eitaa logo
شهدایی
360 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4هزار ویدیو
36 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از لاک جیغ تا خدا❤️ باشنیدن مداحی شهید گمنام متحول میشه❤️ خوشنام تویی.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●کانال شهدایی🕊 ●الهم عجل الولیک الفرج🕊 [@Martyrs16]
🌿 درس انفاق "فقیری به مسجد آمده بود و کفش مناسبی نداشت، ابراهیم پیش او می رود وکفشهایش را به آن مرد هدیه می دهد. خودش در گرمای ظهر تابستان، با پای برهنه از مسجد تا خانه می روداو واقعا مرد خدا بود. کتاب: خدای خوب ابراهیم 🌹
خوب به پیراهنش نگاه کن...☝️ نوشته یا یا 📎خدا جفتش را به او داد... شهدایی *الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج* [@Martyrs16]
دنبال رسم واسم ونام شهرت؟! غافل ازآنکه فاطمه گمنام میخرد 🥀🥀🥀
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۱۱۸ روز سوم شد و روز آخر. آخرین یادمانی که می خواستند بروند شلمچه بود...از درب ورودی کفش هایشان را درآوردند.ازطرفی اذان را هم گفته بودند و برای نماز جماعت می خواستند برسند.. سنگ و کلوخ های ریز وارد پایشان میشد. ولی این باعث نمیشد که سرعتشان برای رسیدن به نمازجماعت کم شود. نمازجماعت را که خواندند، بیشتر کاروان ها آماده برگشتن شدند اما کاروان مهرزاد اینها تازه آمده بودند.بعد ازگشتن درفروشگاه کوچک شلمچه آقای یگانه بچه ها را به گوشه ای روی خاک ها راهنمایی کرد. و خودش ایستاد برای روایتگری: _بچه ها برای بار چندم میگم براتون؟!نمیدونم چیکار کردید که اینجوری دعوتتون کردن.بعداز چندین سال که دارم برای روایتگری میآم، اولین سفرمه که این دعوت شدن های خاص رو میبینم.روبه روتون کربلاست و پشت سرتون مشهد. همینطور که آقای یگانه می گفت همه مخصوصا مهرزاد ناله میکردند و به پهنای صورت، اشک می ریختند... _بزارین ادامه اش رو بگم. تو بین الحرمین نشستین. امشبم که شب جمعه است. شب زیارتی اربابمون حسینه...از همه مهمتر ایام، ایام شادی و سرور ائمه است. نیمه شعبان تو راهه...بیاید همه با هم حدیث کسایی تقدیم کنیم به اهل بیتمون و اونایی که بین ما بودند و الان نیستند.بیاین از امام رضا و امام حسین(علیهماالسلام) و این شهدایی که تو جمعشون بودیم و داریم برمی‌گردیم، بخوایم سند کربلا رو برامون امضا کنن تا سال دیگه این موقع ان شالله کربلا باشیم... آقای یگانه شروع کرد به خواندن حدیث کسا و بچه ها از خود بی خود شده بودند. عجب حال و هوایی بود... بعد از آن هرکدام گوشه ای اختیار کردند. یکی نمازمیخواند.. یکی در سجده بود.. یکی مشغول خاک جمع کردن بود.. اقای یگانه فرصتی به همه داد برای وداع با شهدا. صبح روز بعد با دل هایی شکسته و حالی پر از معنویت آماده می شدند.هیچ کدام دلشان راضی به رفتن نمی شد عجیب خو گرفته بودند به آن جا. معراج شهدا آخرین جایی بود که رفتند. نوای مداحی شهیدگمنام پخش می شد. عکس و فیلم مادران شهدایی که تفحص شده بودند را هم گذاشته بودند. دو هم آورده بودند.آنها دقیقا روزی که کاروان آقای یگانه وارد خرمشهر شد پیدا شده بودند. باز هم نشانه... باز هم دعوت خاص شهدا... آقای یگانه درحالی که خودش اشک می ریخت، تنهاجملاتی که توانست بگوید این بود _"بچه ها چی کارکردین شماها؟ چیکار کردین که شهدا این طوری دارند با ما عشق بازی میکنند؟ انگار راست قامت از بدو ورودتون ایستادند تا به شما خوش آمد بگن. انگار که شماها مهمونای خاص شهدا بودین." بعد این جملات، بچه ها دیگر جانی برایشان نمانده بود از بس که گریه کرده بودند. به ایستگاه قطار رفتند و بعد از رفتن به قم و زیارت درقم وجمکران برگشتند به سمت مشهد. ✨ادامه دارد.... 🌸 نویسنده؛ زهرا بانو 🌸🌸✨✨🌸🌸✨✨