eitaa logo
شهدایی
359 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
34 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣اولین سالگرد سردار شهید مدافع حرم 🌹 سید احمد قریشی🌹 فرمانده ستاد لشگر فاطمیون باحضور خانواده معظم شهدا ،ایثارگران وبه ویژه خانواده شهدای غیور فاطمیون💔 سخنران:سردار حاج علی فضلی مداح مازیار طاولی بااجرای:برادر حسین کلانتری ✨وبا اجرای گروه سرود بین المللی میثاق زمان:دوشنبه ۳مرداد۱۴۰۱ ساعت ۱۷ مکان:کرج میدان سپاه وچهارراه طالقانی تالار شهیدان نژادفلاح شهدایی [@Martyrs16]
^^ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱۝ 🌿 شهدایی [@Martyrs16]
19.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ ❣هرشب❣ بخوان جان آقام عج💚 ❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️ 🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم 🦋 💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚 ❤️دعــای سـلامتی امــام زمــــان(عج)❤️ 💚"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💚 و 3 تا سوره توحید ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ شهدایی🕊 [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به امام حسین (ع) به نیابت از همه شهدا ✨ الســـلام علــی الحسیـــن وعلــی علی ابن الحسیـن وعلــی اولـــاد الحـسیـــن وعلــی اصحاب الحـسین دوستت دارم آقا محاله ندونی... خونم هیئتا شد تواوجِ جوونی💫 آبرویِ دوعالم مارو بخر❤️ شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
اعمال قبل از خواب :) شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علامھ‌‌ مجلسـے فࢪمودند: شب‌ جمعہ مشغول مطالعہ بودم،بہ این دعا ࢪسیدم: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم،الحمدلله‌ من‌اول‌‌الدنیا‌الی‌فنائِها‌و‌مِن‌َالاخره‌الی‌بقائِها الحمدلله‌ِعلی‌کل‌نعمه،استغفرالله‌من‌کل‌ذنب‌ِِو‌اتوب‌الیه،‌وهو‌ارحم‌الراحمین. بعد یڪ هفتہ مجدد خواستم،آن ࢪا بخوانم ڪہ دࢪ حالت مڪاشفہ از ملائڪہ ندایـے شنیدم،ڪہ ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلـے فارغ نشده ایم...‼️ شهدایی [@Martyrs16]
هدایت شده از شهدایی
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . شهدایی [@Martyrs16]
هدایت شده از شهدایی
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 🍃🌸حضرت زهرا در عالم رویا به علامه میرجهانی فرمودند ازغصه ها و قلب پر از خون چه میدانید؟ شکسته تر از من در آن زمانه نبود این زمانه دل فرزندم شکسته تر است 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 شهدایی [@Martyrs16]
هدایت شده از شهدایی
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . شهدایی [@Martyrs16]
هدایت شده از شهدایی
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 🍃🌸حضرت زهرا در عالم رویا به علامه میرجهانی فرمودند ازغصه ها و قلب پر از خون چه میدانید؟ شکسته تر از من در آن زمانه نبود این زمانه دل فرزندم شکسته تر است 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 شهدایی [@Martyrs16]
نــام :رضا نـام خـانوادگـی :اسماعیلی تاریخ تولد: 1371 تاریخ شهادت: 1393 محل شهادت: سوریه دسـته اعـزامـی :فاطمیون مزار: مشهد، بهشت رضا (ع) نخستین دانشجوی ذبیح مدافع حرم لشگر فاطمیون، مردی از تبار اسماعیل، از شیعیان علی، از فدائیان حسین و سربازان مهدی علیهم‌السلام بود. با شهادتش تیپ فاطمیون دیده شد و بعد از آن به لشگر تبدیل شد. ۱۹ سال بیشتر نداشت. جثه کوچکی داشت. کوچکترین فرد تیپ بود اما دل بزرگی داشت. یک عادت داشت بدون سربند «یا علی ابن‌ ابیطالب» به رزم نمی‌رفت. در عملیات بازپس‌گیری شهرک شیعه نشین "زمانیه" متوجه عدم حضور یکی از رزمندگان فاطمیون شدند. مجتبی رفیق چندین ساله رضا در بین نیروها نبود. مجتبی رفت توی دل دشمن و او را زدند. رضا طاقت نیاورد. ناسلامتی رفیقش بود. زد به دل دشمن.   با همان سربند اسیرش کردند. ادامه دارد... شهدایی [@Martyrs16]
تشنه بود آب جلویش ریختند. متوجه حضور حاج قاسم در منطقه شدند و برای خراب کردن روحیه‌ی ایشان، بیسیم رضا را وصل کردند جلوی دهان رضا و چاقو زیر گلویش گذاشتند برای اینکه زجر کشش کنند آرام آرام گردنش را می‌بریدند و میگفتند به حضرت زینب ف*ش بده انقدر یواش بریدند که ۴۵ دقیقه طول کشید ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خرخر گلو آمد این پسر فقط گفت: اصلا من اومدم جونمو بدم اصلا من اومد فدا بشم برای حضرت زینب اصلا من اومدم سرم رو بدم یا علی یا مولا یا زهرا میگویند حاج قاسم تمام ۴۵ دقیقه را پشت بیسیم گریه میکردند. ادامه دارد... شهدایی [@Martyrs16]
وصیت نامه شهید اسماعیلی بسم الله الرحمن الرحيم درود بى پايان بر تو باد مهدى جان، اى اميد بخش مستضعفين جهان، سلام و درود بر تو اى خمينى بت شكن نائب امام زمان عجل الله تعالى، درود بر شما اى امت حزب الله، درود بر شما اى خانواده هاى داغ دار هميشه خندان، اى امت حزب الله در هم بكوبيد اين منافقين از خدا بى‌خبر را كه پيروزى از آن شماست. پدر و مادر عزيزم، كه تا آخرين لحظه زندگيم خوبي هاى شما را فراموش نخواهم كرد، اميدوارم كه مرا ببخشيد چون كه فرزند خوبى براى شما نبودم، اميد آن دارم كه سرباز خوبى براى امام زمان عجل الله تعالى باشم و خدمتى به مستضعفين كنم. حال كه اين وصيت نامه را در سنگر مى نويسم نمى دانم كه به چه نحوى از دنيا مى روم ولى از درگاه ايزد متعال خواستارم كه در جبهه جنگ از دنيا بروم شايد خداوند لطفى و نظرى بر من پر گناه كند و در اين جبهه حق عليه باطل به شهادت رساند رضايم به رضاى الله. پدر و مادر، من اگر كشته شدم برايم گريه نكنيد، برايم خرج ندهيد، پولى كه مى خواهيد خرج كنيد به حساب جنگ زدگان بريزيد. دوست دارم كه شب هاى جمعه سرى به مزارم بزنيد و از من يادى كنيد. پدر و مادر، من 61 روز روزه بدهكار هستم اگر مى توانيد خريدارى كنيد، از دوستانم بپرسيد از من چه كسى طلبكار است؟ و اگر من از كسى طلبى دارم نگيريد، از اقوام و آشنايان براى من حلاليت بطلبيد. سفارشى كه مى كنم تا آخرين لحظه پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا اين انقلاب به انقلاب حضرت مهدى عجل الله تعالى برسد. خدايا، خدايا تو را به جان مهدى تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار. وصيت نامه سرباز امام زمان عجل الله تعالى يا صاحب الزمان ادركنى درود بر امام خمينى پایان. شهدایی [@Martyrs16]
😭👇 🕊🌺 یکشنبه بود ۲۹ آذر ۹۴ بین منطقه و درگیری ما با شدید شد بود تک تیراندازشون مشرف بود بهمون گرامون هم گرفته بودن داشتن با خمپاره میزدنمون. هرکی یه گوشه پناه گرفته بود. عین خیالش نبود خیلی شجاع بود داش مشتی و بامرام.....قبل از تیر خوردنش میگفت حاجی دعا کن شهید شم ، میگه برگشتم بهش گفتم اگه قسمتمون باشه شهید میشیم ، به چند دقیقه هم نرسید که تیر بهش اصابت کرد ، بعد از تیر خوردنش بچه ها اومدن به کمکمون که دیگه خیلی خون ازش رفته بود فقط برگشت به یکی از رفقا گفت ، بلندم کن رو بشينم ، میگه برگشتم بهش گفتم واسه چی خون زیادی ازت رفته ، که آقا سجاد گفت اربابم اومده میخوام بهش سلام بدم😭❤️ 🌹❤️"السلام علیک یا ابا عبدالله حسین (ع) " ❤️🌹 شهدایی [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹سخنان دلنشین شهيد 🕊🌺 ترکش گلوله گلویش را پاره میکند وسمت چپ بدنش همچون مادرش زهراي اطهر وبدن سید الشهدا تڪه تڪه وهضم میشود😔 ۹۵/۱/۲۵ شهدایی [@Martyrs16]
