eitaa logo
شهدایی
362 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
34 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁معرفی شهدا🍁 شغل: پاسدار تاریخ تولد: 15تیر1344 محل تولد: کرمان تاریخ شهادت: 5شهریور1362 محل شهادت: کردستان (پیرانشهر) شهید یوسف‌ داورپناه در 15تیر1344 در کرمان چشم به جهان گشود. او مقطع دبستان را با موفقیت به پایان رساند. سپس  وارد مقطع متوسطه شد و تحصیلات خود را تا پایه سوم رشته برق ادامه داد. وی پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران در آمد. پس از ایجاد اغتشاش از سوی گروهک‌های منافقین و ضدانقلاب در غرب کشور داوطلبانه به منطقه کردستان رفت و با پیوستن به گروه ضربت سپاه پاسداران پیرانشهر، به مبارزه با منافقین و ضدانقلاب پرداخت. سرانجام در 5شهریور1362 حزب منحله دموکرات با هجوم به منزل شهید وی را به اسارت گرفتند و پس از شکنجه فراوان او را به شهادت رساندند و پیکر مطهر این شهید بزرگوار را مثله کرده به مادرش برگرداندند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
جزئيات شهادت شهيد دارپناه:مادر شهید یوسف داورپناه درباره جزئیات شهادت یوسف می‌گوید:من مظلوم‌ترین مادر شهید هستم، منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند، من تنها مادر شهیدی هستم که بچه ام را جلویم سر بریدند، شکم بچه‌ام را پاره کردند و جگرش را در آوردند.با ساتور بدن فرزندم را قطعه قطعه کردند و من ۲۴ ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم قبر کندم و کفن کردم و دفن کردم.یوسف بعد از انقلاب وارد سپاه شد، جنگ که شروع شد دائماً به منطقه کردستان رفت و آمد داشت. چند بار به شدت مجروح شده بود. خوب یادم هست، در همین ماه مبارک رمضان از طرف سپاه آمدند و گفتند که یوسف‌ات زخمی شده و حالا در بیمارستان امام تبریز بستری است.افطار نکرده راهی تبریز شدم، در بیمارستان چشمم از دور یوسف را شناخت، مادر قربانش بشود، چوب زیر دستش گذاشته و در میان تعداد زیادی از مجروحین ایستاده بود.از دور صدایش زده و خود را دوان دوان به آغوشش رساندم، صدای شیون و زاری‌ام بیمارستان را به هم زد، همه داشتند ما را نگاه می‌کردند، مادری که مدت‌هاست پسر دلبندش را ندیده و یوسفی که مجروح در آغوش مادرش آرام گرفته..یوسف گفت: مادر! تو را به خدا آرام باش! گریه نکن، من را از آغوشت بیرون بکش؛ بچه‌ها با دیدنت یاد مادرشان می‌افتند و دلشان می‌گیردرنگ به رخسار نداشت. بعد از چند روز از بیمارستان مرخص‌اش کردیم و آمدیم خانه در روستای کوتاجوق. در منطقه همه او را می‌شناختند، ضد انقلاب و دمکرات کینه عجیبی از یوسف در سینه داشتند، چندین نفر از سرکرده‌هایشان را غافل‌گیر و در بند کرده بود.شب خوابید! گفته بود برای نماز بیدارش کنم.●کانال شهدایی🕊 [@Martyrs16]
🍁معرفی شهدا🍁نیم ساعتی به اذان مانده بودکه بیدار شدم، دیدم دمکرات‌ها روی دیوارهای خانه با چراغ به یک دیگر علامت می‌دهند، پدرش را بیدار کردم، گفتم دمکرات‌ها بیرون خانه هستند. گفت: آن ها هیچ‌کاری نمی‌توانند بکنند، آقا یوسف بیدار شد، گفت مامان چه خبره؟ گفتم چیزی نیست، نگاهی به ساعت کرد و برای نماز وضو گرفت، رکعت اول نمازش را خوانده بود که دمکرات‌ها وارد خانه شدند، همه جا را گرفتند، یوسف بدون توجه به آن‌ها نمازش را خواند و تمام کرد.اسلحه را به سمت من گرفتند، گفتند: لامصب! تو هم حزب اللهی هستی؟ یوسف تفنگ را از پیشانیم کشید و گفت: شما برای گرفتن من آمده‌اید، پس با مادرم کاری نداشته باشد، می‌خواستند یوسف را ببرند. یوسف گفت: مرا از پشت بام ببرید! گفتند: میترسی که از نگاه‌های مردم روستا شرم‌سار باشی؟ گفت: میترسم که زنان روستا مرا ببیند و هراس دل‌هایشان را فرا بگیرد و فکر کنند که شما به منطقه مسلط شدید.گفتند: تو نماز میخوانی؟ برای رهبرت است؟ این نماز برای خدا نیست و این عبادت‌ها قبول نیست.گفت: نام رهبرم را به زبان نیاور، من برای رهبری می‌جنگم که یک ملت در نماز به او اقتدا می‌کنند، در این حال یکی از زنان دمکرات با قنداق تفنگ ضربه محکمی به دهان یوسف زد که غرق در خون شد، خلاصه یوسفم را بردند… صبح که شد پیغام آوردند که یوسف را شهید کرده‌ایم، پدر و مادرش برای تحویل جنازه به مقر حزب بیایند. پدرش با شنیدن این خبر همان جا دق کرد و جان سپرد. ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 [@Martyrs16]
تدفین شهید:من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را همان جایی که سپاه چندی از اعضای ضدانقلاب را به هلاکت رسانده بود، شهید کرده بودند، بدن یوسفم تکه تکه شده بود، انگشت‌هایش، جگرش، اعضا و جوارحش…گفتند: اجازه نداری از اینجا خارجش کنی، همین جا دفنش کن… در حالی که اعضای ضدانقلاب  به صورت مسلح بالای کوه ایستاده بودند، با دست‌هایم زمین را کندم، تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم، یک مهر کربلا در دستم بود، خرد کرده و روی تکه‌های جسدش پاشیدم… با فریاد لااله الا الله، الله اکبر و خمینی رهبر دفنش کردم، با دست‌های خودم، خدایا! تو خودت شاهد هستی که بالای سرش خانومی با چادر سیاه ایستاده بود و به من می‌گفت که آرام باش و بگو لا اله الله…امروز با گذشت سال‌ها مزارش در منطقه به امام‌زاده معروف شده است، مردم منطقه از دعا در مزارش حاجت‌های زیادی گرفته‌اند، قبر یوسف و پیکر تکه‌تکه‌اش امروز محبوب و آرام‌بخش مردم منطقه است. ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت :من مظلوم ترین مادرشهیدم😭😭💔 -شرمنده -ایم😔🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال قبل از خواب :) شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا