9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#زیارتنامه تصویری شهدا🥀
#تقدیم به روح مطهر لاله های بی نشان🕊🌷💔
#أنتم تقاتلون قوماً عشقوا الشهادة ..}
#شما با گروهی میجنگید که
عاشق شهادت هستند ..]
✍#خادم الشهداء نوشت.....🖤
#گاهی باید
#آرزوهایت را مثل قاصدک
#بگذاری کف دست
#و بسپاریشان به دست باد
#تا بروند و
#سهم دیگران شوند
#وَ؟!💔
#گاهی شهادت را هم💔🕊🌷
#اخوی جانم💔
#لاله ی زهراییِ بی نشان💔
# ریسه ی دلم را دخیل میبندم به
#ضریح ِ چشمهــــــایت و مزار بی نشانت💔 ...
شاید که #اجابت کند مادرمان زهرا س ، التماس ِ #شفاعتِ شهادتــــــِ زهرا گونه ام را💔..
#اَللّهُمَ عَجِل لِوَلیَکَ الفَرَج بَه حَقَ زِینَب مُضطَر س💔🖤
#اللّهُمَ الرُزُقنا شهادَتِ فی سَبیلِ المَهدی (عج)🌷🕊
#اللّهُمَ صَلّی علی' مُحَّمد و آل مُحَّمَد و عَجِل فَرَجَهُم
#علی؟؟!!علییی✋✅
#شهادت آرزومه
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
شهدایی
#بدون_تو_هرگز "پلّه اول" ⭕️ پشت سر هم حرف می زدن ... یکی تندتر ... یکی نرم تر ... یکی فشار وارد می
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز
"حمله چند جانبه"
💢 ماجرا بدجور بالا گرفته بود ... همه چیز به بدترین شکلِ ممکن ،دست به دست هم داد تا من رو خورد و لِه کنه...😞
⭕️ دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیتِ عالی رو از دست داده بودم ... اساتید و ارشدها، نرفتنِ من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن ...
و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت ... نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن ...!
🏢 دانشگاه و بیمارستان ... هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکراتِ احمقانه نیست ... و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم ...⛔️
هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم ... فایده ای نداشت ...
📆 چند هفته توی این شرایط گیر افتادم ... شرایطِ سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسطِ جهنم رو داشت ...🔥🔥
🔹وقتی برمی گشتم خونه ... تازه جنگِ دیگه ای شروع می شد ... مثل مرده ها روی تخت می افتادم ... حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم ... تمام فشارها و درگیری ها با من واردِ خونه می شد ...
😈 و بدتر از همه شیطان ... کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد ...
✅ در دو جبهه می جنگیدم ... درد و فشارِ عمیقی تمامِ وجودم رو پُر می کرد ... "نبرد بر سرِ ایمانم و حفظِ اون" ... سخت تر و وحشتناک بود ... یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمتِ تمام این سال ها رو ازم می گرفت ... 😥
🌎 دنیا هم با تمامِ جلوه اش ... جلوی چشمم بالا و پایین می رفت ...
✔️ می سوختم و با چنگ و دندان،
تا آخرین لحظه از "ایمانم" دفاع می کردم💪🏼✌️🏼
🕘 حدود ساعت 9 ... باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم ...☎️
🌹 پشتِ در ایستادم ... چند لحظه چشم هام رو بستم ...
بسم الله الرحمن الرحیم ... خدایا به فضل و امید تو ...
🔸 در رو باز کردم و رفتم تو ...
🔷 گوش تا گوش ... کل سالنِ کنفرانس پُر از آدم بود ... جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط ...
رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت ...
شهدایی
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز "حمله چند جانبه" 💢 ماجرا بدجور بالا گرفته بود ... همه چیز به بدترین شکلِ
#بدون_تو_هرگز
🌷"من یک دخترِ مسلمانم..."
🔹سکوتِ عمیقی کل سالن رو پر کرده بود ... چند لحظه مکث کردم...
–یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم ...
✅ -- شما از روزِ اوّل دیدید ... من یه دختر مسلمان و محجبه ام ... و شما چنین آدمی رو دعوت کردید ... حالا هم این مشکلِ شماست، نه من ... و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید ... کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره ... من نیستم...
🔶 و از جا بلند شدم ... همه خشک شون زده بود ... یه عده مبهوت ... یه عده عصبانی ... فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود...
به ساعتم نگاه کردم... ⌚️
–این جلسه خیلی طولانی شده ... حدوداً نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره ... هر وقت به نتیجه رسیدید لطفاً بهم خبر بدید ...
با کمال میل برمی گردم ایران...🇮🇷
👨💼نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد...
–دکتر حسینی ... واقعاً علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم ... با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟ ...
