eitaa logo
شهدایی
361 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
35 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی‌بچه‌های‌سپاه‌ باموشک‌ریتم‌میسازن😎🔥 🌱|@Martyrs16
!! فکر‌میکنی‌گناه‌کردی‌و‌تمام‌شد؟!! گناهه‌شما‌در‌همه‌چی‌اثر‌میگذارد در‌نسل‌تان؛در‌محیط‌تان‌نیز‌اثر‌میگذارد 🌱|@Martyrs16
استادرائفےپور: با یہ آتئیست(خدا ناباور) داشتم بحث میکردم، وقتے کار بہ جایی رسید کہ دیگہ جواب منطقی نداشت بهم بده گفت: بہ قرآن ؛خدا وجود ندارهه‍ه‍!😂🚶🏻‍♂ 🌱|@Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 بانوی اهل سنت انگلیسی که از شهادت حضرت زهرا شیعه شد 🍃 من بهم ریخته‌ام، کاش که دَرهَم بخری شهدایی🕊 [@Martyrs16]
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+ قرار اگر بهـ جنگ باشد ، ڪارزار ما تلاویو است ؛ تھران نهـ 🌿! 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای حل مسئله فیزیک توسط شهید که رهبر انقلاب نقل کردند. [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نامش عبدالمطلب‌اَڪبرے بود زمان جنگ توے محل ما مڪانیڪے🚘 می‌کرد و چون ڪر و لال بود ،خیلیا مسخره اش مےڪردن. یه روز سر قبر پسر عموےشهیدش {شه‍یدغلامرضا اکبری} عبدالمطلب ڪنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر ڪشید و توش نوشت ”شهید عبدالمطلب اڪبری“! ما هم خندیدیم ومسخره‌ش ڪردیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر ڪرد و با دست، نوشته‌‌ش رو پاڪ کرد و سرش رو انداخت پایین و آروم از ڪنارمون رفت… 🖇فرداے اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد🥀 و پیڪرش رو آوردن. جالب اینجا بود ڪه دقیقا جایی دفن شد ڪه برای ما با دست قبر خودش رو ڪشیده بود و مسخره‌ش ڪردیم! ← وصیت نامہ ش خیلی سوزناڪ بود؛ نوشته بود: ” بسم الله الرحمن الرحیم “ یڪ عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدن!🙂 یڪ عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت ڪنم، فڪر ڪردن من آدم نیستم و مسخره‌‌م ڪردن!😞 یک عمر ڪسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.💔 اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امام‌زمان (عج) حرف می‌زدم.😊 آقا خودش گفت: تو ✔️شهید میشی... 🌙 [@Martyrs16]
🕊 عصر یک روز وقتی خواهر وشوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند هنوز دقایقی نگذ شته بود که از داخل کوچه سرو صدایی شنیده می شد.ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرشان را برداشته و در حال فرار است. ابراهیم سریع به سمت درب خانه آمد و دنبال دزد دوید و هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و آقا دزده با موتور به زمین خورد.تکه آهنی که روی زمین بود دست دزد را برید و خون هم جاری شد. ابراهیم به محض رسیدن نگاهی به چهره پراز ترس و دلهره دزد انداخت و بعد موتور را بلند کرد و گفت: سوار شو! همان لحظه دزد را به درمانگاه برد و دست دزد را پانسمان کرد. کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود و شب هم با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با اون دزد صحبت کرد و فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده. ابراهیم با چند تا از رفقا و نمازگزاران صحبت کرد و یه شغل مناسبی برای آن آقا فراهم کرد.مقداری هم پول از خودش به آن شخص داد و شب هم شام خورد و استراحت کردند.صبح فردا خیلی از بچه ها به این کار ابراهیم اعتراض کردند. ابراهیم هم جواب داده بود:مطمئن باشید اون آقا این برخورد را فراموش نمی کند و شک نکنید برخورد صحیح، همیشه کار سازه.