eitaa logo
شهدایی
362 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
34 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قداست چادر. ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
4_5922408117592660948(1).mp3
2.55M
برایِ سکوتِ دلم . .💔🚶‍♀️
شهدایی
🌹🕊 بسم الله القاصم الجبارین🌹🕊 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۳۴ تا حتی #راه_خودکشی را به رویم ببن
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۵ و حالا مرا این خانه کرده و به درماندگی ام میخندید... دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد.. و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد _به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت! و ولخرجی های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد _البته این ویلا که مهم نیس! تو دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم! دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم 🌸خون مصطفی🌸 هم به آستینش ریخته.. و او روی همین خونها میخواست سهم مبارزه اش را به چنگ آورد.. که حالم از این و به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را صادقانه نشانم داد _فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم! دیگر رمق از قدم هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سست تر میشد.. و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده.. که با دست دیگرش شانه ام را گرفت تا زمین نخورم... بدنم را به سمت ساختمان میکشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح سوریه را از یادش نمی برد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید _البته ولید اینجا رو فقط به خاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم،..... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕊
پیاده روی #اربعین یکی از کارهایی است که می تواند با هر قدمش گناه های ما را پاک کند و بدی ها را از ما بشوید و اینگونه است که می توان به بهشت برین نزدیک شد زیرا هر انسانی گناهکار است و گناهانی دارد که مانع ورود او به بهشت می شوند اما خداوند با قرار دادن چنین واسطه هایی کار را برای انسان ها آسان کرده و نمی گذارد که انسان ها گیج و سردرگم شوند. _طریق‌العلما🌱!(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨چقدر بده ادم از استعداد و نعمتی که خدا بهش داده در راه شیطون استفاده کنه... مثلا طرف شوخ طبعه و میره ازین شوخ طبعیش برای زدن مخ جنس مخالف استفاده میکنه.. یا طرف باهوشه و با این هوشش ادمارو گول میزنه و سرشونو کلاه میزاره... یکی نیس بگه لامصب اون استعدادو خدابهت داده چطوری دلت میاد با چیزی که خدا بهت داده با خدا دشمنی کنی؟! ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
4_5850438660578608248.mp3
2.53M
داستان کرامت حضرت ابوالفضل عباس علمدار کربلا . .😭 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•[@Martyrs16]
. . .
اینقد قلب وامونده من سیاه شده ڪه انگار مطمئنه امام زمان فردا نمیاد..💔 🌱|@Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسر شهید چمران میگوید: یک هفته بود مادرم در بیمارستان بستری بود. مصطفی به من سفارش کرد که «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید، حتی شبها» ومن هم این کار را کردم. مامان که خوب شد آمدیم خانه. من دو روز دیگر هم پیش او ماندم. یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از اینکه ماشین را روشن کند دست من را گرفت و بوسید. میبوسید و همانطور با گریه از من تشکر میکرد‌. من گفتم: برای چی مصطفی؟ گفت:این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید. گفتم از من تشکر میکنید ؟خب اینکه من خدمت کردم مادر من بود،مادر شما که نبود این کارها را میکنید! گفت: دستی که به مادرش کمک می‌کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد.من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید. ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
الگوی خودسازی هربار مادرش تماس می‌گرفت کاملا مودبانه رفتار می‌کرد... اگر درازکش بود می‌نشست. اگر نشسته بود می‌ایستاد. می‌گفت: «درسته که مادرم نیست و نمیبینه ولی خدا که هست...» الگوی_خودسازی ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]
