حاجتروا شدن
حالا دقیقا چند ماه پس از آن نامه و درست در روزهای اربعین که از همه جهان برای زیارت اباعبدالله راهی کربلا میشوند، زهرا هم با خانوادهاش پا در راه میگذارد، اما قرار بود زودتر از چیزی که انتظار داشت به حاجتش برسد، همان حاجت چند ماه قبلش. در نجف که هستند، بر اثر حادثهای زهرای قصه ما از دنیا میرود، آنهم در مسیر کربلا و جایی که حاجتش را در خواست کرده بود.
●کانال شهدایی🕊
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
برگزاری مراسمی باشکوه
روز گذشته پیکر دخترک را به دوغآباد (روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان مهولات در استان خراسان رضوی) برگردانده بودند و مراسم تشییع باشکوهی برایش برگزار شد. همه آمده بودند، از اهالی دور و نزدیک روستا تا همکلاسیهایش که حالا جای خالیاش را با قاب عکسی خندان و خوشحال از او پر میکنند.
●کانال شهدایی🕊
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
enc_16284911655079221702375.mp3
4.26M
#رزق_معنوی_☁️🌙☁️
بِلاغُسلٍبِلاکَفَنْ،مظلوممن...💔
♡|→•[@Martyrs16]
enc_1659927083364113193662.mp3
4.5M
#رزق_معنوی_☁️🌙☁️
سَرُبهسَختیمیبُرهخَنجرکُهنه..💔
♡|→•[@Martyrs16]
💠امام صادق علیهالسلام فرمودند:
✳️«هر کس آبی بیاشامد و جدم
#حسین علیهالسلام را یاد کند
و بر قاتلین او لعن و نفرین نماید،
✳️ خداوند صد هزار حسنه برایش بنویسد و صد هزار گناه او را بیامرزد، و او را در جایگاههای بلند جای دهد و مانند این است که صد هزار بنده را آزاد کرده باشد. پس او در روز قیامت با دلی شاد و چهرهای خندان محشور میشود»
📚منتهی الامال صفحه ۳۴۳
●کانال شهدایی🕊
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
شهدایی
ا🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌قسمت ۵ بوی تند بنزین روانی ام کرده و او ه
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌قسمت ۶
او با لبخندی فاتحانه خبر داد...
_مبارزه یعنی این! اگه میخوای #مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به #ایران ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!
با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه اش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم..
و نمیدانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد
_من میخوام برگردم #سوریه...
یک
لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم
_پس من چی..؟؟
نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می شد
_قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!
کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه ای چنگ میزدم که کودکانه پرسیدم
_هنوز که درسمون تموم نشده!
و نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید..
_مردم دارن دسته دسته کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟
به هوای 🔥عشق سعد🔥 از #همه بریده بودم و او هم میخواست #تنهایم بگذارد...
که به دست و پا زدن افتادم..
_چرا منو با خودت نمیبری سوریه؟
نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید
_نازنین! ایندفعه فقط #شعار و #تجمع و #شیشه_شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، میتونی تحمل کنی؟
دلم میلرزید..
و نباید اجازه میدادم این لرزش را حس کند..
که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و #محکم حرف زدم..
_برا من فرقی نداره! بالاخره یه جایی باید ریشه این #دیکتاتوری خشک بشه، اگه تو فکر میکنی....
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹[@Martyrs16]🌹