هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
#فروش_ویژه
#27مرداد شهادت مظلومانه زائران #خانه_خدا
🔹️#کابوس_در_بیداری
🔹️نام کتاب: #کابوس_در_بیداری
روایتی از #حج_خونین_سال_۶۶
🔹️پدیدآورندگان: #جواد_موگویی #هانیه_سادات_حسینی_زاده
🔹️ناشر: #انتشارات_شهید_کاظمی
.
✂️برشی از کتاب:
از ترس #گلوله خم شده بودم. غافل از این که گلولهها از بالا به روی مردم شلیک میشد، ناگهان فشنگی از کنار سرم گذشت و به برادری که با من میدوید اصابت کرد و در جا جان سپرد.
دست و پایم را گم کرده بودم، عده زیادی از #حجاج محاصره شده بودند، فرصت فکر کردن نبود.
به جمعی پیوستم که آن طرف خیابان بودند. همه بیمناک و نگران پشت ماشینهایی سنگر گرفتیم که پارک شده بود تا از گلولهها در امان باشیم.
تیرباری بالای سر ما را نشانه گرفته بود و ساختمانها و سردر مغازهها را سوراخ میکرد، طوری که تکههای سیمان بر سر ما میریخت.
میان ما که حدود ۴۰ نفر بودیم، #گاز_خفه_کننده انداختند و #گاز_اشک_آور هم که در فضا بود. چشمهایمان میسوخت. اما گازهای خفه کننده نفس را میگرفت، سر و گردن را میسوزاند و همه را دچار سرفه عجیبی کرد.
۱۵ دقیقه روی زمین افتاده بودیم. کم کم هوا تاریک میشد. خودمان را بلند کردیم و مثل نابینایان دست هم را گرفتیم و راه میرفتیم. عدهای قصد عبور از کوچه باریکی را داشتند که منتهی به کوه میشد. ضربه چوب به سر چند نفر خورد.
خلاصه کوه را بالا رفتیم. در خانهای به روی ما باز شد و مسلمانان ساکن کوهها، برادر مجروحی را بردند و سر او را پانسمان کردند. مدتی بالای کوه ماندیم. فقط صدای آژیر آمبولانس و رفت وآمد ماشینها میآمد....
خرید اینترنتی:
lish.ir/Xan
02537840844
#فروش_ویژه
بمناسبت شهادت مظلومانه زائران #خانه_خدا
.
🔸️نام کتاب: #کابوس_در_بیداری
روایتی از #حج_خونین
🔸️پدیدآورندگان: #جواد_موگویی #هانیه_سادات_حسینی_زاده
🔸ناشر: #انتشارات_شهید_کاظمی
🔸تعداد صفحات: 768 صفحه
🔸قیمت پشت جلد: ۴۰۰۰۰تومان / قیمت با ۲۰درصد تخفیف: ۳۲۰۰۰تومان
.
📚️برشی از کتاب
از ترس #گلوله خم شده بودم. غافل از این که گلولهها از بالا به روی مردم شلیک میشد، ناگهان فشنگی از کنار سرم گذشت و به برادری که با من میدوید اصابت کرد و در جا جان سپرد.
دست و پایم را گم کرده بودم، عده زیادی از #حجاج محاصره شده بودند، فرصت فکر کردن نبود.
به جمعی پیوستم که آن طرف خیابان بودند. همه بیمناک و نگران پشت ماشینهایی سنگر گرفتیم که پارک شده بود تا از گلولهها در امان باشیم.
تیرباری بالای سر ما را نشانه گرفته بود و ساختمانها و سردر مغازهها را سوراخ میکرد، طوری که تکههای سیمان بر سر ما میریخت.
میان ما که حدود ۴۰ نفر بودیم، #گاز_خفه_کننده انداختند و #گاز_اشک_آور هم که در فضا بود. چشمهایمان میسوخت. اما گازهای خفه کننده نفس را میگرفت، سر و گردن را میسوزاند و همه را دچار سرفه عجیبی کرد.
