eitaa logo
شهدایی
362 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
34 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهدایی
اعمال قبل از خواب :) شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . @Martyrs16
•••{🥀♥️}••• یادے میکنێم از (شهیدعلی‌چیت‌سازان) شهیدسردارعلی‌چیت‌سازان🙂 تولد⇦ ¹³⁴¹.⁹.¹⁹ شہادت⇦ ¹³⁶⁶.⁹.⁴ محل تولد⇦ همدان آدرس‌مزار ⇦ گلزارشهدای‌همدان • • • 4 آذر ماه 31 سالگرد شهادت فرمانده دلاور واحد اطلاعات عملیات لشکر 32 انصارالحسین(ع) همدان است. مردی که اگر قرار به شناختنش باشد باید ساعت ها که نه، روزها همنشین و هم صحبت کسانی شوی که نوجوانی خود را به جوانی این مومن انقلابی گره زدند و در محضر این بزرگ مرد رسم جوانمردی، ایثار و شهادت را مشق کردند.  از معروف‌ترین سخنان او این است که کسانی می‌توانند از سیم خاردارهای دشمن رد شوند که در سیم خاردار نفس خود گیر نکرده باشد... شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 سرکار حاجیه خانم نیره احتشام رضوی همسر شهید سید مجتبی نواب صفوی: بعداز افطار مختصر؛ به آقا گفتم دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم. حتی نان خشک. ️فقط لبخندی زد. این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم. وقت سحر هم آقا برخاست آبی نوشید و گفتم دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم. باز آقا لبخندی زد. بعد نماز صبح گفتم. بعد از نماز ظهر هم گفتم. تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریمااااا. اذان مغرب را گفتند. آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمودند: امشب سفره افطار نداریم؟ گفتم پس از دیشب تا حالا چه عرض می‌کنم؛ نداریم . نیست. آقا لبخند تلخی زد و فرمود یعنی آب هم در لوله‌های آشپزخانه نیست؟ خندیدم و گفتم : صد البته که هست. رفتم و با عصبانیت سفره‌ای انداختم و بشقاب و قاشق آوردم. پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا. هنوز لیوان پر نکرده بود. صدای در آمد. طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در . آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند. آقا فرمود تعارف کن بیایند بالا. همه آمدند. سلام و تحیت و نشستند. آقا فرمود : خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند. من هم گفتم بله آب در لوله‌ها به اندازه کافی هست. رفتم و آوردم. آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند. در همین هنگام باز صدای در آمد. به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم: برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهدند. الحمدلله آب در لوله ها هست. فراوان. مرحوم نواب چیزی نگفت. یوسف رفت در را باز کند. وقتی برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد. گفتم اینا چیه؟ گفت: همسایه بغلی بود؛ ظاهرا امشب افطاری داشته و به علتی مهمانی آنان بهم خورده. گفت بگویم هر چی فکر کردند این همه غذای پخته را چه کنند؛ 🔸خانمش گفته چه کسی بهتر از اولاد زهرای مرضیه سلام الله علیها. گفته بدهند خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارد. آقا یک نگاه به من کرد. خندید و رفت. من شرمنده و شرمسار؛ غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم. کارشان که تمام شد، رفتند. 