#ازجهادبگو🍃
●خواهرشهید:
دلم سوخت وقتی دیدمش شبیه بابا شده
بود ،خون ها را شسته بودن
ولی جای زخم ها و پارگی ها بود
جای کبودی ها ، خون مردگی ها .
تصاویر شهادت بابا و جهاد یکی شده بود و یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمیتوانم تحمل کنم
باز مادر ،من و مصطفی را آرام کرد.
صورت جهاد را بوسید و گفت:((ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده،
البته هنوز به تکه تکه شدن علی اکبر حسین (ع) نرسیده....))
#شهیدجهادمغنیه
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••❥
هر اِنسانے
لبخــندۍ از
خداوند است
سـلام بر تو
ای جـــهاد💔
ڪه زیباترین
لبخند خدایـے
#کلیپ_جهادی🌱
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنی گوهربار از شهید هادی 😍😍😍
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #سالروز_شهادت
🔻ما اهل اینجا نیستیم،ما اهل جای دیگه هستیم...
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلیامونشھادتبۍدردمیخوایم
اماشھادتروجزبہاهلدردنمیدن...!シ
#شهیدانھ•
#حـٰاجے •
کانال شهدایی🌹🕊
@Martyrs16
#لحظہاےباشهدا🕊
خدايا!
اگر ميدانستم با مرگ من يڪ دختر
در دامان حجاب مےرود
حاضربودم
هزاران باربميـرم تا هزاران دختر
در دامان حجاب بروند🌿
شھیـداحمـدمَشلَـب🥀
کانال شهدایی🕊
@Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دلتنگی مادر شهید گمنام از فراق فرزند شهیدش
#شهدا-شرمنده-اشم🥀😔
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای تفریحاتی از حاج قاسم که بوی شهادت میداد💔
کانال شهدایی🌹🕊
@Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
∞♥∞
اللهم عجل لولیک الفرج یا مولانا یا صاحب الزمان عجل الله الشریف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وداع
🥀"شهید مدافع حرم"
علی اصغر الیاسی با خواهرش😭
چادر حضرت زهرا
رو همیشه رو سرت نگه دار ...
چقدر سخته وداع
خواهر و برادر😭
امان از دل زینب
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
#تلنگر❗️
رفقا...🖐🏻
حواسمونباشہ..🌱
یڪقرندیگہهمدارهتموممیشہ..🙃
اما..☝️🏻
یہآقایےهنوزنیومده..🥺
یعنےیڪقرندیگہ گذشتہ..💛
اما..
هنوززمینمهیاےآمدنشنیست..💔😔
مشکلمیدونےچیہ..؟
گناهایماست..🥺💔
اگہمنوشمایڪگناهروبزاریمکنار..🙃
هریکماهیکگناهچہکوچیکچہبزرگبذاریمکنار..😌
امامومولامونمیان..🌱🥺
زمینمهیایآمدنشمیشہ..😍❤️
بیاتاجوانمبدهرخنشانم..🥺
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج♥️
⊱⋅─ ─ ─ ─⋅⊰
@Martyrs16
⊱⋅─ ─ ─ ─⋅⊰
امامباقر«ع»:
از كسى كہ تو رو به گریہ میندازه ولی
خیر خواهتہ پيروى ڪن، و از كسى كہ
تـو رو میخنـدونہ امـا با تـو رو راست
نيست پيروى نڪن🛤 ❎.
”#حدیـــــث📿“
#معرفی -شهید
شهید بابک نوری هریس
تاریخ تولد : 1371/07/21
محل تولد : گیلان - رشت
تاریخ شهادت : 1396/08/27
محل شهادت : سوریه - بوکمال
وضعیت تاهل : مجرد
محل مزار شهید : گلزار شهدای رشت
#شهید_بابک_نوری
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر کلمه ها قیافه داشتند....:)
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
[@Martyrs16]
#تـلنـگـرانه💥
ﺭﻭﺯﻗﯿــﺎﻣـﺖﻧﯿﮑـیﻫﺎمــان
رﺍﺑـﻪﻣﺤﺒـــﻮﺏﺗﺮﯾـﻦﻓـــــﺮﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯿمــانﻧﺨـﻮﺍﻫیــــمﺩﺍﺩ...🖐🏻
ﺍﻣـﺎمجـﺒــﻮﺭﻣﯿﺸﻮیـمبـﻪﮐﺴﯽ
ﻧﯿـﮑﯽﻫﺎیمـانﺭﺍﺑـﺪﻫیـم😉🖖
ﮐﻪﺍﺯﺍﻭمـﺘﻨﻔــﺮﺑﻮﺩیـم
ﻭﻏﯿﺒﺘﺶ راﮐﺮﺩیم!!!😔🍃
👥حقالناس...
اوج حمــاقت است نهزرنـگی!
زرنـگی بنـــدگی خداست💜
@Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما تماشا کنید👌👌
🎙 استاد دانشمند
🍃الـــلـهــمــ عــجــل لــولـــیــك الــفـــرج🍃
@Martyrs16
[•🌿📗•]
#دوڪلامحرفحساب💡
هرچهبیشتربهخاطر #خدا صبرڪنیم،
خدابیشتربهخاطرماعجلهخواهدڪرد
وهرچهبیشتردرسختیهالبخندبزنیم،
خدازودترآسایش را به ما میرساند!
«انگارخداطاقتنداردصبرِبندهۍ
خودشراببیند! :)»
و درآخرتهمهنگامورودبهبهشت
اولازصبرشانتقدیرمیکند:
"سلامعلیکمبماصبرتمفنعمعقبیالدا"
#استادپناهیان
#تلنگر
وقتی چت با نامحرم میشه عادت‼️
پسر باشی یا دختر فرقی نداره...
آن هنگام که مجوز چت و گفتگوی صمیمی با نامحرم را برای خودت صادر می کنی؛
میگویی رابطه ما پاک است🤨
میگویی خواهر برادری که ایرادی ندارد
مدام رابطه ات را توجیه میکنی🤫
به کجا چنین شتابان⁉️
اولش فقط چت
محترمانه
کم کم مفرد خطابش کردی
کمی بعد تماس تلفنی خواست
صدایش را که شنیدی، دلت عکس خواست...
عکس را سیو کردی، وقت و بی وقت با چشمانت به نامحرم خیره شدی❗️
آرام آرام دلت دیدار حضوری خواست
سرعت بالایت را احساس میکنی⁉️
من دیگر از حال و هوایت بعد دیدنش نمی گویم😑
اما از چادر دختران سرزمینم دنیا دنیا حرف دارم...
از حیای چشمان پسران این آب و خاک به قدر پاکدامنی (یوسف کنعان) کلمه دارم
نمی دانیم چرا گاهی همینقدر راحت خودمان را حراج می کنیم🗣⁉️
@Martyrs16
#طنز_جبهه
من و حسین تازه به جبهه آمده بودیم و فقط همدیگر را می شناختیم!😇 فرستادنمان دژبانی و شدیم نگهبان.😒 خیلی شاکی بودیم. همان شب اول قرار شد دو نفری بایستیم جلوی در ورودی پادگان. حالا چه موقعی است؟ ساعت دو نصف شب و ما تشنه خواب و اعصاب مان خط خطی و کشمشی.😴😪 حسین که خیلی حرص می خورد گفت: «شانس نیست که، برویم دریا، آبش خشک می شود و باید یک آفتابه آب ببریم!»🤥 پقی زدم زیر خنده. 😂حسین عصبانی شد و می خواست بزندم که از دور چراغ های یک ماشین را دیدیم که می آید. حسین گفت بعداً حسابم را می رسد. 😝
ماشین رسید. طبق آموزشی که دیده بودیم، من ایستادم نزدیک نگهبانی و حسین جلو رفت. دو، سه نفر تو ماشین بودند (ریشو و با جذبه)🧔🏻. حسین گفت: «برگه تردد!» نفری که بغل دست راننده بود گفت: «سلام برادر. ما غریبه نیستیم.»👲🏻 حسین گفت: «برادر برادر نکن. من غریبه و آشنا حالیم نیست. برگه تردد لطفا!» 🤐راننده که معلوم بود خسته اس گفت: «اذیت نکن. برو کنار کار داریم!» مرد کناری راننده به راننده اشاره کرد که چیزی نگوید. بعد از جیب بلوزش دسته برگی در آورد و شروع کرد به نوشتن. 😐
حسین پوزخند زد و گفت: «آقا را. مگر هرکی هرکی است؟ خودت می نویسی و خودت امضا می کنی؟ نخیر قبول نیست.» 😏راننده عصبانی شد و گفت: «بچه برو کنار. من حالم خوب نیست.» حسین زد به پر رویی و گفت: «بچه خودتی. اگر تو حالت خوب نیست من بدتر از توام. سه ماه آموزش دیده ام و حالا شده ام دربان!» دوباره پقی زدم زیر خنده. آن سه هم خندیدند😂😂😂. حسین بهم چشم قره رفت. 😠مرد کنار راننده گفت: پس اجازه بده تلفن کنم به فرماندهی تا بیایند این جا. آنها ما را می شناسند.»
مگر هرکی هرکی است که شما مزاحم خواب فرمانده لشکر بشوید؟ نخیر.
دیگر حسین هیچ جور از خر شیطان😤 پیاده نمی شود. آن سه هم کم کم داشتند اخمو می شدند. رفتم جلو وساطت کنم که حسین «هیس»🤫 بلندی کرد و نطقم کور شد. بعد رو کرد به راننده و گفت: «به یک شرط می گذارم تلفن کنی. باید سوت بلبلی بزنی!»😳 راننده با عصبانیت در ماشین را باز کرد. اما مرد کناری اش دستش را گرفت و رو به حسین گفت: «باشه برادر. من به جای ایشان سوت بلبلی می زنم.» بعد به چه قشنگی سوت بلبلی زد.😙😚 بعد رفت و تلفن زد.💬 چند لحظه بعد دیدم چند نفر دوان دوان می آیند. فرمانده مان بود و چند پاسدار دیگر. فرمانده مان تا رسید می خواست من و حسین را بزند که آن مرد نگذاشت.❌ فرماندهان رو به من و حسین که بغض کرده بودیم گفت: «شما ایشان را نشناختید! ایشان فرمانده لشکرند!» 😟😞😢
حسین از خجالت پشت سرم قایم شد.😰 فرمانده لشکر خندید و گفت: «عیب ندارد. عوضش بعد از چند سال یک سوت بلبلی حسابی زدم!» 😉من و حسین با خجالت خندیدیم.😅😁
@Martyrs16