eitaa logo
شهدایی
360 دنبال‌کننده
7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
35 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدایی
#رمان #مبارزه_با_دشمنان_خدا #پارت_بیستم دردم شدید شده بود،گاهی از شوک درد، می افتادم روی زمین، آ
با همه چیز کنار میومدم، تا اینکه دکتر گفت «نتیجه شیمی درمانی مساعد نیست و بدنم اون طور که باید به درمان جواب نداده و سرطان داره با همون سرعت قبل برمی گرده» دلم خیلی سوخته بود،این همه راه و تلاش،حالا داشتم با مرگ دست و پنجه نرم می کردم در حالی که هیچ کاری برای خدا نکرده بودم، از طرف دیگه خودم رو دلداری می دادم و می گفتم: _مرگ تقدیر هر انسانه، اما خدا رو شکر کن که در گمراهی نمیمیری. خدا رو شکر که با ولایت علی بن ابیطالب و عشق اهل بیت پیامبر محشور میشی. **** فشار شیاطین سنگین تر شده بود، مدام یاس و ناامیدی و درد با هم از هر طرف حمله می کرد. ایمانم رو هدف گرفته بودند،خدا کجاست؟ چرا این بلا و درد، سر منی اومده که با تمام وجود برای اسلام تلاش می کردم؟ چرا از روزی که شیعه شدم تمام این مشکلات شروع شد؟ چرا؟ ... چرا؟ ... چرا؟ از هر طرف که رو می چرخوندم از یه طرف دیگه، حمله می کردن. روز آخر، حالم از هر روز خراب تر بود، دیگه هیچ مسکنی دردم رو آروم نمی کرد، حمله شیاطین هم سنگین تر شده بود و زجرم رو چند برابر می کرد. روز های آخر دائم حاجی پیشم بود،به زحمت لب هام رو تکان دادم و گفتم: _ برام قرآن بخون،الرحمن بخون. از شدت درد و خشکی و زخم دهنم، صدا از گلوم خارج نمی شد، آخرین راهی بود که برای نجات از شر شیاطین به ذهنم می رسید، فبای آلاء ربکما تکذبان ... فبای آلاء ربکما تکذبان، آیا نعمت های پروردگارتان را تکذیب می کنید؟؟ آخرین شوک درد، نفسم رو گرفت،از شدت درد، نفسم بند اومد، آخرین قطره های اشک از چشمم جاری شد، و تو دلم گفتم: _ امام زمان منو ببخش، می خواستم سربازت باشم اما حالا کو؟؟ و زمان از حرکت ایستاد... **** دیدم جوانی مقابلم ایستاده، خوشرو ولی جدی، دستش رو روی مچ پام گذاشت، آرام دستش رو بالا میاورد، با هر لمس دستش، فشار شدیدی بر بدنم وارد می شد، خروج روح رو از بدنم حس می کردم، اوج فشار زمانی بود که دست روی قلبم گذاشت، هنوز الرحمن تمام نشده،بود. حاجی بهم ریخته بود،دکترها سعی میکردن احیام کنن، و من گوشه ایستاده بودم و فقط نگاه میکردم... ... 🔴
🕊هر روز با یاد و خاطره‌ی یک شهید🥀 عملی شهدا محمد در میان گلها نمونه بود به نماز و روزه اش خیلی اهمیت می داد و بخاطر دارم: در خردسالی ماه مبارک رمضان برای سحری خوردن بیدارش نکرده بودیم بعد بدون این که ما متوجه شویم روزه گرفته بود نزدیک غروب دیدم رنگش زرد شده است آن جا بود که متوجه شدم که روزهای گرم و طولانی تابستان را بدون سحری روزه گرفته ولی هر چه گفتیم روزه اش را نخورد و از آن روز به بعد هر شب سرش را روی بالش من می گذاشت تا اگر بیدار شدم او هم برای خوردن سحری بیدار شود. شهید محمد آهنگی‌ منبع: اطلاعات دريافتي از كنگره سرداران و 32000 شهيد استانهاي خراسان بـ وقتـ شهـدا 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد پناهیان: ابلیس وقتۍ نتواند بہ ڪسۍ بگوید بیاخࢪاب‌شو مدام مۍگوید: توالان‌خوب‌هستۍ اوࢪا دࢪ همین حد متوقف میڪند دࢪحالۍ ڪہ این مࢪگ ایمان و هلاڪتِ @Martyrs16
پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: مومن شوخ و بامزه است @Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 صوت روایت خود شهید تورجی زاده در مورد قصه روضه برای شهید خرازی [@Martyrs16]
'''' معبودا تورا حمد و سپاس میگویم که مرا دراین زمان و مکان بدنیا آوردی... و از پیروان امام عزیزمان نائب امام زمان قرار دادی، که کسی که اورا دوست نداشته باشد امام زمانش را یاری نمیکند.... '''' بخشی از وصیت نامه ی شهید رمضانعلی رمضان نژاد ،غواصِ کربلای چهار ازخطه ی شمال شهدایی [@Martyrs16]
•'🌱🖇'• گویند‌مرا‌به‌رسم‌رفاقت‌دعا‌کنید ‌اما‌شما‌فقط‌مرا‌به‌رسم‌شهادت‌دعا‌کنید... ⸾🌨⸾↫ شهدایی |💛|↠ [@Martyrs16]
🔆علتـــ آرامش شهیــــ🌷ـــدحججـے🔆 💫محسن همیشه با بینش و نگرش کافی در هر عرصه و مسیری وارد می‌شد و در نتیجه همیشه خیلی مصمم بود، برای بحث اعزام به سوریه و مدافع حرم شدنش خیلی تلاش کرد. 🖇دلیل اصلی آن آرامشـــی که در چهره‌اش نمایان است، این است که ایمان کامل به راهی که انتخاب کرده بود، داشت و یک درصد هم نسبت به این مسیر شک و شبهه‌ای در دل نداشت، محسن مطمئن بود که پا در مسیری گذاشته که در نهایت، عاقبت بخیری را برایش به همراه دارد. 🖋راوے:دوستاݩ شهیـــد 🌱 شهدایی [@Martyrs16]
✍️ بوسیدن دست پدر و مادر ▫️برای دیدن پدر و مادر می‌رفتم؛ بین راه نیت کردم برای خشنودی قلب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دست پدر و مادرم را ببوسم. تپش قلب گرفتم، رسیدم و خم شدم و دست مادرم را بوسیدم. دست پدر را هم بوسیدم... چقدر گستاخانه منتظر پاداش الهی بودم. شب در عالم خواب رویایی دیدم... آنچه در ذهنم ماند پیراهن مشکی نوکری‌ام بود که مادرم در عالم خواب به من گفت: ان شاءالله شهید شدی این پیراهن را برایم می‌آورند. من هم گفتم ان شاءالله. 📚 دست نوشته شهید محسن حججی در صفحه ۶ الی ۱۹ دی یادگار ۱۳۹۵ شهدایی [@Martyrs16]
یکي أز دنیآ دل کند ؤ رفت زیآرت حرم رؤ سنگ مزآرش نؤشتن: ..... یکي مثل من أسیر دنیآست... بآید سهمش بشهٔ دیدن عکس های 😔💔 شهدایی [@Martyrs16]
🕊🌹🕊🌹🕊 در بندگی خدا و جهاد اکبر و خدمت به خلق کوشا باشیم. "شهید محمد قره سواری" [@Martyrs16]