شهدایی
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی 🌸قسمت ۲۵۱ و ۲۵۲ _..در رابطه با زنهای ایشون هست حالا یا م
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۲۵۲ و ۲۵۳
_... و هم تعدادشون تو مکه بیشتره هیچ رقمه با خدایانشون کنار نمیاد
ولی خدای مسیحی ها رو کامل منکر نمیشه فقط میگه اینا بنده خوب خدا و پیامبر بودن
ما که علتش رو میفهمیم ولی به نظر شما چرا؟!
سوره دخان؛
دخان به معنی دود درباره یه فضای غبار آلود صحبت میکنه ابتدای این سوره
این دود به نظر من شرایط فعلی جامعه بشریه
این ظلم و بی تفاوتی که اتمسفر رو آلوده کرده و ما داریم توش نفس میکشیم و بدترین عذابه که بهش عادت کردیم
ژانت:_خدا چه جوری دود رو کم میکنه؟
توی این آیه میگه
_ با توده های هوای تمیز به وسیله وجود جریان های مصلح
_ اونوقت از کی انتقام میگیره از دود؟
_ از تولیدکننده های دود از مجرمین
فکر میکنم جزء ۲۵ هم تمومه
بلند شدم که خودمون رو به یک لیوان آبمیوه مهمون کنم و در همون حال پرسیدم:
_کتایون خیلی وقته از مامانت خبری نمیدیا!
چکارا میکنید؟
هنوز خاطره تعریف میکنید؟
_نه بابا
گیر داده که میخوام ببینمت
_خب انتظار داشتی این درخواست رو نکنه کاملا طبیعیه یعنی تو خودت اصلا دلت نمیخواد ببینی مادرتو؟
_خب... چرا ولی آخه چطوری؟
_خب معلومه باید بری ایران دیگه
کلافه گفت:
_اونم همینو میگه ولی آخه منطقی نیس چرا اون نیاد اینجا؟
_حرف تو منطقیه اون وقت؟
اون شوهر و بچه و کارش رو ول کنه پاشه بیاد اینجا؟ اونوقت تو چرا نتونی بری؟
اصلا تو واقعا نمیخوای قبل از مرگ وطنت رو ببینی!
_لوس!
جوابم رو با ته خنده داد و به فکر فرو رفت:
_آخه نمیشه که...
_چرا؟
_چون.... خب نمیدونم تاحالا بهش فکر نکردم بابا همیشه میگفت نشدنیه!
_خب مامانتم حق داره ببیندت تو هم حق داری ببینیش
هم مامانت هم خواهرت رو
لبخند کجی زد و سر تکون داد
سردرگم بود
سینی رو روی میز گذاشتم:
_بفرمایید
بچه ها بریم بیرون خرید بعدشم شام مهمون من؟
این رضوان زنگ زده میگه حالا نمیای نیا ولی سوغاتیو که باید بفرستی!
بریم یه چیزی بگیرم براش بفرستم!
ژانت خوشحال گفت:
_اتفاقا دلم میخواست پیشنهاد بیرون بدم خیلی وقته بیرون نرفتیم کتی
کتایون لیوانش رو سر کشید و سری به تایید تکان داد:
_خصوصا که شامشم با یکی دیگه ست
بریم فقط من زودتر میرم که ماشینمو از...
میون کلامش دویدم:
_میخوام بریم خرید شاهزاده
ماشین میخوای چکار؟
_خب مگه من تابحال خرید نکردم میبرمت...
دوباره حرفش رو قطع کردم:
_فکرشم نکن منو ببری جایی که خودت خرید میکنی سر گنج که ننشستم!
ما فقیر فقرا باید کلی ویندو شاپینگ کنیم (خرید از پنجره، کنایه از تماشای صرف) و تو خیابونا بچرخیم تا بلکه مناسب جیبمون یه چیزی پیدا کنیم!
درمانده ابرو بلند کرد:
_آخه شب برگشتنی
برای بار سوم و آخر جمله ش رو نیمه تموم گذاشتم:
_حرفشم نزن پاشو تنبلی نکن
خیابانهای نیویورک منتظر قدوم همایونی شماست
یه پا به این زمین بزن حسرت به دل نمونه علیا حضرت!
.......
شنبه ی قرار آخر هم چشم به هم زدنی از راه رسید
با حوصله یک پارچ شربت آبلیموی خنک درست کردم که ظهر چله تابستون میچسبید
لیوانها رو از شربت خنک پر کردم و روی میز گذاشتم:
_خب بخورید که به پایان بحث نزدیک میشویم!
کتایون لبخند کجش رو که امضای صورتش بود دوباره روی لب نشوند:
_ببینیم و تعریف کنیم!
دفتر کوچکم رو باز کردم و با نگاه گذرایی شروع کردم:
_بسم الله الرحمن الرحیم
جزء 25 سوره فتح آیه
_صبر کن سوره محمد آیه 22 :
یه سوال
اینطوری که شما میگید جهاد یک نعمته پس چرا از خانمها دریغ شده و از این بقول شما نعمت بزرگ محروم ان؟
کی گفته خانمها از جهاد محرومن
جهاد کاملا فراگیره قبلا گفتم کلی ابعاد داره
خانمها فقط از جهاد نظامی #معاف هستن نه محروم
هم به خاطر اینکه خانمها روحیه شون طور دیگه ای طراحی شده و هم این که اصلاً اساساً بهش نیازی ندارن
یعنی خانمها با امکاناتی که براشون طراحی شده
به همون اندازه که جهاد نظامی میتونه آدم رو نزدیک کنه به خدا با #تربیت انسان به خدا نزدیک میشن
با کاری که به ظاهر راحتتره و خطر جانی نداره اما اینقدر مهم و موثره که دوشادوش مجاهدین میتونن رشد کنن
یعنی پیامبر میگه
بهشت زیر پای مادره درحالیکه یک مجاهد با ریختن اولین قطره خونش بهشت بهش واجب میشه!
ضمنا قبلا هم گفتم بعد فرهنگی ماجرا به خانومها واگذار شده
نمیشه که همه بجنگن
یکی باید #صحبت کنه #گفتمان بسازه تفکرات #مکتب رو به دیگران #منتقل کنه با #قلم با #زبان با #رسانه اینا عمدتا کار خانم هاست حالا بعداً مثال هاش رو میزنم
پس خانومها از جهاد محروم نیستن چون همه اینها جهاده
فقط جهاد نظامی بهشون واجب نیست نه که نمیتونن اگر علاقه و نیازش باشه انجام میدن مگه ما مامور و افسر زن نداریم؟!
سوره فتح آیه ۲۴ خدا میفرماید:
خیلی وقتها از جنگ جلوگیری میکنم به خاطر جلوگیری از تلفات....
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف