eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇵🇸
4هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
387 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 4k→4.1k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
در هر شهیدی یک خصیصه‌ای، یک اخلاق نیکو و پسندیده‌ای است که اگر ما به آن تاسی کنیم، برای ما می‌تواند رهنمون و هدایت‌گر باشد! 🌱|@martyr_314
از مسئولین عزیز و مردم حزب‌الهی می‌خواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند‌ و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی‌حجابی زده‌اند در مقابل آن‌ها ایستادگی کنید و با جدیت هرچه تمام‌تر جلوی این فسادها را بگیرید! 🌱|@martyr_314
آستين خالےات... نشان از مردانگي ست!!! بااين دودست سالم، هنوز نتوانسته ام قنوتے اين‌ چنينےبخوانم🥀 🌱|@martyr_314
_ درد داری..؟! + نه زیاد _ میخوای مسکن بهت بدم..؟! + نه _ هرطور راحتی لجم گرفته با خودم می‌گویم: این دیگه کیه دستش قطع شده صداش در نمیاد.. همرزم‌ 🌱|@martyr_314
ﭼَﻨﺪﻧﻔﺮ بےﻫﻮﺵ بودﻧﺪ ﻭ منم ﺗَﺮڪِش ﺗﻮی ﭘﺎم ﺧﻮﺭﺩﻩ‌ بود و خون‌ریزی داشت حاجﺣُﺴﯿﻦ مےﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑِﺒﺮﺩ داخلِ ‌ماشین.. هی ﺩَﺳﺖ مےﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺯﯾﺮ ﺑَﺪﻥِ بچه‌ها ﺳﻨﮕﯿﻦ ‌ﺑﻮﺩﻧﺪ؛ مےﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ.. ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ مےﮔﺮﻓﺖ مے‌ڪشید ﺑﺎﺯ ﻫﻢ نمے‌شد..🥀 با غصّه ﺯُﻝ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ڪه ﺯخمی ﺍﻓﺘﺎﻩ بوﺩﯾﻢ ﺭﻭی ﺯﻣﯿﻦ.. ﺩﻭﻧﻔﺮ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺳﻮﺍﺭ ﺭﺩ مےﺷﺪﻧﺪ ﺩﻭﯾﺪ ﻃﺮﻓﺸﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎ..! ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﺳﺖ بیشتر ﻧﺪﺍﺭﻡ نمےﺗﻮﻧﻢ ﺍینها ﺭﻭ ﺟﺎ به ﺟﺎ کنم ﺍﻻﻥ میمیرند ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﯾﻦ..🍃 ﭘﺸﺖ ﺗﻮﯾﻮﺗﺎ یڪی یڪی ﺳﺮﻫﺎیمان ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ میڪرد ﺩﺳﺖ میڪشید ﺭﻭے ﺳﺮﻣﺎﻥ و مےگفت: ﻧﮕﺎﻩ ڪن.. ﺻﺪﺍﻣﻮ میشنوی..!؟ ﻣﻨﻢ،ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺮﺍﺯی..! مےگفت و ﮔﺮیه میڪرد..💔 🌱|@martyr_314
می‌گفت اسیر بازی دنیا نشیم بخندیم به این بازی و با صاحب بازی معامله کنیم که معامله‌ای سراسر سود است! اگر کار برای خداست، پس گفتنش برای چیست؟! 🌱|@martyr_314
خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه‌ها پرپر شده بودند خیلی‌ها مجروح شده بودند حاجی بےقرار بود اما به رو نمی‌آورد خیلی‌ها داشتند باور می‌کردند اینجا آخرشه یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد بےسیم چی را صدا زد حاجی گفت: هرجور شده با بےسیم تورجی‌زاده رو پیدا کن خلاصه تورجی‌زاده را پیدا کردند حاجی بےسیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشتِ بےسیم گفت: تورجی‌زاده چند خط روضه‌ حضرت‌زهرا برام بخون تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاج‌حسین از هوش رفت..! صدا را روی تمام بےسیم‌ها انداخته بودند خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه‌ها دارند تکبیر می‌گویند خط را گرفته بودند عراقی‌ها را تار و مار کردند تورجی خونده بود: در بین آن دیوار و در زهــرا صدا میزد پدر دنباݪ حیـدر می‌دوید از پهلویش خون مےچکید زهرایِ من، زهرایِ من..! 🌱|@martyr_314