✳️–این چیزی بود که شما باید ... همون روز اوّل بهش فکر می کردید...
جمله اش تا تموم شد ... جوابش رو دادم ... می ترسیدم با کوچک ترین مکثی ... دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه...
🔷 این رو گفتم و از درِ سالن رفتم بیرون و در رو بستم ... پاهام حس نداشت ... از شدتِ فشار ... تپشِ قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من یک دخترم 🗝️ ✨...!
#چادر-هویت -من
#زن_عفت_افتخار
#مردغیرت_اقتدار
#لبیک یامهدی( عج)
#لبیک یاخامنه ای
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
قول میدهم ای شهید
که مانند تو پای چادرم
تا آخرین قطره خونم
بایستم
#شهیدانه 🕊
#چادر
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]
معرفی شهید:
شهیدذوالفقاری حسن عزالدین ازاهالی منطقه صورلبنان
تاریخ تولد:۱۳۷۴
۱۱اردیبهشت ماه
تاریخ شهادت:۱۳۹۹/۹/۷
محل شهادت:غوطه الشرقی -دمشق-سوریه
وضعیت تاهل:مجرد
محل مزارشهید:لبنان -صور(بازگشت پیکرپس ازپنچ سال)
#شهیدذوالفقاری حسن عزالدین
#کانال -شهدایی
[@Martyrs16]
🍁معرفی شهید🍁الاسم :ذالفقار حسن عزالدین ،تاریخ المیلاد : 1998
تاریخ الشهادة : 2015 أبریل
محل الشهادة : سوریا
کیفیة الشهادة : فصل رأس الجسم
المنصب : باسیج
#معرفی_نامه🔰عزالدین از اهالی منطقه صور لبنان و متولد یازدهم اردیبهشت ماه سال 1374بودکه دراولین روزهای درگیریهای منطقه غوطه توسط مین زخمی شدوبه اسارت تکفیریهادرآمدگروهک تروریستی موسوم به دولت اسلامی عراق و“داعش”سر«ذوالفقار حسن عزالدین»رزمنده 18ساله حزبالله که درمنطقه الغوطه شرقی دمشق به اسارت این گروه تکفیری درآمددرروز سوم آذر ماه سال 1392سرازبدن جداکردند.🔰عزالدین هنگام اسارت بیهوش شده و بعد از به هوش آمدن و سؤالهای پیاپی تروریستهاازوی؛اورامانندسرور و سالار شهیدان به شهادت رساندندوی درخواب دیده که سرش گوش تاگوش بریده میشود،باترس ازخواب بیدار شده و بار دیگر به خواب میرود.این بارحضرت امام حسین(ع) رادرخواب دیده که به وی میفرماید: عزیز من! سرتو را خواهند برید همانطور که برسرمن در واقعه کربلا گذشت. امادردی حس نخواهی کرد،چون فرشتگان ازهر طرف تو رادربرخواهند گرفت و او در میان هلهله ملایک مهمان برگزیده بهشتیان گشت.سردارحاج قاسم سلیمانی،در مراسمی به بیان مصداق و مثال عینی درباره ی قدرت ایدئولوژی مبتنی بر وحی خاطره ای گفت که بسیار عجیب بوداین خاطره ازشهید عزالدین جوان هفده ساله ی لبنانی است که مدتی قبل دردفاع ازحرم عمه ی سادات به شهادت رسید.حاج قاسم گفت:«نوجوان هفده ساله ای که اخیراً(درسوریه)شهیدشدبه مادرش میگویدباتوجه به خوابی که دیده ام این آخرین ناهاری است که با هم می خوریم!
●کانال شهدایی🕊
[@Martyrs16]
شایان ذکر است سردار حاج قاسم سلیمانی در مراسم چهلمین روز درگذشت مادر شهیدان حسین و اصغر ایرلو که با عنوان سنگ صبور برگزار شد، در بیان مصداق و مثال عینی درباره قدرت ایدئولوژی مبتنی بر وحی خاطرهای گفت که بغض گلویش خود و حاضرین در مراسم را گرفت و به احتمال زیاد این خاطره از شهید عزالدین باشد:
«نوجوان 17 ساله ای که اخیراً(در سوریه) شهید شد، به مادرش میگوید، با توجه به خوابی که دیدهام این آخرین ناهاری است که باهم میخوریم، مادر اجاره تعریف خواب را نمیدهد. برای دوستانش اینگونه تعریف کرده بود. 2 شب است که خواب میبینم که روی سینهام نشستهاند تا سرم از تنم جدا کنند، فریاد میزنم و آنوقت است که امام حسین(ع) میآید و میگوید، نترس درد، ندارد... سر من را هم بریدند، درد نداشت.»
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[@Martyrs16]