فرهنگ چیست؟ فرهنگ یعنی: عذرخواهی نشانه‌ی ضعف نیست. فرهنگ یعنی: کینه‌ ورز نباشیم. فرهنگ یعنی: لباس گران‌قیمت نشانه‌ی برتر بودن نیست. فرهنگ یعنی: به جای قدرت صدا، قدرتِ کلاممان را بالاتر ببریم فرهنگ یعنی: القاب ناپسند گذاشتن برای دوست، نشان صمیمیت نیست فرهنگ یعنی: هر کتاب یک تجربه است، تجربه‌هایمان را به اشتراک بگذاریم فرهنگ یعنی: وجدان کاری داشته باشیم. فرهنگ یعنی: چشم و هم‌چشمی را کنار بگذاریم. فرهنگ یعنی: تفاوت نسل‌ها را درک کنیم فرهنگ یعنی: آزادی ما نباید مانع آزادی دیگران شود. فرهنگ یعنی: به دیگران زُل نزنیم! فرهنگ یعنی: برای دیگران دعا کنیم فرهنگ یعنی: به اندازه از دیگران سوال بپرسیم تا دروغ نشنویم فرهنگ یعنی: در دورهمی‌ها کسی را سوژه‌ی غیبت کردنمان قرار ندهیم فرهنگ یعنی: در جمع از کسی سوال شخصی نپرسیم فرهنگ یعنی: کتاب بخوانیم. فرهنگ یعنی : زود قضاوت نکنیم فرهنگ یعنی : سرزنش نکنیم فرهنگ یعنی : با نمک بودن یعنی مورد تمسخر قرار دادن و تخریب دیگران نیست. فرهنگ یعنی : با فرزندان و ... با احترام برخورد کنیم فرهنگ یعنی : گذشت 🖌@Dr_anooshehفرهنگ چیست؟ فرهنگ یعنی: عذرخواهی نشانه‌ی ضعف نیست. فرهنگ یعنی: کینه‌ ورز نباشیم. فرهنگ یعنی: لباس گران‌قیمت نشانه‌ی برتر بودن نیست. فرهنگ یعنی: به جای قدرت صدا، قدرتِ کلاممان را بالاتر ببریم فرهنگ یعنی: القاب ناپسند گذاشتن برای دوست، نشان صمیمیت نیست فرهنگ یعنی: هر کتاب یک تجربه است، تجربه‌هایمان را به اشتراک بگذاریم فرهنگ یعنی: وجدان کاری داشته باشیم. فرهنگ یعنی: چشم و هم‌چشمی را کنار بگذاریم. فرهنگ یعنی: تفاوت نسل‌ها را درک کنیم فرهنگ یعنی: آزادی ما نباید مانع آزادی دیگران شود. فرهنگ یعنی: به دیگران زُل نزنیم! فرهنگ یعنی: برای دیگران دعا کنیم فرهنگ یعنی: به اندازه از دیگران سوال بپرسیم تا دروغ نشنویم فرهنگ یعنی: در دورهمی‌ها کسی را سوژه‌ی غیبت کردنمان قرار ندهیم فرهنگ یعنی: در جمع از کسی سوال شخصی نپرسیم فرهنگ یعنی: کتاب بخوانیم. فرهنگ یعنی : زود قضاوت نکنیم فرهنگ یعنی : سرزنش نکنیم فرهنگ یعنی : با نمک بودن یعنی مورد تمسخر قرار دادن و تخریب دیگران نیست. فرهنگ یعنی : با فرزندان و ... با احترام برخورد کنیم فرهنگ یعنی : گذشت 🖌
📔تقوا چیست؟ شاگردی از عابدی پرسید: تقوا را برایم توصیف کن عابد گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شدی چه میکنی؟ شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه میروم تا خود را حفظ کنم عابد گفت: در دنیا نیز چنین کن! تقوا همین است از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند.
شهدایی
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۳۵ و حالا مرا #اسیر این خانه کرده
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۶ _.... هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو میگیریم! دیگر از درد و ضعف به سختی نفس میکشیدم.. و او به اشکهایم شک کرده و میخواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد _از اینجا با یه خمپاره میشه رو زد! اونوقت قیافه و دیدنیه! شبی که در تهران به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی میکرد، در ذهنش چه آتشی بوده... که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود. به در ساختمان رسیدیم،.. با لگدی در فلزی را باز کرد و میدید نام زینبیه دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و را به تمسخر گرفت _چرا راه دور بریم؟ شیعه ها تو همین شهر سُنی نشین داریا هم یه حرم دارن، اونو میکوبیم! نمیفهمیدم از کدام حرم حرف میزند،.. دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمیشنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف میلرزید... وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمیدانستم این اتاق من خواهد بود که از همان لحظه داریا بهشت سعد و جهنم من شد... را به رویم قفل کرد،.. میترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را و روی اینهمه خشونت، از عشق کشید _نازنین من هر کاری میکنم برای مراقبت از تو میکنم! اینجا به زودی جنگ میشه، من نمیخوام تو این جنگ به تو صدمه ای بخوره، پس به من کن! طعم عشقش را... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی
شهدایی
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۳۶ _.... هم رو جاده دمشق درعا مسلط
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۷ طعم عشقش را قبلاً چشیده.. و میدیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که دلم را میسوزاند.. دیگر برای من هم جز و هیچ حسی نمانده و ، وحشی گری اش شده بودم.. که میدانستم دست از پا خطا کنم🌸 مثل مصطفی🌸 مرا هم خواهد کشت. شش ماه زندانی این خانه شدم.. و از دنیا، تنها سعد را میدیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ میگفت.. و من از غصه در این غربت ذره ذره آب میشدم... اجازه نمیداد حتی با همراهی اش از خانه خارج شوم،.. تماشای مناظر سبز داریا با حضور در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر بودم که مرا تنها برای خود میطلبید.. و حتی اگر با شکایت میکردم دیوانه وار با هر چه به دستش میرسید، تنبیهم میکرد مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم. داریا هر جمعه ضد حکومت اسدتظاهرات میشد،.. سعد تا نیمه شب به خانه برنمیگشت.. و و این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجره ها میجنگیدم.. بلکه راه فراری پیدا کنم.. و آخر حریف آهن و میله های مفتولی نمیشدم.. که دوباره در گرداب گریه فرو میرفتم... دلم دامن مادرم را میخواست،.. صبوری پدر.. و مهربانی بی منت برادرم که همیشه حمایتم میکردند.. و خبر نداشتند هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا میزند.. و من هم سعد برایم چه خوابی دیده... که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت... اولین باران پاییز خیسش کرده.. و بیش از سرما تنش را لرزانده بود.. که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
شهدایی
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۳۷ طعم عشقش را قبلاً چشیده.. و مید
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۹ نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید _تو برا چی میری؟ در این مدت هربار سوالی میکردم،.. فریاد میکشید.. و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود.. که به آرامی پاسخ داد _الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه! جریان خون در رگ هایم به لرزه افتاده.. و نمیدانستم با من چه خواهد کرد.. که مظلومانه التماسش کردم _بذار برگردم ایران! و فقط ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد _فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟ معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد.. و او کشیده بود که قاطعانه دستور داد _ولید یه خونواده تو داریا بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم. _سپس از کیفش و بیرون کشید و مقابلم گرفت _این خانواده هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی. و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد،.. با لحنی محکم هشدار داد.. _اگه میخوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی های افغانستانی! از میزبانان وهابی تنها خاطره برایم مانده.. و از رفتن به این خانه تا حد مرگ وحشت کرده بودم.. که با هقهق گریه به پایش افتادم _تورو خدا...بذار من برگردم ایران! و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود.. که با هر دو دستش شانه ام را به سمت خودش کشید.. و صدایش آتش گرفت _چرا نمیفهمی نمیخوام از دستت بدم؟ خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
شهدایی
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۳۹ نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۸ صدایم زد _نازنین! با قدمهایی کوتاه به سمتش رفتم.. و مثل تمام این شبها تمایلی به همنشینی اش نداشتم.. که سرپا ایستادم و بی هیچ حرفی نگاهش کردم. موهای مشکی اش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته.. و تنها یک جمله گفت _باید از این خونه بریم! برای من که بودم،.. چه فرقی میکرد در کدام زندان باشم که بی تفاوت به سمت اتاق چرخیدم.. و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد _البته باید بری، من میرم ترکیه! باورم نمیشد... پس از شش ماه که لحظه ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد.. و میدانستم برایم در نظر گرفته.. که رنگ از صورتم پرید... دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود ومیترسیدم مرا دست غریبه ای بسپارد که به گریه افتادم... از نگاه بیرحمش پس از ماهها محبت میچکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود،.. زمزمه کرد _نیروها تو استان ختای ترکیه جمع شدن، منم باید برم، زود برمیگردم! و خودش هم از این رفتن بود که به من دلگرمی میداد.. تا دلش آرام شود _دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از ارتش آزاد حمایت میکنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به سوریه حمله کنه! یک ماه پیش.. که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و در دولت جدید خواب از سرش برده بود،... نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕊
💥اینو یادت باشه: میزان دیندار بودنت با هیئت رفتن یا مسجد رفتنت مشخص نمیشه✖️ با میزان مبارزه با نفست مشخص میشه👊 با اینکه چقدر جلوی خودتو میگیری و مقابل خواسته دلت وایمیسی مشخص میشه😊
﴿«بخاطر اینکه کفش نداشتم، گریه کردم اما وقتی که یه نفر را دیدم که پا نداشت.. دست از گریه کشیدم.. زندگی پر از نعمت است، فقط ما برایشان ارزشی قائل نیستیم..!
هیچ وقت وارد گذشته ی آدمی نشو و زیر و روش نکن ‌.حتی عزیز ترینت. زیبا ترین باغچه را هم که بیل بزنی ؛ حداقل یک کرم درون آن پیدا میکنی -حاج‌اسماعیل‌دولابی ●کانال شهدایی🕊 ●اَلّٰهُـمَّ‌عَجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🕊 [@Martyrs16]