🔸آقا به من فرمود، دو نکته: اول این که یک شب سحر و افطار بنا به حکمتی تاخیر شد چقدر سر و صدا کردی؟ دوم وقتی هم نعمت رسید چقدر سکوت کردی؛ از آن سر و صدا خبری نیست؟ بعد فرمود : مشکل خیلی‌ها  همینه. نه سکوتشون از سر انصافه، نه سر و صداشون. وقتِ نداشتن، جیغ می زنند. وقتِ داشتن، بخل و غفلت : ✍خاطره ای بود از همسر محترم روحانی مجاهد و انقلابی، شهید حجت الاسلام و المسلمین سید مجتبی نواب صفوی شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
💌معرفی شهید مدافع حرم💔💔 🥀🥀 ----------------------------------------------------- تاریخ تولد..۱۳۶۹/۱۰/۷😇😇😇 محل تولد...تهران🥰🥰🥰 --------------------------------------------------- تاریخ شهادت....۱۳۹۴/۱۰/۲۳🖤🖤 محل شهادت...خالدیه-خان طومان💔💔 --------------------------------------------------- سن حیات...۲۶ سال💔 وضعیت...متاهل💍 رشته تحصیلی..کاردانی رشته الکترونیک📚 ------------------------------------------------------ مزار شهید...جاوید الاثر🥀🥀🥀 برادرم شهادت مبارک💔 🌼 شهدا گاهی نگاهی😔😔 چند روزی قلبم تیر میکشد آی شهدا شرمنده ایم شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙️مکالمه جـان سـوز شهید مدافع حرم 😔 شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
حــاج‌حسین‌یکتا‌میگھ اگہ‌میخوایی‌یہ‌روزۍ‌دور‌تابوتت‌بگردن . . امروز‌باید‌دور‌امام‌زمان‌بگردۍ |🚶🏿‍♂🌱. شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
در‌ مشڪلات‌‌ است‌ کہ انسان‌ها‌ آزمایش‌ میشوند. صبر‌ پیشه‌ ڪنید‌ کہ دنیا‌ فانی‌ اســت شہید خرازۍ♥! شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت باورنکردنی یک مادر شهید از پایبندی فرزندش به نماز در ۸ سالگی شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گروه سلام فرمانده ✌️🙋‍♂❤️🇮🇷 واسه ی ظهور رو منم حساب کن شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 یعنی؛ چشمش مقابل و جلوی سرش و سینه ش ♥️ بخاطر میخوره... وقتی همه می کنن که چقدر ... تو میگه که بنده خدا ها نمیدونن... من... با بستم♥️🍃 شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
شهدایی
••📚🔗 [ #داستان] قسمت دهم 🏴 شکه شدم!! خب حسام راست میگفت خدا میدید حتی اگر هیچکس نمیدید🤦🏻‍♂ عقلم می
••📚🔗 [ ] قسمت دوازدهم 🏴 {یا رب نصیب هیچ غریبی دگر مکن دردی که گیسوان حسن(علیه‌السلام)را سپید کرد}💔 - - - - - - - - - - - - - - - - - - ☕️ اصلا واسم مهم نبود که چه قدر سنش کمه مهم نبود تفاوت فرهنگ خانواده هامون اصلا هیچی واسم مهم نبود! فقط و فقط هستی واسم مهم بود و بس!!!🤦🏻‍♂ چند بار بهش گفته بودم که میخوام با بابات حرف بزنم ولی هربار طفره میرفت و نمیفهمیدم دلیل واقعی طفره رفتنش چیه... کلافه شده بودم از امروز فردا کردنش از اینکه درست جوابم و نمیداد داشتم دیونه میشدم...🤯 تا اینکه یه روز از شدت بی حوصلگی و بی اعصابی زدم به دل خیابان و تو دل راه کسی و دیدم که هیچ وقت فکرشم نمیکردم ببینمش...❗️ سید امیرحیدر الگوی کل عمر من ...✨ از بچگی آقا حیدر واسم خاص بود مردونگیش تو کل محل و اقوام زبان زد خاص و عام بود ورزشکار بود و خوش قد و بالا چهره اش یه نور عجیبی داشت ...🍃 اصلا خودش یه آدم عجیب غریبی بود با من فقط ۱۰ سال تفاوت سنی داشت ولی از همون بچگیاش بزرگ منش بود و بزرگ مرد ‌‌‌... اینکه این همه تعجب کردم از دیدنش به خاطر این بود که سال ها بود که رفته بود سوریه دفاع از بی بی...💔 روم نشد برم سمتش آخه از بچگی استاد من بود و شاگردش بودم درواقع بهترین شاگردش بودم همه جا با افتخار منو ب عنوان شاگرد خودش معرفی میکرد و حالا.... قطعا خبر بهش رسیده بود ک چه قدر فرق کردم.... 😓