⭕️آرمیتا رضایی‌نژاد: دلم می‌خواست فکر کنم بابا جایی در این دنیا٫ هر چقدر هم دور٫ دارد نفس می کشد٫ میخورد٫ می خوابد٫ ممکن است زنگ بزند و بار دیگر «میشا» صدایم کند 🔻«شهره پیرانی» همسر «شهید داریوش رضایی‌نژاد» در آستانه یازدهمین سالگرد شهادت همسرش به نقل از آرمیتا یادداشتی در صفحه شخصی‌اش منتشر کرد: 🔻روز طبق معمول تلفن مادرم زنگ زد. شاید پنج شش ماه بیشتر از شهادت بابا نگذشته بود. مادرم برداشت. پرسید: شما؟ مرد پشت تلفن خودش را معرفی کرد و کارش را گفت. با بابا کار داشت. و مادرم آن روز جمله تلخی را به زبان آورد: ببخشید آقا٫ همسرم در قید حیات نیستن! غمی که با شنیدن این جمله من پنج ساله را فرا گرفت توصیف نشدنی ست. با خودم میگفتم ای کاش جای آن مرد بودم و نمی‌دانستم که دیگر نیست. مثل خیلی های دیگر دلم را خوش میکردم که هنوز جایی در این دنیا٫ هر چقدر هم دور٫ دارد نفس می کشد٫ میخورد٫ می خوابد٫ ممکن است زنگ بزند و بار دیگر «میشا» صدایم کند. بعضی وقت ها رفتنش را انکار میکنم. می نشینم به انتظار صدای کلید که توی در بچرخد و من بپرم و بغلش کنم. با خودم فکر میکنم شاید... شاید همه این ها یک رویای طولانی باشد. شهدایی [@Martyrs16]
چہ‌شَـوَد‌گَـر‌تـو‌بـیـائـے‌و‌بَـری‌غَــم‌زِدِل‌ِمـا کہ‌بہ‌هَر‌خَستہ‌دَوائے‌و‌بہ‌هَر‌بَستہ‌ڪِليدے ! شهدایی [@Martyrs16]
⭕️آرمیتا رضایی‌نژاد: دلم می‌خواست فکر کنم بابا جایی در این دنیا٫ هر چقدر هم دور٫ دارد نفس می کشد٫ میخورد٫ می خوابد٫ ممکن است زنگ بزند و بار دیگر «میشا» صدایم کند 🔻«شهره پیرانی» همسر «شهید داریوش رضایی‌نژاد» در آستانه یازدهمین سالگرد شهادت همسرش به نقل از آرمیتا یادداشتی در صفحه شخصی‌اش منتشر کرد: 🔻روز طبق معمول تلفن مادرم زنگ زد. شاید پنج شش ماه بیشتر از شهادت بابا نگذشته بود. مادرم برداشت. پرسید: شما؟ مرد پشت تلفن خودش را معرفی کرد و کارش را گفت. با بابا کار داشت. و مادرم آن روز جمله تلخی را به زبان آورد: ببخشید آقا٫ همسرم در قید حیات نیستن! غمی که با شنیدن این جمله من پنج ساله را فرا گرفت توصیف نشدنی ست. با خودم میگفتم ای کاش جای آن مرد بودم و نمی‌دانستم که دیگر نیست. مثل خیلی های دیگر دلم را خوش میکردم که هنوز جایی در این دنیا٫ هر چقدر هم دور٫ دارد نفس می کشد٫ میخورد٫ می خوابد٫ ممکن است زنگ بزند و بار دیگر «میشا» صدایم کند. بعضی وقت ها رفتنش را انکار میکنم. می نشینم به انتظار صدای کلید که توی در بچرخد و من بپرم و بغلش کنم. با خودم فکر میکنم شاید... شاید همه این ها یک رویای طولانی باشد. شهدایی [@Martyrs16]
چہ‌زیبا‌گفت‌حاج‌حُـسیـ‌ݩ‌خرازۍ: یـادمون‌باشہ،‌ڪہ‌هر‌چـے‌برایِ‌خُـ‌دا💚 ڪوچیڪی‌و‌افتـادگـی‌ڪنیم،، خـدا‌در‌نظر‌بقیہ‌بزرگمون‌میڪنہ:)🖇 شهدایی [@Martyrs16]
میگـفٺ : من‌بہ‌این‌باور‌رسیده‌ام‌ چشمۍکه‌به‌نگاھ حرام‌عادت‌ڪند خیلۍچیزهارا ازدسٺ مۍدهد -چشم‌گناهکار‌لایق‌شهادت‌نـمـۍشود🥀 شھیدمحمد‌هادۍذوالفقاری🌱🌸 سرباز مثل شهدایی [@Martyrs16]
شهدایی
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_صد_و_هفتم : حادثه ب
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 : 15 سال دیگه نمی دونستم چی بگم ... معلوم بود از همه چیز خبر نداره ... چقدرش رو می تونستم بهش بگم؟ ... بعد از حرف های زشت عمه ... چقدرش رو طاقت داشت اون شب بشنوه ... یهو حالت نگاهش عوض شد ... ـ دیگه چی می دونی؟ ... دیگه چی می دونی که من ازش خبر ندارم؟ ... چند لحظه صبر کردم ... ـ می دونم که خیلی خسته ام ... و امشب هم به حد کافی برای همه خوب بوده ... فردا هم روز خداست ... ـ نه مهران ... همین الان ... و همین امشب ... حق نداری چیزی رو مخفی کنی ... حتی یه کلمه رو ... از صدای ما، الهام و سعید هم از توی اتاق شون اومدن بیرون... با تعجب بهم زل زد ... ـ تو می دونستی؟ ... ـ فکر کردی واسه چی پسر گل بابا بودی و من آشغال سر راهی؟ ... یه سر بزرگ مشکل بابا با من همین بود ... چون من می دونستم و بهش گفتم اگه سر به سر مامان بزاره و اذیتش کنه به دایی محمد میگم ... اونها خودشون ریختن سر شوهر عمه سهیلا و زدنش ... شیشه های ماشینش رو هم آوردن پایین ... عمه، 2 تا داداش داشت ... مامان، 3 تا داره با پسرهای بزرگ خاله معصومه و شوهرش میشن 6 تا... پسرخاله ها و پسر عموهاش به کنار ... زیر چشمی به مامان نگاه کردم ... رو کردم به سعید ... - اون که زنش رو گرفته بود ... اونم دائم ... بچه هم داشت... فقط رو شدنش باعث می شد زندگی ما بره روی هوا ... و از هم بپاشه ... برای من پدر نبود ... برای شما که بود ... نبود؟ ... اون شب، بابا برنگشت ... مامان هم حالش اصلا خوب نبود... سرش به شدت درد می کرد ... قرص خورد و خوابید ... منم رفتم از بیرون ساندویچ خریدم ... شب همه خوابیدن ... اما من خوابم نبرد ... تا صبح، توی پذیرایی راه می رفتم و فکر می کردم ... تمام تلاش این چند سالم هدر رفته بود ... قرار بود مامان و بچه ها هیچ وقت از این ماجرا با خبر نشن ... مادرم خیلی باشعور بود ... اما مثل الهام ... به شدت عاطفی و مملو از احساس ... اصلا برای همین هم توی دانشگاه، رشته ادبیات رو انتخاب کرده بود ... چیزی که سال ها ازش می ترسیدم ... داشت اتفاق می افتاد ... زن دوم پدرم از مخفی موندن خسته شده بود ... گفته بود ... بابا باید بین اون و مادرم، یکی رو انتخاب کنه ... و انتخاب پدرم واضح بود ... مریم، 15 سال از مادرم کوچک تر بود ... 🆔 @Martyrs16 💠 ترس از جوانی توی تاریکی نشسته بودم روی مبل ... و غرق فکر ... نمی دونستم باید چه کار کنم ... اصلا چه کاری از دستم برمیاد ... واضح بود پایان زندگی مشترک پدر و مادرمه ... نیمه شب بود که مامان از اتاق اومد بیرون ... عین همیشه توی حال، چراغ خواب روشن بود ... توی تاریکی پذیرایی من رو دید ... ـ چرا نخوابیدی؟ ... ـ خوابم نمی بره ... اومد طرفم ... ـ چرا چیزی بهم نگفتی؟ ... چند لحظه توی اون تاریکی بهش خیره شدم ... و سرم رو انداختم پایین ... ـ ببخشید ... و ساکت شدم ... ـ سوال نکردم که عذرخواهیت رو بشنوم ... ـ از دستم عصبانی هستی؟ ... می دونم حق انتخابت رو ازت گرفتم ... اما اگه می گفتم همه چیز خراب می شد ... مطمئن بودم می موندی و یه عمر با این حس زندگی می کردی که بهت خیانت شده ... زجر می کشیدی ... روی بابا هم بهت باز می شد ... حداقل اینطوری مجبور بود دست و پاش رو جمع کنه ... هر آدمی ... کم یا زیاد ... ایرادهای خودش رو داره ... اگه من رو بزاریم کنار ... شاید خوب نبود ولی زندگی بدی هم نبود؛ بود؟ ... و سکوت فضا رو پر کرد ... ـ از دست تو عصبانی نیستم ... از دست خودم عصبانیم ... از اینکه که نفهمیدم کی اینقدر بزرگ شدی ... نمی دونستم چی بگم ... از اینکه اینطوری برخورد کرد بیشتر خجالت کشیدم ... ـ اینکه نمی خواستم بفهمی به خاطر کنکورت بود ... اما همه اش همین نبود ... ترسیدم غیرتت با جوانیت گره بخوره ... جوانیت غلبه کنه ... توی روی پدرت بایستی ... و حرمتش رو بشکنی ... بالا بری ... پایین بیای ... پدرته ... این دعوا بین ماست ... همون طور که تا حالا دعوا و کدورت ها رو پیش شما نکشیده بودیم ... امیدوار بودم این بار هم بشه مثل قبل درستش کرد ... که نشد ... مادرم که رفت ... من هنوز روی مبل نشسته بودم ... ⬅️ادامه دارد... 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 @Martyrs16 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