eitaa logo
- مَریح -
1.6هزار دنبال‌کننده
572 عکس
250 ویدیو
2 فایل
بر آستان تو جان می‌دهم ، چه بهتر ازین؟ سعادت‌است بر آن خاک آستان مردن!... جهت تبادل!: @Mareah1388 بخوان از شروطمان(: @sh_Mareah زیر مجموعه هامون!<< @kanolam >> _شنوای سخنان((: https://daigo.ir/secret/4235890067
مشاهده در ایتا
دانلود
- مَریح -
-
-گذر از رمان!(:
|¹:²⁰| بشه‌ساعت‌عاشقی
- مَریح -
-
- مشهد برفه!🥲
هدایت شده از معادلات ذهنی خانم x
از انسان بودن خسته‌ام، کاش یه کبوتر داخل حرم امام رضا بودم..
-
-دلتنگِ . . . صحنِ‌انقلاب ؛ باغِ رضوان ؛ ضریح ؛ گنبدطلایی ؛ چایی‌خونه ؛ صحنِ‌قدس ؛ کلی‌بگم. . . دلتنگه امام رضام!(:
۳:۱۳ به‌وقت‌بابامهدی!((:
!🦋 💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙 توی ماشین و نگاه کردم و چند تا کیک و کلوچه و خوراکی پیدا کردم. به زینب دادم که توی ماشین نشست و با ولع شروع کرد به خوردن. طاهر نمی دونم کجا رفته بود! به اطراف نگاه کردم که مهدی رو توی زمین سمت چپی زیر درخت دیدم. چرا رفته زیر درخت وایساده؟ راه افتادم سمت ش. از توی زمین عبور کردم و بهش نزدیک تر می شدم داشت نگاهم می کرد ولی همون جا وایساده بود و جلو نمی یومد. متعجب گفتم: - مهدی بیا کمکم زمین گل شده نمی دونم درست حرکت کنم. بازم فقط نگاهم کرد. چقدر چشاش برق می زد! کاپشن مهدی طوسی بود کی سیاه پوشید؟ پنج قدم مونده بود بهش برسم که پام رفت توی گل . اخمام تو هم رفت که مهدی نیومد کمکم پامو از گل کشیدم بیرون و سر بلند کردم بهش غر بزنم نبود! متعجب اطراف و نگاه کردم که دیدم با فاصله زیادی زیر اون درخت وایساده. اب دهنمو قورت دادم . هیچ انسان عادی نمی تونست توی ۳ ثانیه که من سرم رفت پایین و اومد بالا این مسافت و طی کنه! نصف شب زیر درخت یعنی.. قدمی سمتم اومد که جیغ ام اسمون و کر کرد. از وحشت نمی تونستم ساکت بشم یه نفس جیغ می کشیدم و به عقب شروع کردم دویدن که پام توی گل رفت و با صورت رفتم تو زمین. سریع بلند شد شدم و با تمام توان می دویدم. طاهر و امیر دویدن سمتم. با تمام توان جیغ می کشیدم و تا رسیدم به طاهر دو دستی چسبیدمش و محکم توی اغوشش فرو رفتم و حس کردم جام امن شد. سینه ام خس خس می کرد و از ترس اشکام راه افتاد. طاهر و هادی متعجب بهم نگاه می کردن و هنوز نفهمیده بودن چی شده! از دور دیدم هادی و مهدی دارن می دون اینطرف حتما صدای جیغ مو شنیدن. بقیه هم کم کم پیداشون شد همه با نگرانی سمت ماشین ها می یومدن. از بغل طاهر بیرون اومد و با گریه سمت مهدی رفتم . اول خوب بهش نگاه کردم اره مهدی خودم بود. بهت زده نگاهم کرد و دستامو گرفت و گفت: - چی شد ؟ چرا جیغ می کشیدی؟ صورتت لباسات چرا گلی شده؟ رنگ به رو نداری یا خدا. من حرفی نمی زدم و مهدی یه طاهر و امیر نگاه کرد طاهر گفت: - نمی دونم به خدا رفتم اب بیارم برا زینب نبود با صدای جیغ ش دیدم توی زمین داره می دوعه با صورت رفت تو زمین و اومد گریه می کنه. انگار جون از بدن م رفته بود. با ترس پشت سر مهدی به درخت ها نگاه کردم که حالا کسی زیر شون نبود! همه به جایی که نگاه کردم نگاه کردن. مهدی گفت: - نصف عمر شدم چی شد! با ترس گفتم: - داشتم اطراف و نگاه می کردم تو رو دیدم زیر اون درخت وایساده بودی. دوباره همه به درخت نگاه کردن و مهدی گفت: - ما که از جاده بالا رفتیم این ور نبودیم! با ترس گفتم: - تنهایی زیر اون درخت وایساده بودی سر تا پا مشکی بود گفتم مهدی که پیراهن ش خاکستری بود اومدم سمتت زمین گل بود نمی تونستم درست راه برم توهم وایساده بودی تکیه ات به درخت بود فقط نگاهم می کردی چشات یه طوری بود برق می زد چشای عادی نبود صدات زدم گفتم بیای کمکم تکون نخوردی بعد نزدیک درخت ۵ قدمی ش پام رفت تو گل سرمو خم کردم پامو کشیدم بیرون سر بلند کردم نبودی زیر اون درخت وایساده بودی حالا بعد فهمیدم تو ... تونیستی وحشت کردم. سرمو به سینه مهدی چسبوندم و گفتم: - توروخدا برگردیم من از اینجا می ترسم اینجا جن داره . و باز اشکام راه افتاد. یکی خانوما گفت: - دخترم همه می دونن خونه این موجوداات زیر زیر درخت هاست به هر شکلی هم می تونن در بیان همین که نرفته تو وجودت خداروشکر کن اخه این مسیر و چرا تنهایی رفتی؟ مهدی اشک هامو پاک کرد و گفت: - اروم باش قران هر چی بلدی بخون ارامش می گیری الان چیزی نیست که اروم باش کلبه پیدا کردیم می ریم اونجا خوب. سری تکون دادم و خواست بره که بازوشو گرفتم و گفتم: - کجا؟ ادامه‌دارد...!