شهدایی
••📚🔗 [ #داستان] قسمت دوازدهم 🏴 {یا رب نصیب هیچ غریبی دگر مکن دردی که گیسوان حسن(علیه‌السلام)را سپی
••📚🔗 [ ] قسمت سیزدهم 🏴 قطعا بهش رسیده بود که دیگه هیئت نمیرم احترام بزرگ تر نگه نمیدارم 🤦🏻‍♂ نمازم یکی در میون شده اخلاقم ۳۶۰ درجه چرخیده و خلاصه دیگه آسید عباس قبل نیستم ....🙃 سرم و انداختم زیر و از یه گوشه سعی کردم بدون دیده شدن رد بشم که یهو حس کردم یکی داره میزنه رو شونه ام 🙈 تا اومدم برگردم کمرم به سینه ی پهنی خورد و صدای گرمش کنار گوشم پیچید (کجا میری اخوی؟ از کسی فرار میکنی؟)😉 شکه شده ب طرفش چرخیدم چشمم که به چشمای قهوه ایش خورد حس کردم نابود شدم ... حس شرم و خجالت کل وجودم و در بر گرفته بود...😖 نگاه سید حیدر هییچ تغییری نکرده بود نه سرزنش توش بود و نه دلخوری دقیقا عین ده سال پیش بود😇 عین همون موقع که ازم خداحافظی کرد و با خنده گفت ان شاءالله قسمت تو....🦋 چه قدر از اون موقع تاحالا عوض شده بودم شایدم عوضی شده بودم (:
شهدایی
••📚🔗 [ #داستان] قسمت سیزدهم 🏴 قطعا بهش رسیده بود که دیگه هیئت نمیرم احترام بزرگ تر نگه نمیدارم 🤦🏻‍
••📚🔗 [ ] قسمت چهاردهم 🏴 هول شده سرم و زیر انداختم و با صدایی که سعی میکردم نلرزه گفتم:( اووم نفرمایید استاد من راستش یکم عجله داشتم برم برسم به نماز و وضو و اینا...)😅🙊 آقا حیدر زد دیر خنده و به شوخی گفت:( آقا سید!!!! آخه دو ساعت تا نماز مونده این همه طول میکشه مگه وضو گرفتنت مومن؟!)😄😉 دیگه دلم میخواست بمیرمممم.... آخه این چی بود گفتممممم ای خدااا....😰😰 آقا حیدر با لبخند کمرنگی زد روی شونه ام و گفت:( پارسال دوست امسال آشنا آقا سید نمیخواستی یه سراغ از ما بگیری؟😉 اصلا فهمیدی برگشتیم؟؟؟ ما از شما یه توقع دیگه ای داریمااا!!!! خوش قدیما هر هفته میومدی دم خونه باهم میرفتیم مسجد بعدم یکی در میان هویج بستنی ایی کیک و چایی ایی چیزی میخریدیم میخوردیم 😚 یادته سید عباس؟؟؟) یادم بود ... مگه میشد یادم بره بهترین روزای عمرم بودن اون روزا 😔 با سید حیدر راه افتادیم به سمت امام زاده ی محله کلی گپ زدیم 🗣 نماز خوندیم 📿 بعد از نماز سید دستم و گرفت و به طرف خونه شون رفتیم 👣 و مثل همیشه به سمت اتاق زیر شیروانی خونه شون، پاتوق من و سید حیدر قدم بر داشتیم..‌. وقتی مستقر شدیم چشم دوختم ب چشمای خوشرنگ سید و دلم ... ریخت.........‼️
🕊هر روز با یاد و خاطره‌ی یک شهید🥀 عملی شهدا گفتم:« شما بشین، کوچکترها پذیرایی می‌کنن.». جعبه‌ی شیرینی دستش بود و از نمازگزارهای عید فطر پذیرایی می‌کرد. گفت:« این چه حرفیه؟ مگه مسجد بالا و پایین و کوچک و بزرگ داره؟ من که کوچیک همه‌ام.». تا آن جا که ‌توانست سعی کرد کارهای داخل مسجد را خودش انجام دهد. مرتب سرپا بود، چه در اعیاد و چه در عزاداریها؛ به خصوص ماه محرم. شهید عباسعلی ادب منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص357 بـ وقتـ شهـدا 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @Martyrs16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فکر کن؛ موهات بور باشه و چشمات آبی، وضعیت مالی خوبی داشته باشی ۱۶سالگی بری آمریکا، تو دوتا از بهترین دانشگاه های آمریکا تحصیل کنی، بایه دختر لبنانی ازدواج کنی همه چیز برات مهیا باشه، بعد پاشی بیای ایران، باسیّدمرتضی‌آوینی رفیق بشی وباهاش راه بیفتی دنبال مستند سازی، چندسال بعد که تو بوسنی جنگ میشه،دوربینت رو برداری و بری وسط میدون تا حقیقت رو به همه نشون بدی. یه فیلم سینمایی بسازی که ده‌ها مقاله درموردش بنویسن و بشه جزو ۱۰۰فیلم برتر جهان درهالیوود باموضوع حضرت عیسی. ایده‌ی تشکیل شبکه افق و جشنواره‌عمار رو بدی. صدها شاگرد رسانه‌ای قوی تربیت کنی. کنفرانس 'افق‌نو' روتشکیل بدی و صدها نفرفیلسوف و اندیشمند ودانشمندوآدم حسابی از سراسر جهان جمع کنی و انقلاب اسلامی رو بهشون معرفی کنی. تحریمت بکنند ولی فایده نداشته باشه،بعد مجبور بشن ترور بیولوژیکیت کنند. تو تموم این سالها برای آزادی قدس شریف مبارزه کنی،وبالاخره تو روز قدس پرواز کنی، این زندگی زیبا نیست!!؟؟ یادشھداباذڪرصلوات شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی عليه السلام : الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ، وَ الِاعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ؛ وَ كَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ، تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ. انديشه، آيينه اى شفّاف و عبرت از حوادث، بيم دهنده اى خير انديش است، و تو را در ادب كردن نفس همان بس كه از آنچه انجام دادنش را براى ديگران نمى پسندى بپرهيزى. 📚حکمت ۳۵۶ نهج‌البلاغه شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
♥️🎤 مصطفے براے خودش اصطلاح خاصی داشت: "ویژه خوری نکنیم"🖐🏻💯 غذا یا هر چیزی که براے ما میفرستادند ، باید اول به نیرو ها می دادند... بعد به مسئول لجستیک و در نهایت به فرمانده🍃✨ راوی 📝 یادشھداباذڪرصلوات شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
🌿‌ یکےازهمسنگرهاش‌توسوریه‌می‌گفت: من‌بستنِ‌ڪمربندایمنےروتوی‌سوریھ ازمحمودرضایادگرفتم.. تامی‌نشست‌پشتِ‌فرمان‌ ڪمربندش‌رومی‌بست.. یکباربهش‌گفتم: اینجادیگرچرامی‌بندی..؟! اینجاڪه‌پلیس‌نیست! گفت: ..؟! -شھیدمحمودرضابیضایی یادشھداباذڪرصلوات شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
رفته بودند جنوب، توی فکه، یکی از رفقایش مداحی‌ می کرد و روضه میخواند..! یکدفعه روح الله بلند شد و گفت: سید، رسیدی به گوشواره... از رقیه بخون از بیابون های داغ، پای برهنه، دست های سنگین دشمن... میگفت و بلندبلند گریه می‌کرد از خود بی‌خود شده‌بود...! همه با دیدن حالِ روح الله به گریه افتادند عاشق حضرت رقیه سلام الله بود! همین که شنیده بود تکفیری ها تا حرم حضرت رقیه سلام الله رسیده بودند، دیوانه می شد..! حتی نمی توانست غذا بخورد میگفت: من نباید الان اینجا باشم و اون حرومی ها برسند نزدیک حرم حضرت رقیه...! شهید روح الله قربانی🌷 یادشھداباذڪرصلوات شهدایی *اللهم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج* [@Martyrs16]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا