که در خلوت می هراسد (قصه نزول را بخوانید) چگونه در آوردگاه، میتواند لسان از کام و شمشیر از نیام بیرون کشد.
✅یادداشت های #مکه
@yahyaJAHANGIRI
#تلنگرانه 👌
"سی.پی.آر " بیمارستان جای جالبی ست،
آدم هایی که بیرون از آن تند و تند قدم میزنند، گریه میکنند،
دعا میکنند، حالشان بهتر از بیماری که برای زنده ماندن با دستگاه شوک دست و پنجه نرم میکند نیست.
آدم های بیرون از اتاق از یک چیز میترسند؛ از "نبودن" !
از نزدن ضربان قلب عزیزترین شخص دنیایشان، از جای خالیه یک آدم.
اتاق شوک جای بد و جالبیست، تمام قول های عالم پشت دَرش داده میشود، تمام خاطرات مرور میشود! تمام خوبی هایش یادآوری میشود!
حالا چشمتان را ببندید. بدترین آدم زندگیتان را درون این اتاق تصور کنید.
فرض کنید تنها کسی هستید که او دارد، به خوبی هایی که قبلا به شما کرده فکر کنید، به جای خالیش .
نبود آدم ها را هیچ کینه ای پر نمیکند!
لطفاً در زندگیتان یک اتاق سی پی آر، یک اتاق شوک داشته باشید
و خوبی های آدم های بدِ دنیایتان را احیا کنید .
بعضی روزها امروزمان به فردا نمیرسند
@Manodaneshjooham
روشنای نور ( من و دانشجوهام )
#عید_غدیر فرازی از #خطبه_غدیر دین با امامت او کامل می شود @Manodaneshjooham
آدم به وجد میاد با این مضامین والا😍
در حالی که در جهان دین قشنگ اسلام معروف به محدودیت هست و همه میخوان تلاش کنند ما مسلمانان به آزادی برسیم، ملاحظه یهودیت بدون روتوش دیدنی ست
@Manodaneshjooham