!🦋 💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙 جا خورد و گفت: - برم وسایل و بیارم. لب زدم: - منم میام. دستمو گرفت و گفت: - باشه بیا. سمت ماشین رفت که با ترس به پشت سرش و همون درخت ها نگاه کردم. که وایساد جلوم و گفت: - هی چیو نگاه می کنی؟ به خودت ترس وارد می کنی گفتم قران بخون . سری تکون دادم و تند تند هر چی ایه و سوره بلد بودم شروع کردم به خوندن. مهدی وسایل و برداشت و راه افتادیم با بقیه. یه کیلو متر فاصله داشت. مهدی اروم گفت: - وقتی جیغ کشیدی قلبم اومد تو دهنم مخصوصا که جیغ هات قطع نمی شد! نمی دونی با چه سرعتی دویدم . از این همه نگرانی ش به خاطر من و دوست داشتن ش صد بار خداروشکر کردم. و گفتم: - گلوم درد می کنه فکر کنم زخم شده! مهدی برای اینکه جو و عوض کنه گفت: - هر کی جای تو بود این جیغ ها رو می کشید باید یه تعویض حنجره براش انجام می دادن . خندیدم و به کلبه رسیدیم. خوب بود سعید و علی داشتن اتیش روشن می کردن سعید با دیدنم گفت: - ابجی خوبی؟ چرا جیغ کشیدی؟ لبخندی زدم و هادی براشون تعریف کرد. سعید اخم هاش توی هم رفت و ناراحت شد و گفت: - ابجی خودم 13 سالش بود خیلی درس خونه حالا هم بیشتر می خونه توی حیاط مون یه درخت کنار بود وقتی داخل لامپ ها رو خاموش می کردیم نمی تونست بخونه نگران ش بودیم گاهی انقدر می خوند از حال می رفت! این عادت کرده بود بی سر و صدا بره تو حیاط زیر درخت رو تخت با چراغ مطالعه درس بخونه! یه روز همین بلا سرش اومد و من و دید و رفت تو جلدش دیونه شد خودشو می زد موهاش کشیده می شد جیغ می زد دکتر و اینا فایده نداشت بردیمش پیش یه فرد مومن با قران و دعا از بدن ش کشیدش بیرون البته این موجودات توی بدن افراد باخدا و قران خون نمی تونن ورود کنن تو رو تنها گیر اورده بود ولی رسیدی بهش دور شد ازت یعنی نمی تونه توی بدن ت ورود کنه بلکه فرار می کنه! ارامشی بهم تزریق شد! خداروشکری من و مهدی و بقیه گفتیم. نشستیم و مهدی یه پارچه خیس کرد و گل های خشکیده روی صورت مو پاک می کرد و بعد دست و پاهام رو. یخ زدیم تا تمیز شدم و برگشتیم تو. کلبه خیلی گرم بود و دوست داشتم بخوابم اما خوب جا نبود دراز بکشیم! همین نشسته هم توهم توهم بودیم. فقط زینب چون واقعا خیلی بهش فشار اومده بود گوشه کلبه دراز کشیده بود و تک پتوی توی کلبه رو انداختیم روش . منم روبروی اتیش نشسته بودم ادامه‌دارد...!
بفرمایید : 5 پارت امروز + 2 پارت جبرانی ؛ تقدیم نگاه‌های قشنگ‌تون 👀✨
خداشاهده‌چهار‌باره‌پارتِ‌110‌رودارم‌میفرستم‌ولی‌نمیاد😂🤦🏻‍♀ . ان‌شاءالله‌اگه‌شد‌فردا‌3پارتِ‌بعدی ِ‌جبرانیُ‌میفرستم😅🙏🏻 .