۱۵ دقیقه روی زمین افتاده بودیم. کم کم هوا تاریک میشد. خودمان را بلند کردیم و مثل نابینایان دست هم را گرفتیم و راه میرفتیم. عدهای قصد عبور از کوچه باریکی را داشتند که منتهی به کوه میشد. ضربه چوب به سر چند نفر خورد.
خلاصه کوه را بالا رفتیم. در خانهای به روی ما باز شد و مسلمانان ساکن کوهها، برادر مجروحی را بردند و سر او را پانسمان کردند. مدتی بالای کوه ماندیم. فقط صدای آژیر آمبولانس و رفت وآمد ماشینها میآمد....
.
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺
.
🛍لینک خرید آسان
http://yon.ir/mdqbr
📲مرکز پخش
02537840844
.
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺
.
🆔 @man_va_ketab
.
🔸️نام کتاب: #کابوس_در_بیداری
روایتی از #حج_خونین
🔸️پدیدآورندگان: #جواد_موگویی #هانیه_سادات_حسینی_زاده
🔸ناشر: #انتشارات_شهید_کاظمی
🔸تعداد صفحات: 768 صفحه
🔸قیمت پشت جلد: ۴۰۰۰۰تومان / قیمت با ۲۰درصد تخفیف: ۳۲۰۰۰تومان
.
📚️برشی از کتاب
از ترس #گلوله خم شده بودم. غافل از این که گلولهها از بالا به روی مردم شلیک میشد، ناگهان فشنگی از کنار سرم گذشت و به برادری که با من میدوید اصابت کرد و در جا جان سپرد.
دست و پایم را گم کرده بودم، عده زیادی از #حجاج محاصره شده بودند، فرصت فکر کردن نبود.
به جمعی پیوستم که آن طرف خیابان بودند. همه بیمناک و نگران پشت ماشینهایی سنگر گرفتیم که پارک شده بود تا از گلولهها در امان باشیم.
تیرباری بالای سر ما را نشانه گرفته بود و ساختمانها و سردر مغازهها را سوراخ میکرد، طوری که تکههای سیمان بر سر ما میریخت.
میان ما که حدود ۴۰ نفر بودیم، #گاز_خفه_کننده انداختند و #گاز_اشک_آور هم که در فضا بود. چشمهایمان میسوخت. اما گازهای خفه کننده نفس را میگرفت، سر و گردن را میسوزاند و همه را دچار سرفه عجیبی کرد.
۱۵ دقیقه روی زمین افتاده بودیم. کم کم هوا تاریک میشد. خودمان را بلند کردیم و مثل نابینایان دست هم را گرفتیم و راه میرفتیم. عدهای قصد عبور از کوچه باریکی را داشتند که منتهی به کوه میشد. ضربه چوب به سر چند نفر خورد.
خلاصه کوه را بالا رفتیم. در خانهای به روی ما باز شد و مسلمانان ساکن کوهها، برادر مجروحی را بردند و سر او را پانسمان کردند. مدتی بالای کوه ماندیم. فقط صدای آژیر آمبولانس و رفت وآمد ماشینها میآمد....
.
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺
.
🛍لینک خرید آسان
http://yon.ir/mdqbr
📲مرکز پخش
02537840844
.
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺
.
🆔 @man_va_ketab
.
🔸️نام کتاب: #کابوس_در_بیداری
روایتی از #حج_خونین
🔸️پدیدآورندگان: #جواد_موگویی #هانیه_سادات_حسینی_زاده
🔸ناشر: #انتشارات_شهید_کاظمی
🔸تعداد صفحات: 768 صفحه
🔸قیمت پشت جلد: ۴۰۰۰۰تومان / قیمت با ۲۰درصد تخفیف: ۳۲۰۰۰تومان
.
📚️برشی از کتاب
از ترس #گلوله خم شده بودم. غافل از این که گلولهها از بالا به روی مردم شلیک میشد، ناگهان فشنگی از کنار سرم گذشت و به برادری که با من میدوید اصابت کرد و در جا جان سپرد.
دست و پایم را گم کرده بودم، عده زیادی از #حجاج محاصره شده بودند، فرصت فکر کردن نبود.
به جمعی پیوستم که آن طرف خیابان بودند. همه بیمناک و نگران پشت ماشینهایی سنگر گرفتیم که پارک شده بود تا از گلولهها در امان باشیم.
تیرباری بالای سر ما را نشانه گرفته بود و ساختمانها و سردر مغازهها را سوراخ میکرد، طوری که تکههای سیمان بر سر ما میریخت.
میان ما که حدود ۴۰ نفر بودیم، #گاز_خفه_کننده انداختند و #گاز_اشک_آور هم که در فضا بود. چشمهایمان میسوخت. اما گازهای خفه کننده نفس را میگرفت، سر و گردن را میسوزاند و همه را دچار سرفه عجیبی کرد.
۱۵ دقیقه روی زمین افتاده بودیم. کم کم هوا تاریک میشد. خودمان را بلند کردیم و مثل نابینایان دست هم را گرفتیم و راه میرفتیم. عدهای قصد عبور از کوچه باریکی را داشتند که منتهی به کوه میشد. ضربه چوب به سر چند نفر خورد.
خلاصه کوه را بالا رفتیم. در خانهای به روی ما باز شد و مسلمانان ساکن کوهها، برادر مجروحی را بردند و سر او را پانسمان کردند. مدتی بالای کوه ماندیم. فقط صدای آژیر آمبولانس و رفت وآمد ماشینها میآمد....
.
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺
.
🛍لینک خرید آسان
http://yon.ir/mdqbr
📲مرکز پخش
02537840844
.
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺
.
🆔 @man_va_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔸️#کابوس_در_بیداری
🔸️#جواد_موگویی #هانیه_سادات_حسینی_زاده
🔸#انتشارات_شهید_کاظمی
.
768 صفحه|۴۰۰۰۰تومان|
.
.
📚درباره کتاب
روایتی از #حج_خونین
.
.
🍃️برشی از کتاب
از ترس #گلوله خم شده بودم. غافل از این که گلولهها از بالا به روی مردم شلیک میشد، ناگهان فشنگی از کنار سرم گذشت و به برادری که با من میدوید اصابت کرد و در جا جان سپرد.
دست و پایم را گم کرده بودم، عده زیادی از #حجاج محاصره شده بودند، فرصت فکر کردن نبود.
به جمعی پیوستم که آن طرف خیابان بودند. همه بیمناک و نگران پشت ماشینهایی سنگر گرفتیم که پارک شده بود تا از گلولهها در امان باشیم.
تیرباری بالای سر ما را نشانه گرفته بود و ساختمانها و سردر مغازهها را سوراخ میکرد، طوری که تکههای سیمان بر سر ما میریخت.
میان ما که حدود ۴۰ نفر بودیم، #گاز_خفه_کننده انداختند و #گاز_اشک_آور هم که در فضا بود. چشمهایمان میسوخت. اما گازهای خفه کننده نفس را میگرفت، سر و گردن را میسوزاند و همه را دچار سرفه عجیبی کرد.
۱۵ دقیقه روی زمین افتاده بودیم. کم کم هوا تاریک میشد. خودمان را بلند کردیم و مثل نابینایان دست هم را گرفتیم و راه میرفتیم. عدهای قصد عبور از کوچه باریکی را داشتند که منتهی به کوه میشد. ضربه چوب به سر چند نفر خورد.
خلاصه کوه را بالا رفتیم. در خانهای به روی ما باز شد و مسلمانان ساکن کوهها، برادر مجروحی را بردند و سر او را پانسمان کردند. مدتی بالای کوه ماندیم. فقط صدای آژیر آمبولانس و رفت وآمد ماشینها میآمد....
.
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
.
خرید اینترنتی:
Manvaketab.ir
مرکز پخش:
02537840844
پیامکی
3000141441