eitaa logo
شهدایی
360 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4هزار ویدیو
36 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 🍃عباس می‌دانست که شهید می‌شود حتی استخاره هم کرده بود و زمانی که آیت‌الله احدی قرآن را باز می‌کند؛به عباس می‌گوید نیت شهادت کرده‌ای،چون همه آیات بهشت آمده است.عباس به آیت‌الله احدی می‌گوید حاجی فقط کسی متوجه این موضوع نشود. 🍃روز آخر با همه خداحافظی می‌کند مادرش هنگام خداحافظی گفت:ما همه دعا می‌کنیم که برگردی.گفت:اینطور دعا می‌کنید شاید برعکس شود.من یقین دارم که الهاماتی به او شده بود. به دوستانش در دانشگاه گفته بود برایم روضه حضرت ابوالفضل بخوانید. همه این‌ها را زمینه‌چینی کرده بود و بعد راهی شد... ✍راوی: پدر شهید شهدایی [@Martyrs16]
🕊 🍃از بچگی عاشق خدمت کردن و کارهای نظامی بود در بازی‌هایش چند بالشت روی‌ هم می‌گذاشت و برای خودش سنگر درست می‌کرد.لوله جاروبرقی را هم مثل اسلحه در دستش می‌گرفت و تیراندازی می‌کرد. 🍃یکی از آرزوهایش این بود که پاسدار شود با اینکه رشته خوبی‌ هم در دانشگاه قبول شد اما چون می‌خواست پاسدار شود نرفت درنهایت دانشگاه امام حسین (ع) امتحان داد و قبول شد... ✍راوی:مادر شهید شهدایی [@Martyrs16]
🌠 🌹🕊 شهید مجید قربانخانی همیشه دوست داشت پلیس👮🏻‍♂ بشه. او پسر شر و شور محله بود که دوست داشت پلیس بشه!😬 دوست داشت بیسیم داشته باشه، دوست داشت قوی باشه تا هوای خانواده، محله و رفقاش رو داشته باشه از بس که مهربون بود 💐☺️ 🌀 به روایت: مادر شهید👇🏻 یه تابستون کلاس کاراته 🥋 فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت: خانم تو رو به خدا نذارید بره‼️تمام بچه ها رو تیکه‌ تیکه کرده.😑 میگه من کاراته میرم باید همه تونو بزنم...💪🏻😅 عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا میره پز دایی های بسیجی شو بده چون تفنگ و بیسیم 📞 داشتن مجید هم که عاشق این چیزا بود...☂💧 🎈 یکی از دوستاش میگه: بعد ها هم که پاش به بسیج باز شد انقدر عشق بیسیم بود که آخر یه دونه به مجید دادیم و گفتیم: اینو بگیر و دست از سر ما بردار 😜 تو بسیج هم دست از شوخی و شیطنت بر نمی داشت 😉 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
🕊 🍃خوابِ شهادتش را دیده بود ولی به هیچکس،جز همسرش نگفته بود... پس از شهادتش فهمیدم که؛خواب دیده بود: در جمعی نشسته بود،که ناگهان امام خمینی (ره) وارد آن جمع می شوند؛امام به سوی او آمد،دست روی سرش کشید و گفت: پسرم "عاقبت به خیر" می شوی... مثل اینکه تعبیر آن را هم از علما پرسیده بود،که گفته بودند: چه عاقبت به خیری بهتر از "شهادت" ؟! ✍راوی:مادر شهید شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
🕊 🍃عباس من برای مردن حیف بود. او باید شهید می‌شد. این اواخر فوق‌العاده شده بود، نماز خواندنش را خیلی دوست داشتم، خیلی زیبا نماز می‌خواند. با نگاه کردن به او هنگام نماز آرامش می‌گرفتم. یقین داشتیم عباس شهید می‌شود. 🍃وقتی پسرم رفت از خدا خواستم اگر عاقبت به خیری بچه‌ام در شهادت است، شهید و اگر در ماندن و خدمت کردن است بماند. عباسم از من خواسته بود برای شهادتش دعا کنم. هنگام دفن کردن پیکرش، به او گفتم: «شیرم حلالت مادر! ازت راضیم. سربلندم کردی» ✍راوی : مادرشهید شهدایی *الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج* [@Martyrs16]
1.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | 📌برشی از مستند «سلام مهربون» خاطرات شهید محمود شفیعی 🔻بعضیا حاج‌محمود رو مسخره می‌کردند، بهش می‌گفتند: خسته نشدی اینقدر اَدای شهدا رو درآوردی؟ آخرش که چی؟ چیو میخوای برسونی؟ حاج محمود گفت: .. شهدایی *الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج* [@Martyrs16]
🕊 🌹رفاقت شهدایی❤️ 🍃شهید روح الله صحرایی در دو سه متری داداش شهید شدند. شهید صحرایی وقتی بلند می شوند تا ظاهرا مهماتی را برسانند تک تیرانداز تکفیری قلب او را هدف قرار میدهد. آقا رضا قبل از شهید صحرایی از ناحیه دست زخمی شده بود ولی با همان وضعیت شهید را تا آمبولانس همراهی می‌کند تا به عقب برگردد... 🍃یادم میاد بعد شهادت شهید صحرایی داداش آروم و قرار نداشت با اینکه همون تک تیرانداز داعشی که شهید صحرایی رو زده بود به ساعد داداش هم تیر زده بود. تا یه هفته اول بعد برگشتن از سوریه به ما نگفته بود که مجروح شده به هر بهانه ای از خونه بیرون میرفت اکثرا هم سر مزار آقا روح الله... 🍃تا این که شروع کرد مزار شهید صحرایی رو قشنگ کنه برای چهلم. شهید صحرایی میاد به خوابش بهش میگه ما هوای شما رو نداشته باشیم هوای کیو داشته باشیم... که بعد از اون داداش آروم شد... پنج ماه نگذشت که داداش هم شهید شد...💔 لازم به ذکر هست که داداش هم تک تیرانداز بود با همون دست مجروح انتقام شهید روح الله رو گرفت و اون داعشی رو به هلاکت رسوند...💔 ✍راوی:برادر شهید یادشھداباذڪرصلوات شهدایی [@Martyrs16]
💌 🔵شهید مدافع‌حرم ♨️از «سید طلا» تا «ننــــه» 🎙راوے: همسر شهید همه همرزمان سید محمد در سوریه🇸🇾 به او «سید طلا» می‌گفتند😇 چون هم اخلاقش واقعا طلا بود و هم دو تا دندانِ✌️🦷 با روکشِ طلایی‌رنگ داشت🎖 در عین آرامــــش و کم‌حرفی، بسیــــار شـــوخ‌طبــــع بــــود😃 و اگر کسی از او کمکی می‌خواست، محال بود دست رد به سینه‌اش بزند💞 آن‌گونه که فهمیده‌ام، گاهی که به رزمنده‌ها غذا نمی‌رسیده🍗 سیدمحمد همه آنهایی را که غــــذا نخورده بودند🤒 دور هــــم جمــــع می‌کــــرده و فوراً غذایی تدارک می‌دیده است🥫 به‌خاطر دستپخت خوب🧑‍🍳 و مدیریتش در این قبیل کارها🧮 دوستانی که با او صمیمی‌تر بوده‌اند، به‌شوخی‌به‌او«ننه»هم‌می‌گفته‌اند🧑‍🎄 شهدایی [@Martyrs16]
بار اولم بود که مجروح می‌شدم و زیاد بی‌تابی می‌کردم...😖 یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت:«چیه، چه خبره؟»🤔 تو که چیزیت نشده بابا!😐 تو الان باید به بچه‌های دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه می‌کنی؟!🙄😶 تو فقط یک پایت قطع شده!ببین بغل دستیت سر نداره ، هیچی هم نمی‌گه.🤐 برای سلامتیش صلوات. 💙 این را که گفت بی‌اختیار برگشتم و چشمم افتاد 👀 به بنده خدایی که شهید شده بود!🌷 بعد توی همان حال که درد مجال نفس‌کشیدن هم نمی‌داد کلی خندیدم وبا خودم گفتم: عجب عتیقه‌هایی هستند این امدادگرا.😑😂 (به نقل از وبلاگ امدادگر شهید مجید رضایی) 🌷 شهدایی [@Martyrs16]
💌 🟢شهید مدافع‌حرم ♨️فرمانده جواد 🎙راوے: مادر شهید آقاجواد تعریف می‌کرد🗣 یک روز یکی از مسئولین ایرانی🇮🇷 آمده بود بین نیــــروهای‌مان🎪 آن روز، هوا خیلی سرد و بارانی بود⛈ این مسئول کُت‌اش را درآورد🌂 و به من داد و گفت این کُت را🧥 بپوش تا زیر باران، خیــس نشوی⛱ منم گفتم چگونه این کُت را بپوشم💥 در حالیکه نیــروهایم زیر باران باشند🤭 به وَالله کُت را نمی‌پوشم مگر اینکه☝️ برای نیروها نیز کُت تهیـــه کنید💝 آن مسئول ایرانی نیز بلافاصله⏳ دستوری دادند و بعدش🚨 برای همه بچه‌ها کُـــت آوردند😍 جواد با اینکه فرمانده گردان بود👑 امّا به نیروهای تحت اختیارش⛳️ سخـــت‌گیـــری نمی‌کـــرد💙 و می‌گفت من مثل بابای آنها هستم😘 شهدایی [@Martyrs16]
🕊 🍃خوابِ شهادتش را دیده بود ولی به هیچکس،جز همسرش نگفته بود... پس از شهادتش فهمیدم که؛خواب دیده بود: در جمعی نشسته بود،که ناگهان امام خمینی (ره) وارد آن جمع می شوند؛امام به سوی او آمد،دست روی سرش کشید و گفت: پسرم "عاقبت به خیر" می شوی... مثل اینکه تعبیر آن را هم از علما پرسیده بود،که گفته بودند: چه عاقبت به خیری بهتر از "شهادت" ؟! ✍راوی:مادر شهید شهدایی [@Martyrs16]
💌 🌕شهید مدافع‌حرم عبدالحسین یوسفیان ♨️اینم عاقبت تأخیر در نماز صدای اذان را که می‌شنید، دست از کار می‌کشیــــد؛ وضو می‌گرفــــت و بااخــــلاص در درگاه خدایش نمــــاز می‌خواند. نمازخواندنش دیـــدنی بـــود؛ تا به حال کسی را با این حــــال و خلــــوص ندیده بودم😍 یک روز مأموریتی داشتیم که به لشکر رفته بودیم؛ کارهایمان که تمام شد، سوار ماشین شدیم. صــــدای اذان را می‌شنیدیم که عبدالحسین گفت: «پیــــاده شوید تا نمازهایمان را اول وقت بخوانیم و برویــــم!» یکی از دوستان گفت: «تا گردان راه زیادی نیســــت؛ در گــــردان نمازمان را می‌خوانیــــم»🤨 در طول مسیــــر، عبدالحسین دائمــــاً می‌گفت: «اگر در زمــــانِ نماز اول وقت تأخیــــر بیفتد، در تمام کارها تأخیــــر میُفتد!» یکهــــو برای ماشین اتفاقی افتاد و بدلیل آن مشکل، توقّف کردیم. عبدالحسین خنده‌ای کرد و گفت: «اینم عاقبت تأخیــــر در نمــــاز»😏 شهدایی [@Martyrs16]