eitaa logo
روشنای نور ( من و دانشجوهام )
464 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
667 ویدیو
179 فایل
اینجا کانالی عمومی است محفلی بی تکلف و صمیمی برای رسیدن به روشنای نور که شما هم دعوتید راه ارتباطی @Ostadi1998 لطفا مطالب با لینک منتقل شود @Manodaneshjooham لینک در ایتا @Manodaneshjooha لینک در تلگرام
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از یادداشت های فرامرزی
این خاطره را کامل بخوانید بود ولی اسم اش را بنت الحسین گذاشت خاطره من از شب های محرم سخنرانی دارم. ، سنی، صوفی، و... در مجلس شرکت می کنند. مصطفی، از دوستان خوب لبنانی است، خبر داد که امشب یک دوست بیزنسمن دارد، دعوت کرده او را تا در مجلس حسینی ما شرکت کند. ولی به من میگوید: امشب مراقب باشم در حرفام. می پرسم: چرا؟ مصطفی میگوید: چون او یک است. مسیر بحث را امشب قدری تغییر دادم. و البته وسط بحث مهمان سلفی هم رسید. تیز به من نگاه می کرد. وسط سخنرانی ام از بغل دستی اش پرسید اهل کجاست؟ تا او جواب داد ست دیدم تیزی نگاهش، به بغض تبدیل شد. بعد مراسم، کلی سوال پرسید. سوال که نبود هجمه بود و تهمت علیه تشیع. ولی پاسخ های من، گویی ذهن او را تغییر میداد. فردا شب هم آمد. باز کلی در قالب سوال. و این آمدنش، مستمر شد. و هر روز، که می گذشت ، این بار هجمه هایش به سوال تبدیل می شد. واقعا می خواست بداند. شب گفت، چرا اینها را به ما نگفتند؟ چرا ما از نمی دانیم؟ چرا ما روز عاشورا را می گرفتیم؟ دیدم سوالات اش تا دیروز هجمه بود، حالا شده سوال. و کم کم دارد می شود، حقیقت یابی.. روز عاشورا دیدم کلی وسایل آورده برای . ولی خلوتی داد. پرسیدم: چرا پنهانی؟ گفت اگر اقوام من بفهمند من می آیم اینجا و نذری میدهم، من را خواهند . قصه کوتاه کنم. روز عاشورا داشتم سخنرانی می کردم. همه جمع بودند. دیدم این فرد در اتاق تکی حسینیه نشسته است. نزدیک رفتم دیدم بغض هایش ترکیده است. لباسش خیس شده بود از . خود را ملامت می کرد که چرا تا کنون از حسین بی خبر بوده است. زمان حضور ما پایان یافت. پس از هفته ها زنگ زد. گفت فلانی در این مدت کلی درباره کربلا خواندم. اما اینبار گریه نمی کرد و خوشحال بود. گفت: خوشحالم که با حسین آشنا شدم. گفت: یک خبر خوش دیگر دارم. ام به دنیا آمد. هیچ میدانی اسمش را چی گذاشتم؟ اسم های خارجی که به ذهنم می آمد گفتم: جولیو؟ ؟؟؟ اما هیچ کدام از این اسم ها را انتخاب نکرده بود. گفت در این مدت که با حسین آشنا شدم. اسم یک دختر مرا با خود برده است. و او است. و این نوه ام را رقیه بنت الحسین گذاشتم. بیچاره خیال می کرد، رقیه بنت الحسین، کلش، فقط نام است، نه نام و کنیه. در واقع این اسم همراه با کنیه را first name تصور کرده بود. حسین چه دارد که یک سلفی ضد شیعه را چنین عاشق خود می کند. بخدا حسین، کیمیای هستی است. بغض کنان پرسیدم کی بچه به دنیا آمد؟ روزش را گفت. آنجا اسلامی نداشتم. همین جوری گروه های ایرانی را سر زدم. دیدم دقیقا روزی که بچه به دنیا آمده، روزی است که مشهور است به حضرت رقیه. او خود حتی نمی دانست آن روز، روز شهادت رقیه است. اما، رقیه ای دیگر در یک محیط سلفی به دنیا آمد دقیقا روز شهادت رقیه. این یعنی رقیه، پایان ناپذیر است. گاه در یزید گاه در کوخ سلفی. @yahyajahangiri
به مسلمان بودن مان افتخار کنیم مثل airAsia روی ابرها، تو هواپیما، نگران وقت اذان صبحم؟ چطور غذایم را تا وقت سحر نگه دارم تا قدری سحری بخورم تا فردا را روزه بگیرم. اصلا تو این پرواز طولانی، چطور میشه فهمید وقت اذان را؟؟ از کرو پرسیدم وقت اذان را گفت یک ساعت تا اذان مونده خلبان اعلام رسمی می کند برایم جالب است که با افتخار مسلمان بودنشان را اعلام می کنند. من تاکنون در پروازهای چنین چیزی ندیدم. جالب اینکه وقتی غذا آوردند، گفتند مسلمانانی که می خواهند روزه بگیرند، غذایشان را دیرتر یعنی وقت سحر می آوریم. که شد خلبان اعلام کرد و چراغ بالای سر صندلی که می‌خواهند روزه بگیرند روشن شد تا سحرشان را بخورند. نه، کسی که روزه می‌گیرد عرصه را بر روزه نگیرها، تنگ کرد که مثلا شما حق ندارید غذا بخورید.. و نه روزه نگیران، سبب شدند که روزه گیرها، نتوانند به وقت سحر، سحوری کنند. برایم پرواز، ایرایشا، فقط یک پرواز نبود؛ بلکه یک بود. که امروز ، لازمش داریم. گاه ما از ابراز هویت مسلمانی ما نگرانیم. با افتخار وقت سحر، وقت افطار، اعلام کنیم! با افتخار وسط پارک نماز بخوانیم! خاطرات و یادداشت های در رمضان ۱۴۰۳ 🔹یادداشت های فرامرزی یک طلبه ____________ کانال استاد جهانگیری @Manodaneshjooham