‏خالص شوید تا از همه چیز خلاص شوید :)♥️ 🌱|@martyr_314
- چرا بیکار ایستاده‌ای؟! نمیخوای آرپی‌جی بزنی؟! + چرا،کمکم رفته موشک بیاره منتظر اونم! چند لحظه بعد حسین آمد با یک گونی موشک! فرمانده لشکر بود..! 🌱|@martyr_314
در مشکلات است که انسان‌ها آزمایش می‌شوند! صبر پیشه کنید که دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم! 🌱|@martyr_314
حاج حسین خرازی به شناسایی رفته بود بعد شناسایی نقشه عملیات را پهن کرد نقطه ای را نشان داد و گفت: اگر من شهید شدم اینجا از روی چند خوشه گندم رد شدم به صاحبش بگویید راضی باشد.. 🌱|@martyr_314
.•مالشگرامام‌حسینیم .•حسین‌وارهم‌بایدبجنگیم .•اگربخواهیم‌ .•قبرشش‌گوشہ‌امام‌حسین‌(ع)‌را .•درآغوش‌بگیریم .•ڪلامےودعایـےجزاین‌نباید‌داشتہ‌باشیم: .•اللهم‌اجعل‌محیاےمحیامحمدوآل‌محمد .•ومماتےممات‌محمدوآل‌محمد 🌱|@martyr_314
ده ماه بود ازش خبر نداشتیم مادرش میگفت: خرازی! پاشو برو ببین چیشد این بچه؟ میگفتم: کجا برم؟ جبهه یه وجب دو وجب نیست که... رفته بودیم نماز جمعه حاج آقا آخر خطبه گفت: حسین خرازی را دعا کنید! آمدم خانه...به مادرش گفتم: حسین مارو میگفت؟ چیشده که امام جمعه هم میشناسدش؟ نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است! 🌱|@martyr_314
من اهمیٺے نمیدهم‌ درباره ما چه میگویند من‌ میخواهم‌ دل‌ ولایٺ‌ را راضےڪنم اگر دم از شهدا و شهادت میزنیم باید تا میتوانیم برای انقلاب و ولایت کار کنیم 🌱|@martyr_314
اگربرای‌خداجنگ‌می‌كنیداحتیاج‌ندارد به‌من‌ودیگری‌گزارش‌كنید گزارش‌رانگهداریدبرای‌قیامت‌ اگركاربرای‌خداست‌گفتنش‌برای‌چه؟ 🌱|@martyr_314
مرخصی داشتم قرار بود با حاج حسین بریم اصفهان حاجی گفت: بیا با اتوبوس بریم بهش گفتم: حاجی! هوا خیلی گرمه! گفت: گرمه؟ پس بسیجی‌ها تویِ این گرما چیکار می‌کنن؟ با همون اتوبوس میریم تا کمی حالمون جا بیاد..! 🌱|@martyr_314
وسطِ عملیات زیرِ آتش فرقی‌ براش‌ نداشت اذان‌ که میشد می‌گفت: من میرم موقعیتِ الله.. :) 🌱| @martyr_314
گفتم پدرشم با من این حرف‌ها را ندارد گفتم حسین،بابا! بده من لباساتو مےشورم‌‌‌‌... یڪ دستش در جنگ قطع شده بود گفت نہ چرا شما؟ خودم یک دست دارم با دوتا پا نیگا کن... پاچہ شلوارش را تا زد بالا رفت تو تشت لباس‌هایش را پامال مےکرد یک سر لباس هایش را مـےگذاشت زیر پایش با دستش مےچلاند 🌱|@martyr_314
بچه‌ها..! شما لازم نیست اگه یه کاری رو برایِ خدا میکنید اون رو بگید.. 🌱|@martyr_314
می‌گفت: جنگ معامله با خداست خدا خریدار ما فروشنده سند قرآن بهـاء بهـشت... :)🌱 🌱|@martyr_314
صدایِ تیراندازی می‌آید از پشت صخره سرڪ می‌کشم حُسین و بچه‌هایش درگیر شده‌اند می‌گوید: چقدر بداخلاق شده‌ای دیدی که زدیم بیچارشون کردیم.. :) داد می‌زنم: برای چی درگیر شدی حسین؟! با ده نفر؟! قرارمون چی بود؟! می‌خندد مےگوید: مگه نمیدونی [كَم مِن فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثيرَةً بِإِذنِ الله] 🌱|@martyr_314
اگر برای خدا جنگ میڪنید احتیاج‌ ندارد که به من و دیگری گزارش دهید.. گزارش‌ را نگه دارید برای قیامت اگر کار برای خداست گفتنش برای چه؟! 🌱|@martyr_314
هَرچه که می‌کِشیم و هَرچه که بر سَرمان می‌آید از نافرمانی خُداست.. و هَمه ریشه در عَدمِ رعایت حَلال و حَرامِ خُدا.. 🌱|@martyr_314
قمقمه‌اش هنوز آب داشت نمی‌خورد.. از سر کانال تا انتهایِ کانال می‌رفت و می‌آمد و لب‌هایِ بچه‌ها را با آب قمقمه‌اش تر می‌کرد.. خودش‌ هم ریگ گذاشته بود توی دهانش تا خشک نشود.. 🌱|@martyr_314